واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: از زماني كه به حج و زيارت رفتم و با كمال ناباوري اسمم را در ميان مسافران خانه خدا ديدم تا وقتيكه ساك به دست در فرودگاه با دلي سرشار از شادي و شعف آماده پرواز به سمت سرزمين نور شدم دو ماه بيشتر طول نكشيد. زايران كاروان توحيد ايلام همه آماده بودند، از كودك چهار ساله گرفته تا پيرمرد و پير زن 60 و 70 ساله همه با كارتهاي به گردن كه منقش بود به نشاني هتل هاي مكه و مدينه. مسافران سرزمين وحي همه ذكر به لب داشتند، اشك شوق در چشمان همه بود و استرس ناشي از ديدار حرم نبوي و كعبه دلها را مي توانستي در چهره يك يك ميهمانان خانه امن الهي به راحتي ببيني. مسافران همه در هواپيما نشسته بوديم و براي پرواز لحظه شماري مي كرديم، ساعت 12 شب را نشان مي داد با اينكه پرواز با چهار ساعت تاخير انجام مي شد اما وارد شدن به مدينه تا دو ساعت ديگر خستگي را از يادمان برده بود. هواپيما به آسمان ملكوتي مدينه نزديك شد، عطر صلوات فضاي هواپيما را عطر آگين كرد، چه زيبا بود زماني كه از هواپيما خارج شديم، با وجود گرمي بسيار زياد هوا ديدن آسمان مدينه بسيار لذتبخش بود. صبح روز بعد اعضا كاروان با چشماني نمناك همه در سرسراي هتل جمع شده بودند تا راهي بارگاه ملكوتي نبوي شوند، مدير كاروان كه به راه افتاد همه پشت سر هم براه افتاديم و بعد از گذشتن از چند كوچه به بين الحرمين رسيديم. زيباترين لحظات زندگيم ثبت مي شد، سالها در انتظار چنين لحظه اي بودم و هميشه پاي تلويزيون حريم امن الهي و گنبد سبز پيامبر پشت پرده اشك چشماهيم به لرزش در مي آمد. ابتدا مقابل پنجره هاي بقيع ايستاديم، با خواندن روضه روحاني كاروان كه گفت بقيع خاموش، سالها منتظر بوديم اما بايد از پشت پنجره هاي آهني شما را ملاقات كنيم، خيلي ها دوست داشتن امروز اينجا باشن ولي ما مجوز ورود را گرفتيم و... همه كاروان به گريه افتاند. لحظه اي را كه برگشتم و چشمانم به گنبد سبز پيامبر افتاد را هيچگاه فراموش نمي كنم، غربت بقيع را فراموش كردم، انگار كه پيامبر (ص)، رحمت عالميان، كسي كه عالم بخاطر او خلق شد ايستاده بود و به استقبال ميهمانانش آمده بود. گفته بودند اينجا تنها خانه اي است كه پيامبر در گفتن سلام از ميهمانش پيشي مي گيرد و من آنرا با تمام وجود احساس مي كردم و زير لب با خود مدام تكرار مي كردم من كجا و حرم پيامبر كجا؟ از باب علي وارد حرم كه شديم عطر معنوي مسجد بيشتر به مشاممان مي رسيد و ما را به سمت روضه پيامبر راهي كرد، منبر و محراب پيامبر، خانه حضرت زهرا(س) و ستون توبه و... اشك مجال نجوا را از همه گرفته بود. روزها را با دونوبت حضور در بقيع، خواندن نماز و قرآن در حرم پيامبر و رفتن به زيارت دوره شامل كوه احد، قبر حمزه عموي پيامبر، مساجد قبا، ذوالقبلتين و سبعه گذرانديم و تازه باور كرده بوديم كه به كجا آمديم كه بايد بر مي گشتيم. در كاروان زمزمه كوچ شد و بايد براي وداع به حرم مي رفتيم، چه سخت بود دل كندن از شهري كه سالها در انتظار ديدارش همچون شمع سوخته بوديم. در حرم غوغايي بپا بود هر روز كاروانهايي مي