تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833239836
عنصر تبليغ در نهضت حسيني از نگاه استاد شهيد مطهري (قسمت چهارم)
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: عنصر تبليغ در نهضت حسيني از نگاه استاد شهيد مطهري (قسمت چهارم)
كتاب "حماسه حسيني" مجموعهاي مشتمل بر سخنرانيها و يادداشتهاي استاد مطهري در باره واقعه كربلا است. در اين گزارش عنصر تبليغ در نهضت حسيني(تبليغ در اسلام) به نقل از اين كتاب منتشر مي شود.
جلسه چهارم : روشهاي تبليغي نهضت حسيني
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدالله رب العالمين باري الخلائق اجمعين و الصلوه والسلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين ،
«الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفي بالله حسيبا » . ديشب وعده دادم كه امشب كه شب عاشورا است ، تا آنجا كه براي من مقدور است و حضور ذهن دارم ، درباره روشها و كيفيات تبليغي ( به معني صحيح آن ) نهضت حسيني ، عرايضي براي شما عرض بكنم . ولي ابتداء ، مقدمه كوتاهي را كه زمينهاي است براي پي بردن به ارزش به اصطلاح تاكتيك هاي تبليغاتي كه اباعبدالله عليه السلام به كار بردهاند ، عرض ميكنم . در تاريخ اسلام ، در پنجاه ساله بين وفات رسول خدا و شهادت حسين بن علي عليهالسلام ، جريانات و تحولات فوق العادهاي رخ داد . محققين امروز ، آنهايي كه به اصول جامعه شناسي آگاه هستند ، متوجه نكتهاي شدهاند .
مخصوصا عبدالله علائلي با اينكه سني است ، شايد بيشتر از ديگران روي اين مطلب تكيه ميكند . ميگويد : بنياميه برخلاف همه قبائل عرب ( قريش و غير قريش ) تنها يك نژاد نبودند ، نژادي بودند كه طرز كار و فعاليت شان شبيه طرز كار يك حزب بود ، يعني افكار خاص اجتماعي داشتند ، تقريبا نظير يهود و در عصر ما و بلكه در طول تاريخ كه نژادي هستند با يك فكر و ايده خاص كه براي رسيدن به ايده خودشان گذشته از هماهنگياي كه ميان همه افرادشان وجود دارد ، نقشه و طرح دارند . قدماي مورخين ، بنياميه را بصورت يك نژاد زيرك و شيطان صفت معرفي كردهاند . و امروز با اين تعبير از آنها ياد ميكنند كه بني اميه همان گروهي هستند كه با ظهور اسلام ، بيش از هر جمعيت ديگري احساس خطر كردند و اسلام را براي خودشان خطري عظيم شمردند و تا آنجا كه قدرت داشتند با اسلام جنگيدند ، تا هنگام فتح مكه كه مطمئن شدند ديگر مبارزه با اسلام فايده ندارد ، لذا آمدند و اسلام ظاهري اختيار كردند و به قول عمار ياسر : ما اسلموا و لكن . . و پيغمبر اكرم هم با آنها معامله مؤلفه قلوبهم ميكرد ، يعني مردمي كه اسلام ظاهري دارند ولي اسلام در عمق روحشان نفوذ نكرده است . پيغمبر اكرم در زمان خودش نيز هيچ كار اساسي را به بني اميه واگذار نكرد ولي بعد از پيغمبر تدريجا بني اميه در دستگاه هاي اسلامي نفوذ كردند ، و بزرگترين اشتباه تاريخي و سياسي كه در زمان عمربن خطاب رخ داد ، اين بود كه يكي از پسران ابوسفيان به نام يزيد والي شام شد و بعد از او معاويه حاكم شام شد و بيست سال يعني تا آخر حكومت عثمان بر شامات كه مشتمل بر سوريه فعلي و قسمتي از تركيه فعلي و لبنان فعلي و فلسطين فعلي بود ، حكومت ميكرد .
در اينجا يك جاي پا و به اصطلاح جاي مهري براي بنياميه پيدا شد و چه جاي مهر اساسي اي ! عثمان كه خليفه شد گو اينكه با ساير بني اميه از نظر روحي تفاوتهايي داشت ( آدم خاصي بود ، با ابوسفيان متفاوت بود ) ولي بالاخره اموي بود . باري ، پاي بني اميه بطور وسيعي در دستگاه اسلامي باز شد . بسياري از مناصب مهم اسلامي مانند حكومتهاي مهم و بزرگ مصر ، كوفه و بصره ، به دست بني اميه افتاد . حتي وزارت خود عثمان به دست مروان حكم افتاد . اين ، قدم بس بزرگي بود كه بني اميه به طرف مقاصد خودشان پيش رفتند . معاويه هم روز به روز وضع خودش را تحكيم ميكرد . تا زمان عثمان اينها فقط دو نيرو در اختيار داشتند ، يكي پست هاي مهم سياسي ، قدرت سياسي و ديگر ، بيت المال ، قدرت اقتصادي . با كشته شدن عثمان ، معاويه ، نيروي ديگري را هم در خدمت خودش گرفت و آن اينكه ، يك مرتبه داستان خليفه مقتول و مظلوم را مطرح كرد و احساس ديني و مذهبي گروه زيادي از مردم را ( لااقل در همان منطقه شامات ) در اختيار گرفت . ميگفت : خليفه مسلمين ، خليفه اسلام ، مظلوم كشته شد ، " من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا " ، انتقام خون خليفه مظلوم واجب است ، بايد گرفت . احساسات ديني صدها هزار و شايد ميليونها نفر از مردم را به نفع مقاصد خويش در اختيار گرفت . خدا ميداند كه معاويه در روضه عثمان خواندنهاي خود ، چقدر از مردم اشك گرفته است ، آن ، در زمان خلفاي پيش از عثمان ، آن هم دوره عثمان ، اين هم در قتل عثمان كه تقريبا مقارن است با خلافت علي عليه السلام .
