واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: غصه های بی هدفیزندگی هدفمند (3)
مقاله ی اول (راهنمای دو راهی ها )مقاله ی دوم (منظم با ش ، تا هدفمند شوی) اندیشه های روشن درباره ی زندگی هدفمندبه گفته ی «ایروین یالوم » توجّه کنید: او در جایی مینویسد، نداشتن هدف در زندگی بهتر از داشتن هدفهای مصنوعی است. واقعیت این است که هر کس باید هدفی داشته باشد و به آن برسد. نقطه ی مقابل داشتن هدف در زندگی و تلاش برای رسیدن به آن، رفتار انفعالی و نداشتن هدف است. زندگی بدون هدف، هرگز زندگی انسانی نیست.اندرو کارنگی، یکی از بزرگترین صاحبان صنایع آمریکا میگوید: «اگر پول ما را بگیرید، اگر کارخانههایمان را بگیرید، اگر تجارتمان را بگیرید و تنها سازمانمان را برای ما باقی بگذارید در مدت 4 سال سرجای اولمان بر میگردیم». که البته منظور کارنگی این بود که ثروت مهمّ نیست، منبع ثروت است که اهمیّت دارد. همین رابطه میان عزّتنفس و موقعیتهای بیرونی صدق میکند. از یکی از دوستانم که بازرگانی است حدوداً شصت ساله، پرسیدم برای بقیه ی زندگیش چه هدفهایی در سر دارد. جواب داد «هیچ هدفی. در تمام مدت زندگی به خاطر آینده زندگی کردهام. در تمام مدت زندگی لحظه ی حال را فدای آینده کردهام. نه از خانوادهام لذّت بردهام و نه از زیباییهای طبیعت. به همین دلیل قصد ندارم برای آیندهام برنامهای بریزم. البته هنوز گهگاهی کسب درآمد میکنم امّا هدف اصلیام این است که از روزهای زندگیم لذّت ببرم. » به او گفتم که به نظر میرسد هرگز نتوانسته تعادلی میان آینده و لحظه ی حال ایجاد کند. او حرفم را پذیرفت و گفت: «این همیشه برای من مسئله بوده است.»همانطور که توضیح دادیم این زندگی ،هدفمند نیست. جک در تمام مدت عمرش در رویا ،خود را نویسنده دیده بود. در ذهن خودش را میدید که پشت ماشین تحریرش نشسته و در حال نگارش است. در خیال میدید که عکسش را روی جلد مجله ی تایم چاپ کردهاند با این حال نمیدانست که درباره ی چه مطلبی میخواهد کتاب بنویسد. امّا این باعث نشد که او از این رویا بیرون بیاید. امّا برای نوشتن و کار نویسندگی حتی یک قدم بر نداشته بود. در واقع مطلبی نمینوشت. تنها در رویای نوشتن بود. مرتب شغل عوض میکرد و مدّعی بود که این کارهایی که میکند شغل اصلی او نیست. حرفه ی او نویسندگی است. سالها از پی هم میگذشتند و او زندگی را هر چه خالیتر احساس میکرد. ترس او از شروع کردن به نوشتن مرتب بیشتر میشد. وقتی به چهل سالگی رسید به ذهنش آمد که مطمئناً تا این زمان باید کارش را شروع میکرد. به اطرافش نگاه میکرد و چون دیگران را سرگرم کارهایشان میدید، میگفت :«من از اینها بالاترم، من رویاهای بزرگ در سر دارم. اینها هیچ کدام رویایی ندارند. امّا من دارم.» مری یکی از مقامات عالیرتبه یک موسسه تبلیغاتی بود. کار اصلی او بازاریابی بود. باید مشتریان جدیدی پیدا میکرد. او زنی مهربان بود و از اینکه به اطرافیان خود کمک کند بسیار لذّت میبرد. همکارانش را تشویق میکرد به اتاق او بیایند و درباره ی مشکلاتشان حرف بزنند. از بذلهگویی و شوخی کردن لذت میبرد. متوجّه نبود که بخش قابل ملاحظهای از اوقات او صرف کارهایی میشود که برای آن حقوق نمیگیرد. وقتی رئیسش کار او را ارزیابی کرد و به او امتیاز چندانی نداد بسیار ناراحت شد. ارزیابی رئیسش نشان میداد که از کار او راضی نیستند. با این حال برای او تغییر رویه دادن دشوار بود. در واقع به کار کمک به دیگران و گوش دادن به درد دلهای آنها عادت کرده بود. از اینرو میان کاری که باید میکرد و کاری که در عمل میکرد فاصله افتاده بود. هدفی که او آگاهانه انتخاب کرده بود، از کاری که در عمل میکرد فاصله گرفته بود. این شرایط آنقدر ادامه یافت تا او را از موسسه اخراج کردند. مارک میخواست پدر شایستهای باشد. میخواست حرمت نفس و مسئولیت در قبال خود را به پسرش آموزش دهد. به نظرش رسید که روش مناسب برای رسیدن به این هدف این است که برای پسرش حرف بزند و سخنرانی کند. متوجّه نبود که هر چه بیشتر حرف میزند و سخنرانی میکند پسرش دلزدهتر میشود. وقتی پسرش نمونههایی از هراس را به نمایش گذاشت، به او گفت: «نترس». وقتی پسرش احساسات خود را از او پنهان کرد به او گفت: «حرف بزن، میدانم که میخواهی مطلبی بگویی» و چون پسرش سکوت بیشتری اختیار کرد. به او گفت :«مرد واقعی در زندگی مشارکت فعال میکند.» در این زمان پدر به فکر فرو رفت که فرزند او را چه میشود. چرا به حرفهایش گوش نمیدهد. این پدر در محیط کارش وقتی میدید شیوهای موثر واقع نمیشود، در کارش تجدید نظر میکرد. مشتریها و عالم هستی را سرزنش نمیکرد. به این فکر میکرد که چه باید بکند تا موفقتر ظاهر شود. به نتایج کارهایش بها میداد. امّا در منزل وقتی دید که نه سخنرانی و نه شماتت و سرزنش هیچکدام موثر واقع نمیشوند به ذهنش نرسید که در رویه ی خود تجدیدنظر کند. به این فکر نکرد که نتیجه ی کارش را مورد ارزیابی مجّدد قرار دهد. این مرد آنچه را که در زمینه ی کاری و شغلیاش رعایت میکرد در زندگی خصوصیاش کنار گذاشته بود. اگر کاری صورت ندهیم، چیزی تغییر نمیکند.پایانمنبع : روان شناسی عزت نفس – ناتانیل براندنترجمه مهدی قراچه داغی : من حق دارم زندگی کنم وارد گود شوید وقتی کلاهم قاضی می شود تست 5 عامل شخصیت ریز نبین خودتو!! زندان مرغ اندیشه دل هر جایی جمله ها را تکمیل کن مدیریت هیجانات به کوری چشم حسودان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 434]