واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > عصرآزاد، سحر - اکران فیلم سینمایی «هامون» آن هم در سالگرد 20 سالگی آن حتی به صورت تکسئانس در یک سینما فرصتی غنیمت است؛ فرصتی که می تواند با استقبال تماشاگر ادامه این روند را برای دیگر فیلم های ماندگار ایرانی فراهم کند و البته علاقهمندان به قرینه سازی گذشته و حال سینمای ایران را به تحلیل های جالبی برساند. واقعیت این است که در طول این 20 سالی که از سن «هامون» می گذرد، هر بار داریوش مهرجویی فیلمی ساخت یا هر بار مرحوم خسرو شکیبایی در نقشی ظاهر شد، نامی از «هامون» و حمید هامون و قیاس با آن بر سر زبان موافقان و مخالفان و تحلیلگران افتاد. اما تلخ ترین اتفاقی که به زعم من «هامون» را از پس ماندگاری اش احیا کرد، مرگ شکیبایی بود که در تیترها و اخبار و سوگنامه ها به (وداع با حمید هامون) تعبیر شد. همچنین این نکته را یادآور شد که اگر خسرو شکیبایی تا همیشه دنیا و در هر نقش برای ما همان حمید هامون باقی می ماند، ناشی از متوقف شدن او در این نقش نیست بلکه علت رسوب کاراکتر این روشنفکر عاشق شکست خورده در ذهن ما است. یادم هست سال 69 مثل همه علاقمندان جدی سینما، خواننده تنها مجله سینمایی داخلی یعنی ماهنامه «فیلم» بودم و باز یادم هست که در میان نقدهای ساختاری، جدی و خشک و عصا قورت داده یک مطلب به شدت ذهنم را قلقلک داده بود. چراکه بیشتر از اینکه یک نقد متعارف باشد واگویه ای شخصی بود با حمید هامون با همان ادبیات دوست داشتنی که در لحظه غافلگیری ات می کرد و به تعبیر منِ خواننده یک نقدِ حسی از جنس فیلم. وقتی در آرشیو ناقصم از ماهنامه فیلم به شماره های قدیمی سر زدم، پیدا کردن آن نقدگونه چندان سخت نبود چون حتی یادم بود که آن مطلب در صفحه سمت چپ کار شده در کنار عکسی که حمید هامون را با لباس مشکی در کنار حجله ای با عکس خودش نشان می دهد و ... یادداشتی که میتواند ماندگاری این فیلم را پس از 20 سال در کنار ویژگی های ساختاری و تکنیکی فیلم، بیش از هر چیز متأثر از جذابیت کاراکتر حمید هامون و ممزوج شدن شکیبائی با این نقش بداند. «حمید هامون! حیف از آن زخمها ...» دین هرکس آن است که: همه رنج های وی، به وی خوش بود. (بهاءالدین ولد) عصبانی شدی و داد زدی: این زن سهم منه، حق منه، عشق منه ...! حمید هامون چطور نفهمیدی که آن زن، سهم تو، حق تو و عشق تو نیست، ها؟ فهمیدی؟ پس خودت را به نفهمی زدی... دلخور نشو، اگر شوخی داشتیم می گفتم «الاغ جون، دلخور نشو!» ... تا نفهمی، تا باور نکنی، تا زخم نیشتر باور همه قلبت را سوراخ سوراخ نکند هیچکس نمی تواند برایت کاری بکند. بیخود هم به گردن این و آن نینداز. آره، کثافت زدند توی قلبت، ولی قلب تو بود، باید هوایش را می داشتی... تو را می شناسیم، تو را می فهمیم، حمید هامون! سوزش زخم تو، ما را هم سوزاند. ما را درگیر خودت کردی، مشکل تو مشکل خیلی هاست. همراه تو کودکانه لبخند زدیم، پا به پای خل بازی هایت کیف کردیم و با بغض و گریه هایت گریه کردیم. گریه ها کردیم در خلوت خود... (کیومرث پوراحمد، شماره 94 ماهنامه سینمایی فیلم، شهریور 69) شاید یک نکته پایانی برای پیوند دادن این دانه های به ظاهر پراکنده تسبیح کافی باشد که پوراحمد چند سال بعد در فیلم سینمایی «شب یلدا» به پوست انداختن مردی در تنهایی پرداخت که او هم زخمی عشق بود و عجیب آنکه او هم هوای قلبش را نداشت، نفهمید، باور نکرد تا اینکه زخم نیشتر باور همه قلبش را سوراخ سوراخ کرد و ... با بغض و گریه هایش گریه کردیم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 530]