واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: گنجشك كوچولوي ترسو
عابديان يكي بود يكي نبود زير گنبد كبود گنجشك كوچولويي بود كه خيلي ترسو بود، يك روز گنجشك كوچولو يك تكه پنبه پيدا كرد. اين طرف و اون طرف رو گشت تا يك جاي خوب پيدا كنه، لونه اي بسازه و توي لونه يه جاي گرم و نرم درست كنه.
گنجشك كوچولو بالاخره خسته شد و روي يك درخت نشست و از خستگي خميازه كشيد. پنبه از نوكش افتاد پايين روي گربه اي كه زير درخت خوابيده بود. گنجشك كوچولو ترسيد و فرياد زد: آي پنبه ام، واي پنبه ام، پنبه ام از دست رفت.
يك مورچه ريزه ميزه از زير درخت مي گذشت. سر و صداي گنجشك رو شنيد و گفت: آهاي گنجشك اين قدر سر و صدا نكن. من پنبه رو برات ميارم اما يك تكه كوچكش مال من.
گنجشك گفت: باشه. مورچه رفت و پنبه رو برداشت و آورد. گنجشك يه تكه كوچكش رو به مورچه داد و بقيه پنبه رو برداشت و پريد روي ديوار. گنجشك پنبه رو روي ديوار گذاشت تا دوباره از نوكش نيفته. كنار ديوار يه جوي آب بود بادي وزيد و پنبه رو توي جوي آب انداخت. گنجشك ترسيد و جيك جيك فرياد زد: آي پنبه ام واي پنبه ام، پنبه ام از دست رفت. قورباغه اي كه كنار جوي آب نشسته بود، صداي گنجشك رو شنيد و گفت: آهاي گنجشك اين قدر سر و صدا نكن من پنبه رو برات ميارم اما يه تكه كوچكش مال من. گنجشك گفت: باشه.
قورباغه توي آب پريد و پنبه رو بيرون آورد؛ گنجشك يك تكه كوچكش رو به قورباغه داد و بقيه پنبه رو برداشت و پريد و رفت تا به يه تخته سنگ رسيد. پنبه رو روي تخت سنگ گذاشت و رفت و دور و بر رو نگاه كرد. كنار تخته سنگ يه سوراخ بود. پنبه افتاد توي سوراخ گنجشك اومد و ديد توي سوراخ افتاده جيك جيك كنان فرياد زد: آي پنبه ام، واي پنبه ام، پنبه ام از دست رفت.
يك موش دم دراز صداي گنجشك رو شنيد و گفت: آهاي گنجشك اين قدر سر و صدا نكن. من مي رم و پنبه رو از توي سوراخ ميارم. اما يه تكه كوچكش مال من.
گنجشك گفت: باشه. موش رفت و پنبه رو آورد. گنجشك يه تكه كوچكش رو به موش داد و بقيه پنبه رو برداشت و پريد و رفت. روي يه درخت بلند جاي خوبي پيدا كرد و لونش رو ساخت. وقت خواب، تكه پنبه رو آورد تا با اون تشك درست كنه اما كم بود و نشد. با خودش گفت: اگه نمي ترسيدم و پنبه رو از روي گربه برداشته بودم، حالا يه تشك نرم داشتم. باد اومد و سردش شد. خواست با تكه پنبه اش يك لحاف درست كنه اما نشد. با خودش گفت: اگه نترسيده بودم و پنبه رو از آب گرفته بودم حالا يه لحاف گرم داشتم. توي لونه دراز كشيد. زير سرش سفت و سخت بود بلند شد تا با تكه پنبه اش يه بالش نرم درست كنه اما نشد، با خودش گفت: اگر نترسيده بودم و پنبه رو از توي سوراخ برداشته بودم حالا يه بالش نرم داشتم.
گنجشك كوچولو همون طور كه خوابش مي برد با خودش گفت: اي كاش يك تكه پنبه ديگه پيدا كنم. اون وقت مي دونم كه چه طور با اون يه لونه گرم و نرم درست كنم.
سه شنبه 10 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 335]