بعد از شهادت علي عليه السلام ، معاويه خليفه مطلق مسلمين شد و ديگر همه قدرت ها در اختيار او قرار گرفت . در اينجا يك قدرت چهارم را نيز توانست استخدام بكند و آن اين بود كه شخصيت هاي ديني و به اصطلاح امروز روحانيت را اجير خودش كرد . از آن روز بود كه يك مرتبه شروع كردند به جعل و وضع حديث در مدح عثمان و حتي مقداري در مدح شيخين ، چون معاويه ، اين را به نفع خودش ميدانست و به ضرر علي عليه السلام . و چه پول ها كه در اين راه مصرف و خرج شد . علي عليه السلام در كلمات خودشان به خطر عظيم بنياميه اشارهها كردهاند . خطبهاي است كه اول آن راجع به خوارج است و در اواخر عمرشان هم انشاء كردهاند . ميفرمايند : « فانا فقات عين الفتنه » من بودم كه چشم فتنه را در آوردم ( مقصود داستان خوارج است ) ، يك مرتبه در وسط كلام گريز ميزنند به بني اميه : « الا و ان اخوف الفتن عندي عليكم ، فتنه بنياميه فانها فتنه عمياء مظلمه » ولي فتنه و داستان خوارج آنقدر خطر بزرگي نيست ، يعني بزرگ است اما از آن بزرگتر و خطرناك تر ، فتنه بنياميه است .
درباره فتنه بني اميه ايشان كلمات زيادي دارند . يكي از خصوصياتي كه علي عليه السلام براي بني اميه ذكر ميكند اين است كه ميگويد مساوات اسلامي به دست اين ها به كلي پايمال خواهد شد و آنچه كه اسلام آورده بود كه مردم همه برابر يكديگر هستند ديگر در دوره بني اميه وجود نخواهد داشت . مردم تقسيم خواهند شد به آقا و بنده و شما ( مردم ) ، بنده آنها در عمل خواهيد بود . در جملهاي چنينميفرمايد : « حتي لا يكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه » كه خلاصهاش اين است كه برخورد شما با اينها شبيه برخورد يك بنده با آقا خواهد بود ، آنها همه آقا خواهند بود و شما حكم برده و بنده را خواهيد داشت ، كه در اين زمينه مطلب خيلي زياد است . دوم چيزي كه باز در كلمات اميرالمؤمنين ، در پيش بينيهاي ايشان آمده است كه بعد رخ داد ، سر به نيست شدن ، به اصطلاح روشنفكران بعد از ايشان است . تعبير حضرت چنين است : « عمت خطتها و خصت بليتها » اين بليهاي است كه همه جا را ميگيرد ولي گرفتاري هايش اختصاص به يك طبقه معين پيدا ميكند . تعبير حضرت تعبير بسيار عالي و خوبي است . اين طور ميفرمايند : « و اصاب البلاء من ابصر فيها ، و اخطا البلاء من عمي عنها » . هر كس كه بصيرتي داشته باشد و به قول امروز روشنفكر باشد ، هر كس كه فهم و دركي داشته باشد ، اين بلا و فتنه ، او را ميگيرد . زيرا نميخواهند آدم چيز فهمي وجود داشته باشد . و تاريخ نشان ميدهد كه بنياميه افراد به اصطلاح روشنفكر و دراك آن زمان را درست مثل مرغي كه دانهها را جمع بكند ، يكي يكي جمع ميكردند و سر به نيست مينمودند و چه قتلهاي فجيعي در اين زمينه انجام دادند .
مساله سوم ، هتك حرمتهاي الهي است . ديگر حرامي باقي نميماند مگر اينكه اينها مرتكب خواهند شد و عقد و بستهاي از اسلام باقي نميماند جز اينكه باز ميكنند : « لا يدعو لله محرما الا استحلوه و لا عقدا الا حلوه » . چهارم اينكه مسئله به اين جا پايان نميگيرد ، بلكه عملا با اسلام مخالفت ميكنند و براي اينكه مردم را واژگونه كنند ، اسلام را واژگونه ميكنند . « و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا » . اسلام را ميپوشانند به تن مردم آنچنان كه پوستيني را وارونه بپوشانند . شما ميدانيد كه خاصيت پوستين يعني گرم كردن و نيز زيبايي نقش و نگارهاي آن وقتي بروز ميكند كه آن را درست بپوشند . اگر پوستين را وارونه بپوشند ، يك ذره گرما ندارد و بعلاوه يك امر وحشتناكي ميشود كه مورد تمسخر افراد قرار ميگيرد . علي عليه السلام كه شهيد شد برخلاف پيش بينيهاي معاويه كه علي با كشته شدنش تمام ميشود ، به صورت يك سمبل در جامعه زنده شد ، اگر چه به عنوان يك فرد كشته شد . يعني فكر علي بعد از مردنش بيشتر گسترش يافت و بعد شيعهها در مقابل حزب اموي دور همديگر جمع شدند ، همفكري ها پيدا شد و در واقع آن وقت بود كه شيعه علي به صورت يك جمعيت متشكل در آمد .
