تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):فرزندم از خواندن قرآن غافل مباش، زيرا كه قرآن دل را زنده مى كند و از فحشاء و زشتى ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831005908




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تا كاروان حسين(ع)...تقديم به دانشجويان عضويت يافته در گردان هاى استشهادي


واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: تا كاروان حسين(ع)...تقديم به دانشجويان عضويت يافته در گردان هاى استشهادي
مهرداد زينليان

...1 صداي آرام و مطمئن برادر ياسر را از پشت پنجره مي شنيد. مثل اين كه دوباره بچه ها سرگرم تدارك برنامه تازه بودند. همگي آن قدر محو صحبت هاي برادر ياسر بودند، كه اگر كسي نمي دانست، نمي توانست حدس بزند، چند نفر درون آن دخمه تاريك حضور دارند.

بالاخره برادر ياسر متوجه حضورش شد. از داخل اتاق، او را صدا كرد. بعد هم يكي از برادرها در اتاقش را برايش گشود، تا حسين هم به جمع آن ها بپيوندد. حسين اما، نسبت به بچه ها احساس غريبي مي كرد. فكر مي كرد دنياي او با دنياي بچه هاي استشهادي، زمين تا آسمان تفاوت دارد. نمي توانست خودش را قانع كند و نگاه مثبتي به كار بچه ها داشته باشد.

بارها به خاطر اين طرز تفكر، خودش را سرزنش كرده بود. از هفته پيش كه خبر شهادت يونس يكي از دوستان نزديكش را در عمليات استشهادي شنيده بود، بيشتر از قبل از خودش احساس تنفر مي كرد. حالا هم شايد اگر دعوت نامه سرپرست گروه به دستش نرسيده بود و ندايي از درونش او را به رفتن نمي خواند، پا به جلسه نمي گذاشت.

در تاريكي اتاق، جايي براي خودش پيدا كرد. برادر ياسر به حسين، خيرمقدم گفت و به صحبت هاي قبلي اش ادامه داد. مثل اين كه عمليات اين بار، حساسيت بيشتري داشت. طراح عمليات گروه، كروكي محل عمليات و نقشه دقيق مراحل آن رابه حضار نشان داد و گفت: با حملات چند روز گذشته دشمن به مناطق مسكوني و روستاهاي منطقه و شهادت عده ديگري از عزيزانمان، چاره اي به جز ادامه عمليات استشهادي نداريم، صهيونيست ها، جنگي تمام عيار را عليه انتفاضه شروع كرده اند. نبايد بگذاريم، چراغ اين نهضت مقدس خاموش شود.

برادر ياسر ادامه داد: «ماه محرم نزديك است. ياد امام حسين(ع) و قيام خونين او و يارانش بايد به ما در ادامه انتفاضه و عمليات هاي شهادت طلبانه خود، روحيه و ايثار بيشتري بدهد.»

در پايان جلسه، مثل هميشه چند نفر از برادرها جهت انجام عمليات داوطلب شدند، اما برادر ياسر گفت كه تا روشن شدن جزئيات بيشتري از عمليات، بايد منتظر بمانند...

...2 غوغاي بحث ديشب، هنوز از سر حسين بيرون نرفته بود. اولش نمي خواست، سر بحث را باز كند، ولي حرف هاي محمد و تعريف و تمجيدهاي زيادش از عمليات استشهادي، او را وادار كرد تا بحث را به مجادله بكشاند. در اين مدت خيلي تلاش كرده بود، تا مخالفتش را با عمليات استشهادي بروز ندهد، ولي ديشب عنان از كف او به در شد و حالا هم ازاين كه بحث را به مجادله كشانده بود، سخت پشيمان بود. با خودش عهد كرده بود كه ديگر دور و بر بچه هاي استشهادي نچرخد.

ديشب، محمد از حرف حسين كه عمليات استشهادي را به خودكشي تشبيه كرده بود، خيلي ناراحت شده و از كوره در رفته بود. حسين مي گفت: «اين عمليات ها فقط نيروهاي مخلص ما را به كشتن مي دهد و هيچ اثري در مجازات جنايتكاران صهيونيست ندارد. آنها بالاخره با اين همه تجهيزات و حمايت هاي غرب و آمريكا از آن ها، ريشه فلسطينيان را از اين سرزمين خواهند كند. كشورهاي عربي هم كه از ترس تهديدهاي آمريكا و غرب، جرات هيچ اقدامي را عليه اسرائيل ندارند.»

