واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: ورزش > دیگر ورزشها - همشهری تماشاگر نوشت: محمدنصیری ملقب به خروس طلایی ایران در خانوادهای فقیر و در یکی از محلههای جنوبی تهران به نام «صابونپز خانه» متولد شد. کمتر از 5 سالش بود که به واسطه تنگدستی خانوادهاش به آسایشگاه امینآباد منتقل شد. حضور در امینآباد و تحمل شرایط سخت آسایشگاه سرفصل تازهای در زندگی نصیری گشود تا جایی که امروز از نصیری بهعنوان موفقترین و پرمدالترین وزنهبردار ایران یاد میشود.- یادم نمیآید چه سالی مرا به آسایشگاه بردند اما خوب خاطرم است نخستین بار که به امینآباد رفتم شاید خیلیها به صورت دقیق ندانند امینآباد کجاست یک جایی است بین ورامین و شهرری چند سال آنجا بودم و روزهای تلخ و شیرین زیادی را تجربه کردم.در امینآباد شرایطم خیلی سخت بود یادم است مثل دوران سربازی هر بچهای باید کاری را انجام میداد یکبار تختها را میشستیم بار دیگر سالن را من هم مثل تمام بچهها سعی میکردم کارهایی را که خواسته میشد به نحو احسن انجام دهم تا اذیت نشوم منظورم از اذیت و آزار همان کتکخوردنهای معمول بود.- بدترین لحظات برایم در آسایشگاه زمانی بود که پدر و مادر بچهها میآمدند و به آنها سر میزدند اما از مادر من خبری نبود البته بگویم مادرم هر زمانی که وقت میکرد به پسرش سر میزد خاطرم است آخرین باری که در امینآباد به سراغم آمد دو کیلو پرتغال آورده بود بچههای آسایشگاه از دیدن پرتغال آنقدر خوشحال شدند که در کمتر از 55 ثانیه دخلش را آوردند!-11 سالم بود که آسایشگاهم را تغییر دادند مرا به همراه تعدادی از دوستانم به آسایشگاهی در خیابان سینا بردند دقیقا اطلاع ندارم که آیا نام خیابان سینا تغییر کرده یا خیر اما در همین اندازه میدانم که نزدیک چهارراه لشگر و خیابان کمالی بود الان فکر کنم به جای آن آسایشگاه پمپ بنزینی تأسیس شده همان پمپ بنزین پایینتر از چهارراه لشگر.-از همین آسایشگاه سینا بود که ورزش را شروع کردم در ابتدا ژیمناستیک کار میکردم خاطرم است یکسری نمایش برگزار میکردیم و از طریق همین نمایشها برای بچههای آسایشگاه پول جمع میکردیم. من هم با حرکات نمایشی در ژیمناستیک نقش پررنگی در شکلگیری گروه نمایش آسایشگاه سینا داشتم.-تازه به آسایشگاه سینا عادت کرده بودم که به کرج انتقالم دادند. در کرج بود که رسما وارد بازار کار شدم در یک دورهای به جوشکاری و در و پنجرهساری روی آوردم. به جرأت میتوانم بگویم نصب شیروانی خیلی از کارخانههای جاده قدیم و مخصوص کار بچههای ما در آسایشگاه کرج بود.-سر و کله زدن با میلههای آهنی باعث شد که تمرینات آماتوری وزنهبرداری را شروع کنم. راستش را بخواهید آن اوایل اصلا نمیدانستم وزنه هالتر چیست!-وقتی عضلات بازو و سینهام بالا آمد سراغ باشگاههای ورزشی رفتم اولین باشگاهم باشگاه کیان در میدان منیریه بود. مربی ما وقتی از بدنم خوشش آمد گفت دیگر آسایشگاه نرو و شبها در همین باشگاه بخواب. از آنجا به بعد دیگر رنگ آسایشگاه را ندیدم و برای خودم زندگی تازهای شروع کردم.- بعد از یکی دو سال تمرین کردن در باشگاه کیان به تیم ملی دعوت شدم در اولین اردوی تیم ملی به ما کت و شلوار یک دست دادند. وقتی کت و شلوارها را دیدم بال درآوردم آنقدر ذوقزده بودم که شب اول با همان کت و شلوار خوابیدم. فضای هتل محل اقامتمان هم فوقالعاده زیبا بود. یادش بخیر غذا خوردن بلد نبودم اما یک هفته در زیباترین هتل تهران اقامت داشتم.- زمانی که به اوج شهرت رسیده بودم سری به آسایشگاه اولم در امینآباد زدم خیلی دوست داشتم به آنجا بروم و به تمام مسئولانش بگویم که شماها را فراموش نکردهام. 6، 7 ساعت آنجا بودم و با بچهها نهار هم خوردم یکبار هم بعد از انقلاب و زمان ساخت فیلم زندگیام مرا به آنجا بردند اما حقیقتا هیچ اثری از آن آسایشگاه که من میشناختم به جا نمانده بود.- سال قبل خانم و آقایی مدعی شدند که خواهر و برادر واقعی من هستند اما حاضر نشدم آنها را به عنوان خواهر و برادر قبول کنم. خاطرم است اصغر بختیاری یکی از دوستان نزدیکم برنامهای ترتیب داد که ما به آزمایش DNA برویم اما لحظه آخر پشیمان شدم و قبول نکردم نمیدانم خواهر و برادر واقعی من بودند یا خیر اما از آنها خواستم دیگر با من تماس نگیرند و بگذارند من با دو خواهرزادهام به زندگی عادی خود ادامه دهم. 301 40
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 144]