معاويه در دوره خودش مبارزات زيادي با فكر علي عليه السلام كرد ، سب و لعنها بالاي منبر براي علي ميشد . بخشنامه كرده بودند كه در سراسر كشور اسلامي در نماز جمعهها علي عليه السلام را لعن بكنند . و اين علامت اين است كه علي عليه السلام به صورت يك نيرو و يك سمبل و يك فكر و عقيده و ايمان در روح مردم زنده بود و وجود داشت . اين مرد براي مبارزه با فكر و روح علي كارها انجام داد ، يكي را مسموم كرد ، سر ديگري را روي نيزه
كرد ، اينها به جاي خودش ، ولي معاويه يك ظاهري را براي فريب مردم حفظ ميكرد . تا دوره يزيد ميرسد كه ديگر تشت رسوايي ، از بام ميافتد . و انصاف اين است كه يزيد از نظر سياست اموي هم يك غلط بود ، يعني كسي بود كه نتوانست سياست اموي را اعمال بكند ، بلكه كاري كرد كه پرده امويها را دريد . در اين شرايط است كه اباعبدالله نهضت خودشان را آغاز ميكنند . حالا مقداري راجع به نهضت ايشان براي شما عرض ميكنم . مطلبي را ميگويم ، شما تامل بفرمائيد ، ببينيد اين طور هست يا نه . همان طور كه كلمات و آيات قرآن از لحاظ لفظي و فصاحت و بلاغت و رواني ، نوعي خاص از آهنگ ها را به آساني ميپذيرد و اين خود ، آيت بسيار بزرگي براي نفوذ قرآن بر دلها بوده و هست ، انسان وقتي تاريخ حادثه عاشورا را ميخواند ، استعدادي براي شبيه سازي در آن ميبيند . همان طور كه قرآن براي آهنگ پذيري ساخته نشده ولي اين طور هست ، حادثه كربلا هم براي
شبيه سازي ساخته نشد ه ولي اين طور هست .
من نميدانم ، شايد شخص اباعبدالله در اين مورد نظر داشته . البته اين مطلب را اثبات نميكنم ولي نفي هم نميكنم . داستان كربلا در هزار و دويست سال پيش روي صفحه كتاب آمده ، يك وقتي آمده كه كسي فكر نميكرده كه اين حادثه اين قدر گسترش پيدا خواهد كرد . متن تاريخ اين حادثه گويي اساسا براي يك نمايشنامه نوشته شده است ، شبيه پذير است ، گويي دستور دادهاند كه آن را براي صحنه بودن بسازند . شهادت هاي فجيع ما زياد داريم ولي اين داستا ن به اين شكل آيا ميتواند تصادف باشد و تعمد نباشد و اباعبدالله به اين مطلب توجه نكرده باشد ؟ من نميدانم ، ولي بالاخره قضيه اين طور است و باور هم نميكنم كه تعمدي در كار نباشد . از امام تقاضاي بيعت ميكنند ، بعد از سه روز امام حركت ميكند و ميرود به مكه و به اصطلاح مهاجرت ميكند و در مكه كه حرم امن الهي است ، سكني
ميگزيند و شروع به فعاليت ميكند . چرا به مكه رفت ؟ آيا به اين جهت كه مكه حرم امن الهي بود و معتقد بود كه بني اميه مكه را محترم خواهند شمرد ؟ يعني درباره بني اميه ، چنين اعتقاد داشت كه اگر سياستشان اقتضا بكند و بخواهند او را در مكه بكشند ، اين كار را نميكنند ؟ يا نه ، رفتن به مكه اولا براي اين بود كه خود اين مهاجرت ، اعلام مخالفت بود . اگر در مدينه ميماند و ميگفت من بيعت نميكنم صدايش آنقدر به عالم اسلام نميرسيد .