آمدند و عده اي بايد خداحافظي مي كردند، وداع كنندگان ناله مي كردند، يكي اشك مي ريخت، يكي دستانش را در آسمان گرفته بود و زمزمه مي كرد، عده اي در كنار بقيع خلوت كرده بودند و عقده دل مي گشودند. با اينكه آمدنم به حرم زيباترين لحظه زندگي ام شده بود ولي وداع سخت ترين لحظه بود، شروع به خواندن زيارتنامه كردم و گفتم : اي پيامبر ما يتيمان تو هستيم، تو خود درد يتيمي را احساس كرده اي پس نيم نگاهي به ما داشته باش، ما كه لايق نبوديم، رافت و رحمت تو بود كه ما گنهكاران را دعوت كرد به اينجا آورد و... الوداع مدينه. زلزله اي در دلها بود، ديدن كعبه دلها درد دوري از مدينه را اندكي برايمان التيام بخشيده بود. همه لباس سفيد آخرت پوشيده بوديم و با دلهايي آسماني به سمت مسجد شجره براه افتاديم. به ميقات رسيديم، همه با لباس آخرت يكي شده بوديم، غني و فقير، پير و جوان و... يكي بوديم، مسجد پر بود از زائران خانه الهي كه گذرنامه شان را در شبهاي قدر و روز عرفه صادر كرده بودند و امروز به آرزويشان رسيده اند. اولين لبيك را گفتيم، لبيك، اللهم لبيك، لبيك، لا شريك لك لبيك، خدايا تو خودت دعوت كردي و من بت كردم، اولين لبيك را گفتيم و مسافر الهي شديم، زنگار را از دلهايمان پاك كرديم چراكه كه مي خواستيم به پاك ترين مكان دنيا قم بگذاريم و چه رمز و رازي در اعمال حج نهفته است... صبح همه سفيدپوشان كاروان براه افتاديم تا با انجام اعمال عمره اذن ورود را بگيريم، چشمها سخت در انتظار بودند و همه لحظه شماري مي كرديم، به نزديك مسجد الحرام كه رسيدم در پاهايم احساس ناتواني مي كردم و صداي قلبم را مي شنيدم، چند دقيقه اي بيشتر تا ديدن كعبه دلها نمانده بود، روحاني به ما گفت در اولين نگاه سه آرزوي انسان برآورده مي شود. از پله ها يكي يكي پايين رفتيم و به سجده افتاديم و سر كه بلند كرديم نگاهمان به مرواريد سياهي افتاد كه در قلب حرم بود و زائران سپيد پوش دور تا دور آن طواف مي كردند، اشك مجال سخن را از ما گرفت و ذهن ياريمان نمي كرد كه سه حاجت چه بود؟ ما ميهمان بوديم و خدا ميزبان، فرصتي كه در طول سال براي دومين بار بعد از ما رمضان بدست آورده بوديم. و چه صفايي داشت ضيافت الهي كه هفت مرتبه دور اين مرواريد سياه طواف كرديم و نماز طواف را پشت مقام ابراهيم بجا آورديم و با خوردن جرعه اي از آب زمزم و شستن صورت براي سعي صفا و مروه آماده شديم. و چه صفايي داشت سعي بين صفا و مروه كه سپيد پوشان همچون موج عظيمي آنرا طي كردند، سپس تقصير و باز هم هفت بار طواف دور خانه دوست و در آخر هم دو ركعت نماز طواف نسا. كاروان با همان لباس ها همه پس از انجام اعمال دور هم جمع شدند و ميهمانيشان را به هم تبريك گفتند و سفر از نو شروع شد. حكايت اين سفر با همه سفر ها فرق دارد، سفري كه براي هر انساني تولدي دوباره است كه آنرا تجربه مي كند. عمره مفرده و حج زيباترين سفر دنيوي است كه خدا برايت دعوت نامه مي فرست و تو آنرا با تمام وجود اجابت مي كني و چه زيباست لحظه لحظه اين سفر. گزارش از : آزاده خرم 633/7171
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 312]