اما محمد اين حرف ها را قبول نداشت و از اين كه حسين دوست نزديكش، چنين عقايدي دارد، سخت تعجب كرده بود. راستش، محمد آمده بود تا خبر داوطلب شدن خودش را درعمليات استشهادي آينده به حسين بدهد و حالا اين حرف هاي حسين برايش سخت غيرقابل تحمل بود. آن قدر كه موقع خداحافظي وقتي كه حسين را در آغوش گرفته بود و از او طلب حلاليت مي كرد، باز هم از اين كه خبر را به او بدهد، در دل واهمه داشت و بالاخره هم بدون اين كه حسين ازشركت او در عمليات استشهادي آينده با خبر شود، از او جدا شد...

3-ماه محرم از راه رسيد. حسين پيش از اين درباره امام حسين (ع) و قيام خونينش مطالبي را شنيده بود، ولي خيلي دلش مي خواست دراين باره بيش تر بداند و اين بهانه اي شد كه وقتي عمويش ابوصالح از او دعوت كرد تا به اتفاق هم در مجلس عزاداري شيعيان حاضر شوند، دعوت او را اجابت كند و با هم به مراسم سوگواري امام حسين (ع) و شهيدان كربلا بروند. واعظي بر روي منبر بود و با بياني شيرين، حوادث عاشورا و هدف امام حسين (ع) از قيام خونبارش را توصيف مي كرد. مثل آن كه حسين به آرزويش رسيده بود. با دقت به حرف هاي واعظ گوش مي كرد. فكر مي كرد اگر بتواند فلسفه قيام امام حسين(ع) را بفهمد، فلسفه عمليات هاي استشهادي هم براي او حل خواهد شد.

به راستي مگر امام حسين (ع) خود و خانواده و يارانش را در برابر هزاران نفر از لشگريان يزيد به كشتن نداد؟ كاري كه عمليات هاي استشهادي بچه هاي انتفاضه در برابر آن اصلاً به حساب نمي آيد؟! اگر امام حسين (ع) در آن روز، با يزيد از در صلح وارد مي شد و خود و يارانش را به كشتن نمي داد، چه مي شد؟ مگر با دست خالي و بدون سپاه، مي شود با لشگري به آن عظمت مقابله كرد؟! واگر مي شود، ديگر چه نيازي به جان دادن علي اصغر(ع) بود؟!

اسيري زينب و كاروان شام، چه فلسفه اي داشت؟! و...

همه اين ها سؤالاتي بود كه حسين بارها از خود كرده بود و پاسخ قانع كننده اي برايش نيافته بود، با اين كه احترام خيلي زيادي براي امام حسين (ع) قائل بود و از اين كه نامش هم نام امام حسين (ع) بود، مباهات مي كرد، اما همه اين پرسش ها باعث شده بود تا هاله اي از ابهام، درباره قيام امام حسين (ع) در ذهن او نقش بندد...

4- برق شادي درچشمان حسين مي درخشيد او از اين كه با شركت درجلسه وعظ ديشب توانسته بود پاسخ بسياري از پرسش هاي خود را بيابد، احساس رضايت مي كرد و همين باعث شد تا از ابوصالح بخواهد آن شب هم براي شركت درجلسه وعظ به سراغش بيايد.

حسين حالا دلش براي امام حسين (ع) مي تپيد و شوق شركت درجلسات سوگواري شهيدان كربلا در او بيش تر مي شد. آن شب و شب هاي بعد هم حسين در جلسات وعظ و عزاداري امام حسين (ع) شركت كرد.

حالا كم كم معني خيلي از حرف هاي بچه هاي عمليات را مي فهميد. معناي صحبت هاي برادر ياسر را كه از امام حسين (ع) درس شهادت و ايثار گرفته بود و معناي حرف هاي محمد را كه عمليات استشهادي را رمز ماندگاري انتفاضه مي دانست و به راستي آيا اگر واقعه عاشورا رخ نداده بود، امروز اثري از اسلام باقي مانده بود؟! مگر يزيد و يزيديان اثري از اسلام باقي مي گذاشتند؟! اين همه قيام مظلومان، عليه ظالمان در طول تاريخ، مگر نه كه با الگوپذيري از امام حسين (ع) انجام پذيرفته است؟! اگر زينب و كاروان شام نبود، چه كسي پيام عاشورا را ابلاغ مي كرد؟! آيا امروز از عاشورا و از قيام خونبار آن حرفي به ميان مي آمد؟!...

حالا حسين در دلش مي خواست جزء قافله امام حسين (ع) باشد و مولايش حسين (ع) را تنها نگذارد، مي ترسيد، مبادا از كاروان حسين (ع) جا بماند!...