بدين جهت هم گفت بيعت نميكنم و هم اهل بيتش را حركت داد و برد به مكه . اين بود كه صدايش در اطراف پيچيد كه حسين بن علي حاضر به بيعت نشد و لذا از مدينه به مكه رفت . خود اين ، به اصطلاح ( اگر تعبير درست باشد ) يك ژست تبليغاتي بود براي رساندن هدف و پيام خودش به مردم . از اين بالاتر كه عجيب و فوق العاده است اينكه امام حسين عليه السلام در سوم شعبان وارد مكه ميشود ، و ماههاي رمضان ، شوال ، ذي القعده و ذي الحجه ( تا هشتم اين ماه ) يعني ايامي كه عمره مستحب است و مردم از اطراف و اكناف به مكه ميآيند را در آنجا ميماند . كم كم فصل حج ميرسد ، مردم از اطراف و اكناف و حتي از اقصا بلاد خراسان به مكه ميآيند . روز ترويه ميشود يعني روز هشتم ذي الحجه ، روزي كه همه براي حج از نو لباس احرام ميپوشند و ميخواهند به مني و عرفات بروند و اعمال حج را انجام بدهند . ناگهان ، امام حسين عليه السلام اعلام ميكند كه من ميخواهم بطرف عراق بروم ، من ميخواهم به طرف كوفه بروم . يعني در چنين شرايطي پشت ميكند به كعبه ، پشت ميكند به حج ، يعني من اعتراض دارم . اعتراض و انتقاد و عدم رضايت خودش را به اين وسيله و به اين شكل اعلام ميكند . يعني اين كعبه ديگر در تسخير بني اميه است ، حجي كه گردانندهاش يزيد باشد ، براي مسلمين فايدهاي نخواهد داشت . اين پشت كردن به كعبه و اعمال حج در چنين روزي و اينكه بعد بگويد من براي رضاي خدا رو به جهاد ميكنم و پشت به حج ، رو به امر به معروف ميكنم و پشت به حج ، اين ، يك دنيا معني داشت ، كار كوچكي نبود . ارزش تبليغاتي ، اسلوب ، روش و متدكار در اينجا به اوج خود ميرسد . سفري را در پيش ميگيرد كه همه عقلا ( يعني عقلايي كه بر اساس منافع قضاوت ميكنند ) آن را از نظر شخص امام حسين ناموفق پيش بيني ميكنند . يعني پيش بيني ميكنند كه ايشان در سفر كشته خواهند شد و امام حسين در بسياري از موارد ، پيش بيني آنها را تصديق ميكند ، ميگويد : خودم هم ميدانم .
ميگويند پس چرا زن و بچه را همراه خودت ميبري ؟ ميگويد : آنها را هم بايد ببرم . بودن اهل بيت امام حسين عليه السلام در صحنه كربلا ، صحنه را بسيار بسيار داغتر كرد . و در واقع امام حسين عليه السلام يك عده مبلغ را طوري استخدام كرد كه بعد از شهادتش ، آنها را با دست و نيروي دشمن تا قلب حكومت دشمن يعني شام فرستاد . اين خودش يك تاكتيك عجيب و يك كار فوق العاده است . همه براي اين است كه اين صدا هر چه بيشتر به عالم برسد ، بيشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بيشتر ابعاد تاريخ و ابعاد زمان را بشكافد و هيچ مانعي در راه آن وجود نداشته باشد . در بين راه كارهاي خود امام حسين ، نمايشهايي از حقيقت اسلام است ، از مروت ، انسانيت ، از روح و حقانيت اسلام است . اينها همه جاي خودش . ببينيد ! اين شوخي نيست . در يكي از منازل بين راه حضرت دستور ميدهند آب زياد برداريد . هر چه مشك ذخيره داريد پر از آب كنيد و بر هر چه مركب و شتر همراهتان
است كه آنها را يدك ميكشيد ، بار آب بزنيد . ( پيش بيني بوده است ) . در بين راه ناگهان يكي از اصحاب فرياد ميكشد : "لا حول و لا قوه الا بالله" ، يا : "لا اله الا الله" يا : « انا لله و انا اليه راجعون »( ذكري ميگويد ) ميگويند چه خبر است ؟ ميگويد من به اين سرزمين آشنا هستم ، سرزميني است كه در آن نخل نبوده ، مثل اينكه از دور نخل ديده ميشود ، شاخه نخل است ، ميفرمايد خوب دقت كنيد . آنهايي كه چشمهايشان تيزتر است ميگويند : نه آقا نخل نيست ، آنها پرچم است ، انسان است ، اسب است كه از دور دارد ميآيد ، اشتباه ميكنيد ، خود حضرت نگاه ميكند ، ميگويد راست ميگوئيد ، كوهي است در سمت چپ شما ، آن كوه را پشت خودتان قرار بدهيد . حر است با هزار نفر . حسين عليه السلام مثل پدرش علي عليه السلام ( در داستان صفين ) است كه از اين جور فرصتها به طور ناجوانمردانه استفاده نميكند . بلكه از نظر او ، اينجا جائي است كه بايد مروت و جوانمردي اسلامي را نشان بدهد ، فورا ميفرمايد : آن آبها را بياوريد و اسبها را سيراب كنيد ، افراد را سيراب كنيد . حتي خودشان مراقبت ميكنند كه حيوانهاي اينها كاملا سيراب شوند . يك نفر ميگويد مشكي را در اختيار من قرار داد كه نتوانستم درش را باز كنم ، خود حضرت آمدند و با دست خويش در مشك را باز كردند و به من دادند . حتي اسبها كه آب ميخوردند ، فرمود : اينها اگر خسته باشند ، با يك نفس سير نميخورند ، بگذاريد با دو نفس ، سه نفس آب بخورند . همچنين در كربلا در همان نهايت شدتها مراقب است كه ابتداي به جنگ نكند . مسئله ديگر اين است كه من با آقاي محترم نويسنده شهيد جاويد كه دوست قديمي ماست صحبت ميكردم ، با نظر ايشان موافق نبودم به ايشان گفتم چرا خطبههاي امام حسين بعد از اينكه ايشان از نصرت مردم كوفه مايوس ميشوند و معلوم ميشود كه ديگر كوفه در اختيار پسر زياد قرار گرفت و مسلم كشته شد ، داغتر ميشود ؟ ممكن است كسي بگويد امام حسين خودش ديگر راه برگشت نداشت ، بسيار خوب ، راه برگشت نداشت ، ولي چرا در شب عاشورا بعد از آنكه به اصحابش فرمود من بيعتم را از شما برداشتم و آنها گفتند خير ، ما دست از دامن شما بر نميداريم ، نگفت اصلا ماندن شما در اينجا حرام است ، براي اينكه آنها ميخواهند مرا بكشند ، به شما كاري ندارند ، اگر بمانيد ، خونتان بيجهت ريخته ميشود و اين حرام است ؟ چرا امام حسين نگفت واجب است شما برويد ؟ بلكه وقتي آنها پايداريشان را اعلام كردند ، امام حسين آنان را فوق العاده تاييد كرد و از آن وقت بود كه رازهايي را كه قبلا به آنها نميگفت ، به آنان گفت . در شب عاشورا كه مطلب قطعي است ، حبيب بن مظاهر را ميفرستد در ميان بنياسد كه اگر باز هم ميشود عدهاي را بياورد . معلوم بود كه ميخواست بر عددكشتگان افزوده شود ، چرا كه هر چه خون شهيد بيشتر ريخته شود اين ندا بيشتر به جهان و جهانيان ميرسد . در روز عاشورا ، حر ميآيد توبه ميكند بعد ميآيد خدمت اباعبدالله ، حضرت ميفرمايد از اسب بيا پائين ، ميگويد نه آقا اجازه بدهيد خونم را در راه شما بريزم ، خونت را در راه ما بريز يعني چه ؟ آيا يعني اگر تو كشته شوي ، من نجات پيدا ميكنم ؟ من كه نجات پيدا نميكنم . و حضرت به هيچ كس چنين چيزي نگفت . اينها نشان ميدهد كه اباعبدالله عليهالسلام ، خونين شدن اين صحنه را ميخواست و بلكه خودش آن را رنگ آميزي ميكرد . اينجاست كه ميبينيم قبل از عاشورا ، صحنههاي عجيبي به وجود ميآيد كه گويي آنها را عمدا به وجود آوردهاند تا مطلب بيشتر نمايانده شود ، بيشتر نمايش داده بشود . اينجاست كه جنبه شبيه پذيري قضيه ، خيلي زياد ميشود . خدا رحمت كند مرحوم آيتي ، دوست عزيزمان را ( امشب به ياد او افتاديم ) ، در كتاب بررسي تاريخ عاشورا روي نكتهاي خيلي تكيه كرده است ، تعبير ايشان اين است ، ميگويد : رنگ خون از نظر تاريخي ثابت ترين رنگهاست ، در تاريخ و در مسائل تاريخي آن رنگي كه هرگز محو نميشود رنگ قرمز است ، رنگ خون است و حسين بن علي عليه السلام تعمدي داشت كه تاريخ خودش را با اين رنگ ثابت و زايل نشدني بنويسد ، پيام خود را با خون خويش نوشت . شنيده شده كه افرادي در حال از بين رفتن با خون خودشان مطلبي نوشتهاند و پيام دادهاند . معلوم است كه اين خودش اثر ديگري دارد كه كسي با خون خود پيام و حرف خويش را بنويسد . در عرب جاهليت رسم بود و گاهي اتفاق ميافتاد كه قبائلي كه ميخواستند با يكديگر پيمان ناگسستني ببندند ، يك ظرف خون ميآوردند ( البته نه خون خودشان ) و دستشان را در آن ميكردند . ميگفتند : اين پيمان ديگر هرگز شكستني نيست ، پيمان خون است و پيمان خون شكستني نيست . حسين بن علي عليه السلام در روز عاشورا گوئي رنگ آميزي ميكند ، اما رنگ آميزي با خون . براي اينكه رنگي كه از هر رنگ ديگر ثابتتر است در تاريخ ، همين رنگ است . تاريخ خودش را با خون مينويسد گاهي ميشنويم يا در كتابهاي تاريخي ميخوانيم كه بسياري از سلاطين و پادشاهان ، افرادي كه اين اشتها را داشتهاند كه نامشان در تاريخ ثبت شود ، در صدها سال پيش ، در يك لوحه فلزي يا سنگي حك كردهاند كه منم فلاني ، پسر فلان كس ، از نژاد خدايان . منم كسي كه فلان شخص آمد پيش من زانو زد و . . . حالا چرا پيام خودش را روي سنگ يا فلز ثبت ميكند ؟ براي اينكه از بين نرود ، باقي بماند . به همان نشاني كه ما ميبينيم ، تاريخ ، آنها را زير خروارها خاك مدفون كرد و احدي از آنها اطلاع پيدا نكرد تا بعد از هزاران سال حفاران اروپايي آمدند وآن ها را از زير خاك در آوردند ، حالا كه از زير خاك درآورده اند خوب چيزي نيست ، مساله اي نيست، كسي برايش اهميتي قايل نمي شود. سخناني است كه روي سنگ نوشته شده است ولي روي دل ها نوشته نشده.
امام حسين(ع) پيام خود را نه روي سنگي نوشت و نه حجاري كرد، آن چه او گفت در هواي لرزان و در گوش افراد طنين انداخت اما در دل ها ثبت شد به طوري كه از دل ها گرفتني نيست و خودش به اين حقيقت آگاه بود ، آينده را درست مي ديدكه بعد از اين حسين كشته شدني نيست و هرگز كشته نخواهد شد.
شما ببينيد اين ها چيست آيا مي تواند تصادف باشد؟ نه ابا عبدالله در روز عاشورا در آن ساعات و لحظات آخر استغاثه مي كرد يعني استنصار مي كرد، باز هم ياري مي خواست، يعني ياور هايي كه بيايند و كشته بشوند نه ياورهايي كه بيايند و نجاتش بدهند. امام حسين ديگر بعد از كشته شدن اصحاب و برادران و فرزندانش بدون شك نمي خواهد زنده بماند، ولي ياري و ياور ميخواست كه باز هم بيايند كشته بشود .
اين است كه حضرت « هل من ناصر ينصرني » ميفرمود . صدايشان رسيد به خيمهها ، زنها گريستند ، فرياد گريهشان بلند شد . امام حسين عليه السلام ، برادرشان حضرت ابوالفضل و يك نفر ديگر از اهل بيت را فرستادند ، فرمودند برويد زن ها را ساكت كنيد ، آنها آمدند و ساكت كردند . بعد خودشان برگشتند به خيام حرم ، اينجاست كه طفل شير خوارشان را به دست ايشان ميدهند . اين طفل در بغل عمهاش زينب خواهر مقدس اباعبدالله است . حضرت اين طفل را در بغل ميگيرد . اباعبدالله نفرمود خواهرجان چرا در ميان اين بلوا ، در فضايي كه هيچ امنيتي ندارد و از آن طرف تير پرتاب ميشود و دشمن كمين كرده اين طفل را آوردي ، بلكه او را در بغل گرفت و در همين حال تيري از سوي دشمن ميآيد و به گلوي طفل مقدس اصابت ميكند . اباعبدالله چه ميكند ؟ ببينيد رنگ آميزي چگونه است ؟ تا اين طفل اين چنين شهيد ميشود ، دست ميبرد و يك مشت خون پر ميكند و به طرف آسمان ميپاشد كه اي آسمان ببين و شاهد باش !
در آن لحظات آخر كه ضربات زيادي بر بدن مقدس اباعبدالله وارد شده بود كه ديگري وي زمين افتاده بود و بر روي زانوهايش حركت ميكرد و بعد از مقداري حركت ، ميافتاد و دوباره بر ميخواست ، ضربتي به گلوي ايشان اصابت ميكند . نوشتهاند باز دست مباركش را پر از خون كرد و به سر و صورتش ماليد و گفت من ميخواهم به ملاقات پروردگار خود بروم . اين ها صحنه هاي تكان دهنده صحراي كربلاست ، قضايايي است كه پيام ا مام حسين را براي هميشه در دنيا جاويد و ثابت و باقي ماندني ميكند . در عصر تاسوعا دشمن حمله ميكند . حضرت ، برادرشان ابوالفضل را ميفرستند و به او ميفرمايند : من ميخواهم امشب را با خداي خودم راز و نياز كنم و نماز بخوانم ، دعا و استغفار كنم ، تو به هر زباني كه ميخواهي امشب اينها را منصرف كن تا فردا . البته با آنها خواهيم جنگيد . آنها بالاخره منصرف ميشوند .
اباعبدالله عليه السلام در شب عاشورا چندين كار انجام داد كه تاريخ نوشته است . يكي از كارها اين بود كه به اصحاب ( مخصوصا افرادي كه اهل اين فن بودند ) دستور داد كه همين امشب ، شمشيرها و نيزههايتان را آماده كنيد ، و خودشان هم سركشي ميكردند . مردي بود به نام جون كه اهل اين كار يعني اصلاح اسلحه بود . حضرت ميرفتند و از كار او سركشي ميكردند . كار ديگري كه اباعبدالله در آن شب كردند ، اين بود كه دستور دادند كه همان شبانه خيمهها را كه از هم دور بودند نزديك يكديگر قرار دهند ، و آنچنان نزديك آوردند كه طناب هاي خيمهها در داخل يكديگر فرو رفت بگونهاي كه عبور يك نفر از بين دو خيمه ممكن نبود . بعد هم دستور دادند خيمه ها را به شكل هلال نصب كنند و همان شبانه در پشت خيمهها گودالي حفر كنند بطوري كه اسبها نتوانند از روي آن بپرند و دشمن از پشت حمله نكند . همچنين دستور داد مقداري از خار و خاشاكهايي كه در آنجا زياد بود را انباشته كنند تا صبح عاشورا آنها را آتش بزنند كه تا اينها زنده هستند ، دشمن نتواند از پشت خيمهها بيايد يعني فقط از روبرو و راست و چپ با دشمن مواجه باشند و از پشت بزرگوارش ابوالفضل العباس بود . اينجا است كه باز سخناني واقعا تاريخي و نمايشنامهاي ميشنويم . هر كدام به تعبيري حرفي ميزنند ، يكي ميگويد آقا ! اگر مرا بكشند و بعد بدنم را آتش بزنند و خاكسترم را به باد بدهند و دو مرتبه زنده بكنند و هفتاد بار چنين كاري را تكرار بكنند ، دست از تو بر نميدارم ، اين جان نا قابل ما قربان تو نيست . آن يكي ميگويد اگر مرا هزار بار بكشند و زنده كنند، دست از دامن تو بر نميدارم . حضرت هر كاري كه لازم بود انجام دهد تا افراد خالصا و مخلصا در آنجا بمانند، انجام داد.
مردي بود كه اتفاقا در همان ايام محرم به او خبر رسيد كه پسرت در فلان جنگ به دست كفار اسير شده ، خوب جوانش بود ، و معلوم نبود چه بر سرش ميآيد . گفت من دوست نداشتم كه زنده باشم و پسرم چنين سرنوشتي پيدا بكند . خبر رسيد به اباعبدالله كه براي فلان صحابي شما چنين جرياني رخ داده است . حضرت او را طلب كردند ، از او تشكر نمودند كه تو مرد چنين و چنان هستي . پسرت گرفتار است ، يك نفر لازم است برود آنجا پولي ،
هديهاي ببرد و به آنها بدهد تا اسير را آزاد بكنند . كالاهايي ، لباسهايي در آنجا بود كه ميشد آنها را تبديل به پول كرد . فرمود اينها را ميگيري و ميروي در آنجا تبديل به پول ميكني بعد ميدهي بچهات را آزاد ميكني . تا حضرت اين جمله را فرمود ، او عرض كرد : (اكلتني السباع حيا ان فارقتك ( درندههاي بيابان زنده زنده مرا بخورند اگر من چنين كاري بكنم . پسرم گرفتار است ، باشد ، مگر پسر من از شما عزيزتر است ؟ ! در آن شب بعد از آن اتمام حجتها وقتي كه همه يكجا و صريحا اعلام وفاداري كردند و گفتند ما هرگز از تو جدا نخواهيم شد ، يكدفعه صحنه عوض شد ، امام عليه السلام فرمود حالا كه اين طور است ، بدانيد كه ما كشته خواهيم شد . همه گفتند :الحمدلله ، خدا را شكر ميكنيم براي چنين توفيقي كه به ما عنايت كرد ، اين براي ما مژده است ، شادماني است .
طفلي در گوشهاي از مجلس نشسته بود كه سيزده سال بيشتر نداشت . اين طفل پيش خودش شك كرده كه آيا اين كشته شدن شامل من هم ميشود يا نه .
از طرفي حضرت فرمود تمام شما كه در اينجا هستيد ، ولي ممكن است من چون كودك و نابالغ هستم مقصود نباشم . رو كرد به اباعبدالله و گفت : يا عماه ! عمو جان ! و انا في من قتل ؟ آيا من جزء كشته شدگان فردا خواهم بود ؟ نوشتهاند اباعبدالله در اينجا رقت كرد و به اين طفل كه جناب قاسم بن الحسن است ، جوابي نداد . از او سؤالي كرد ، فرمود : پسر برادر ! تو
اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم ، اول بگو : "كيف الموت عندك »؟ مردن پيش تو چگونه است ، چه طعم و مزهاي دارد ؟ عرض كرد : « يا عماه احلي من العسل » ، از عسل براي من شيرين تر است . تو اگر بگويي كه من فردا شهيد ميشوم ، مژدهاي به من دادهاي . فرمود بله فرزند برادر ، « اما بعد ان تبلو ببلاء عظيم » ولي بعد از آنكه به درد سختي مبتلا خواهي شد ، بعد از يك ابتلاي بسيار بسيار سخت . گفت خدا را شكر ، الحمد لله كه چنين حادثهاي رخ ميدهد . حالا شما ببينيد با توجه به اين سخن اباعبدالله ، فردا چه صحنه طبيعي عجيبي به وجود ميآيد . بعد از شهادت جناب علي اكبر ، همين طفل سيزده ساله ميآيد خدمت اباعبدالله در حالي كه چون اندامش كوچك است و نابالغ و بچه است ، اسلحهاي به تنش راست نميآيد . زره ها را براي مردان بزرگ ساختهاند نه براي بچههاي كوچك كلاه خودها براي سرافراد بزرگ مناسب است نه براي بچه كوچك . عرض كرد : عموجان ! نوبت من است ، اجازه بدهيد به ميدان بروم . ( در روز عاشورا هيچكس بدون اجازه اباعبدالله به ميدان نميرفت . هر كس وقتي ميآمد ، اول سلامي عرض ميكرد : السلام عليك يا اباعبدالله ، به من اجازه بدهيد ) . اباعبدالله به اين زوديها به او اجازه نداد . شروع كرد به گريه كردن ، قاسم و عمو در آغوش هم شروع كردند به گريه كردن . نوشتهاند : فجعل يقبل يديه و رجليه يعني قاسم شروع كرد دستها و پاهاي اباعبدالله را بوسيدن . آيا اين ، براي اين نبوده كه تاريخ بهتر قضاوت بكند ؟ او اصرار ميكند و اباعبدالله انكار . اباعبدالله ميخواهد به قاسم اجازه بدهد و بگويد اگر ميخواهي بروي ، برو ، اما با لفظ به او اجازه نداد ، بلكه يكدفعه دستها را گشود و گفت بيا فرزند برادر ، ميخواهم با تو خداحافظي بكنم . قاسم دست به گردن اباعبدالله انداخت و اباعبدالله دست به گردن جناب قاسم . نوشتهاند :اين عمو و برادر زاده آنقدر در اين صحنه گريه كردند ( اصحاب و اهل بيت اباعبدالله ناظر اين صحنه جانگداز بودند ) كه هر دو بي حال و از يكديگر جدا شدند . اين طفل فورا سوار بر اسب خودش شد .
راوي كه در لشكر عمر سعد بود ، ميگويد يك مرتبه ما بچهاي را ديديم كه سوار اسب شده و به سر خودش به جاي كلاه خود يك عمامه بسته است ، و به پايش هم چكمهاي نيست ، كفش معمولي است و بند يك كفشش هم باز بود و يادم هم نميرود كه پاي چپش بود ، و تعبيرش اين است : كانه فلقه القمر گويي اين بچه پارهاي از ماه بود ، اين قدر زيبا بود . همان راوي ميگويد : قاسم كه داشت ميآمد ، هنوز دانههاي اشكش ميريخت .
رسم بر اين بود كه افراد خودشان را معرفي ميكردند كه من كي هستم . همه متحيرند كه اين بچه كيست . همين كه در مقابل مردم ايستاد فريادش بلند شد :
ان تنكروني فانا ابن الحسن سبط النبي المصطفي المؤتمن
مردم اگر مرا نميشناسيد ، من پسر حسن بن علي بن ابيطالبم
هذا الحسين كالاسير المرتهن بين اناس لاسقوا صوب المزن
اين مردي كه اينجا ميبينيد و گرفتار شما است ، عموي من حسين بن علي بن ابيطالب است . جناب قاسم به ميدان ميرود . اباعبدالله است خودشان را حاضر كرده و به دست گرفتهاند و گويي منتظر فرصتي هستند كه وظيفه خودشان را انجام بدهند . من نميدانم ديگر قلب اباعبدالله در آن وقت چه حالي داشت . منتظر است ، منتظر صداي قاسم كه ناگهان فرياد يا عماه قاسم بلند شد . راوي ميگويد ما نفهميديم كه حسين با چه سرعتي سوار اسب شد و اسب را تاخت كرد . تعبير او اين است كه مانند يك باز شكاري خودش را به صحنه جنگ رساند . نوشتهاند بعد از آنكه جناب قاسم از روي اسب به زمين افتاده بود در حدود دويست نفر دور بدن او بودند و يك نفر هم ميخواست سر قاسم را از بدن جدا بكند ، ولي هنگامي كه ديدند اباعبدالله آمد ، همه فرار كردند و همان كسي كه به قصد قتل قاسم آمده بود زير دست و پاي اسبان پايمال شد . از بس كه ترسيدند ، رفيق خودشان را زير سم اسبهاي خودشان پايمال كردند . جمعيت زياد ، اسبها حركت كردهاند ، چشم ، چشم را نميبيند ، به قول فردوسي : ز سم ستوران در آن پهن دشت زمين شد شش و آسمان گشت هشت
هيچكس نميداد كه قضيه از چه قرار است . و انجلت الغبره همين كه غبارها نشست ، حسين را ديدند كه سر قاسم را به دامن گرفته من اين را فراموش نميكنم : خدا رحمت كند مرحوم اشراقي واعظ معروف قم را ، گفت : يكبار من در حضور مرحوم آيت الله حائري اين روضه را كه متن تاريخ است ، عين مقتل است و يك كلمه كم و زياد در آن نيست خواندم . به قدري مرحوم حاج شيخ گريه كرد كه بيتا ب شد . بعد به من گفت فلاني خواهش ميكنم بعد از اين در هر مجلسي كه من هستم ، اين قسمت را ديگر نخوان كه من تاب شنيدنش را ندارم .در حالي كه جناب قاسم آخرين لحظاتش را طي ميكند و از شدت درد پاهايش را به زمين ميكوبد . والغلام يفحص برجليه آن وقت شنيدند كه ابا عبدالله چنين ميگويد : « يعز و الله علي عمك ان تدعوه فلا ينفعك صوته » پسر برادرم ! چقدر بر من ناگوار است كه تو فرياد كني يا عماه ، ولي عموي تو نتواند به تو پاسخ درستي بدهد ، چقدر بر من ناگوار است كه به بالين تو برسم اما نتوانم كاري براي تو انجام بدهم .
و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين .
جمعه 20 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 374]
-
گوناگون
پربازدیدترینها