5-در غزه آن روز التهابي عجيب حاكم بود. همه جا صحبت از عمليات استشهادي شب گذشته بود. مثل اين كه تلفات و خسارات صهيونيست ها بيش از ميزان مورد انتظار طراحان عمليات گزارش شده بود. صداي آژير آمبولانس هاي اسرائيل تا پاسي از صبح، سرتا سر نوار غزه را فراگرفته بود.

تانك هاي اسرائيلي كه آن روز، اردوگاه هاي فلسطيني را به محاصره درآوردند، و نيروهاي امنيتي رژيم صهيونيستي، همه جا به چشم مي خورند. خشم و نفرت از مسلمانان و انتفاضه فلسطين، صهيونيست ها را ديوانه كرده بود. حالا هرگونه اتفاقي غيرقابل پيش بيني بود. اردوگاه هاي فلسطيني، اما صحنه شور و حال جوانان انقلابي فلسطين بود. خوشحالي ساكنان اردوگاه ها از موفقيت آميز بودن عمليات شب گذشته بچه هاي شهادت طلب، اضطراب ناشي از محاصره تانك هاي اسرائيل را تسكين مي داد.

حسين هم كه حالا نسبت به عمليات استشهادي دوستانش ديد تازه اي پيدا كرده بود، با شنيدن خبر عمليات جديد، جان تازه اي گرفته بود. حالا ديگر شنيدن خبر هر عمليات به او اين نويد را مي داد كه يكي از دوستانش به كاروان امام حسين(ع) پيوسته است. دلش مي خواست بداند كدام يك از دوستانش مسافر اين كاروان بوده اند؟! براي همين، به سراغ دوستش محمد رفت.

نزديك خانه محمد، جمعيت زيادي جمع شده بود. چند خودروي صهيونيستي هم اطراف خانه را به محاصره در آورده بود. با تماشاي اين صحنه، قلب حسين به تندي تپيد: يعني شهيد عمليات ديشب، محمد بوده است؟!...

همان وقت بود كه دو لودر اسرائيلي از راه رسيدند و در ميان حلقه فلسطينيان خشمگين و بي دفاع، خانه محمد را تخريب كردند. خشم و انزجار عجيبي نسبت به صهيونيست ها در دل حسين زبانه كشيد.

كمي آن سوتر، مادري را ديد كه براي اجتماع كنندگان سخنراني مي كرد؟! جلوتر رفت، بله، مادر محمد بود كه پيشاني بند سبزي به سر داشت و با صلابت و استواري غيرقابل وصفي از شهادت فرزندش مي گفت و از اين كه محمد به آرزوي ديرينه خود دست يافت. مادر محمد مي گفت: «اگرهزار فرزند مانند محمد داشتم، همه را در راه انتفاضه فلسطين و آزادي قدس شريف به قربانگاه مي فرستادم.» بسياري از مردم با مشاهده ايمان بالاي اين زن شجاع فلسطيني، اشك شوق مي ريختند.

اشك از ديدگان حسين، جاري بود. يادش آمد كه در جلسه عزاداري شيعيان، واعظ، داستاني از شهادت «وهب» و رشادت مادر قهرمانش «ام وهب» در واقعه عاشورا ذكر كرده بود و حالا حسين، شبيه آن ماجرا را به چشم خود مي ديد. مثل اين كه اين جا هر روز عاشورا بود و هر وجب از اين خاك، بوي كربلا مي داد.

حالا حسين از ماجراي بحث آن شب خود با محمد سخت شرمگين بود و از اين كه نتوانسته بود قبل از شهادت محمد، افكار جديدش را براي او بازگو كند، احساس ناراحتي مي كرد.

...6 صبح ديروز در رام الله پنج فلسطيني شهيد شدند. در بمباران ديشب غزه نيز چند فلسطيني ديگر از جمله دو زن و كودك به شهادت رسيدند. اينها خبرهايي بودند كه همه روزه بخشي از وقايع فلسطين را بازگو مي كردند. صداي گلوله تانك ها و انفجار بمب هاي اسرائيل هر لحظه خبر از وقوع جنايتي تازه مي داد. بوي دود و باروت همه جا پيچيده بود و تشييع پيكر شهدا هر روز عزم فلسطينيان را در راه ادامه انتفاضه بيشتر مي كرد.

حسين اما، ديگر حسين قبلي نبود. جواني انقلابي و پرشور بود كه هر لحظه خود را براي شهادت آماده مي كرد. اشتياق به شهادت براي او، شوق رسيدن به كاروان امام حسين(ع) و شهيدان كربلا را زنده مي كرد. دلش نمي خواست از اين كاروان جا بماند.

ديشب وقتي براي مادرش از شهادت مي گفت و از امام حسين(ع) و از اين كه در حسرت جاماندن از قافله امام حسين(ع) مي سوزد، اشك از چشمان مادرش جاري شده بود. مادرش در حالي كه او را در آغوش مي فشرد، از خداوند به خاطر داشتن چنين فرزندي تشكر مي كرد.

ديشب، حسين خواب محمد را ديده بود. محمد او را در آغوش كشيده بود و از اين كه حسين هم در صف استشهاديان درآمده است، ابراز خشنودي مي كرد.

امروز صبح وقتي برادر خالد، دعوت نامه شركت در جلسه برادران استشهادي را به دستش داد، برق خوشحالي در چشمانش جهيد، مثل اين كه بعد از خواب ديشب، اين بهترين مژده اي بود كه مي توانست حسين را اين قدر خوشحال كند.

حالا حسين خودش را براي شركت در جلسه آماده مي كرد؛ اما اين بار تصميم خودش را گرفته بود. حسين با خود فكر مي كرد تا رسيدن به كاروان حسين(ع) چند گامي بيشتر نمانده است...

...7 بالاخره جلسه بچه هاي عمليات هم برگزار شد. برادر ياسر از بچه ها خواسته بود در اجراي طرح هاي عملياتي دقت بيشتري از خود به خرج دهند، چرا كه صهيونيست ها آمادگي مقابله با اين عمليات ها را در خود بيشتر كرده اند. با ضربات مهلكي كه عمليات شهادت طلبانه اخير بر پيكره صهيونيست ها وارد ساخته بود، پيش بيني تدابير محكم تري از سوي اين رژيم، براي مقابله با انتفاضه و اين گونه عمليات، دور از انتظار نبود.

اين بار در جلسه، كسي داوطلب اجراي عمليات نشد، چون جزئيات طرح و نقشه عمليات، هنوز كاملا روشن نبود. حسين پس از اتمام جلسه، از برادر ياسر مجددا درباره عمليات سؤال هايي كرد؛ مثل اين كه خودش را براي اجراي اين عمليات آماده مي كرد.

اين روزها چهره حسين نوراني تر شده بود؛ اين را زينب، خواهر كوچك ترش چند بار به او گفته بود. مادرش هم به او مي گفت، دوست داشتني تر از قبل شده است. مادر به او نسبت به قبل، بيشتر توجه مي كرد. مثل اين كه او هم خود را براي تحمل مصيبتي بزرگ، آماده مي ساخت.

اما حسين، انگار در اين دنيا نبود. مدام در خلوت به خواندن دعا و راز و نياز مشغول بود و عكس هاي دوستان شهيدش را با خاطراتشان مرور مي كرد. هر روز كه مي گذشت، چهره حسين برافروخته تر مي شد، مثل اين كه دنيا برايش تنگ شده بود. آرزوي پرواز داشت. دلش نمي خواست از كاروان حسين(ع) جا بماند...

...8 ظهر آن روز صداي انفجار مهيبي غزه را تكان داد. مثل اين كه حادثه مهمي رخ داده بود. از رفت و آمد وسيع خودروهاي صهيونيستي و آمبولانس هاي اسرائيلي معلوم مي شد، انفجار عظيمي رخ داده است.

تانك هاي اسرائيلي، دوباره اردوگاه را به محاصره خود درآوردند. خبرهايي كه چند ساعت بعد از رسانه ها اعلام گرديد، حاكي از تلفات سنگين صهيونيست ها در يك عمليات استشهادي ديگر بود. روحيه مسلمانان انقلابي فلسطين در مقابله با صهيونيست ها چند برابر شده بود. مثل اين كه دشمن فهميده بود، تا روحيه شهادت طلبي در ملت فلسطين هست، توان مبارزه با اين نهضت را ندارد.

هنوز ساعتي از شب نگذشته بود كه چند خودروي اسرائيلي، خانه حسين را محاصره كردند و آن را به آتش كشيدند. چند روز بعد، فيلم قبل از شهادت حسين، در جلسه برادران استشهادي به نمايش درآمد.

حسين گفته بود:

«درس شهادت را از امام حسين(ع) آموختم و بسيار خوشحالم كه با شهادت خود به كاروان مولايم حسين(ع) مي پيوندم...»
 جمعه 20 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 181]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن