تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سوگند به خدا ، هر كس كه حقيقت سجده را به جاى آورد ، زيان نكرد و كسى كه در سجده، ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803940747




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

به یاد قهرمان ایران، سرلشگر عباس دوران


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: به یاد قهرمان ایران،سرلشگر عباس دوران
عباس دوران
خاطرات خلبان آزاده تیمسار سرتیپ منصور كاظمیان(همرزم خلبان شهید امیر سرلشگر عباس دوران)زمانی كه جنگ در سال 59 آغاز شد من در پایگاه بندرعباس بودم و بنا به درخواست خودم به پایگاههای همدان، دزفول و بوشهر مامور شدم. زمانی كه رفتم پایگاه بوشهر، در آنجا با شهید بزرگوار «عباس دوران» آشنا شدم و در آنجا دو تا پرواز با هم انجام دادیم كه هر دو موفقیت آمیز بود. بعد در سال 1360 به همدان مامور شدم و این همزمان بود با مامور شدن شهید دوران به همدان، كه از آنجا دیگر بیشتر وقتها با هم بودیم و پروازهای زیادی انجام دادیم به خصوص در عملیات فتح المبین كه پروازهای ارتفاع بالا انجام می دادیم.حال اگر بخواهم از خصوصیات اخلاقی شهید دوران بگویم یك مسئله را باید متذكر شوم و آن اینكه ایشان آدم بسیار ساكتی بود اما بسیار با دل و جرات. بگونه ای كه هر نوع ماموریتی به او محول می شد با آگاهی به اینكه درصد كشته شدن زیاد است ولی قبول می كرد و همیشه در اینگونه ماموریتهای خطرناك پیشقدم می شد. زمان عملیات رمضان بود كه صحبت از برگزاری كنفرانس غیرمتعهدها در بغداد شد و قرار بر این بود رئیس كنفرانس صدام باشد. ایران این موضوع را قبول نمی كرد و می گفت: «به علت اینكه عراق در جنگ است، بغداد ناامن است.» ولی سخنگویان صدام در بغداد می گفتند: «نه !بغداد محل خوبی برای برگزاری این كنفرانس می باشد و از نظر زمینی و هوایی امنیت كامل دارد به طوریكه در آسمان بغداد یك پرنده هم جرات پر زدن ندارد. به همین منظور شب 29 تیر 61 دستور ماموریت به پایگاه همدان ابلاغ شد. من همان شب «آماده شب» بودم و فردایش به اداره رفتم. حدود ساعت 11 بود كه شهید دوران با من تماس گرفت و گفت: «بیا پست فرماندهی». من هم رفتم و بعد از 10 دقیقه شهید دوران كه قرار بود با من پرواز كند به همراه «شهید یاسینی» مسئول عملیات پایگاه و «شهید خضرایی» فرمانده پایگاه و خلبانان اسفندیاری، باقری، توانگریان و خسروشاهی، به اتفاق هم به پست فرماندهی آمدند و در مورد چگونگی انجام عملیات صحبتهایی كردند و نتیجه جلسه بر این شد كه سه تا هواپیما تا لب مرز با هم پرواز كنند و وقتی به لب مرز رسیدیم یكی از هواپیماها برگردد و دو تای دیگر با ارتفاع كم وارد خاك عراق شوند. یعنی یك حالت ایذایی ایجاد گردد و رادارهای عراق نشان بدهند هواپیماها برگشتند. صحبتهای اصلی كه تمام شد،، كابین های جلو و عقب صحبتهای خصوصی را با هم انجام دادند. شهید دوران به من تاكید كرد كه: «شما بیشتر حواست به هواپیماهای دشمن باشد كه به ما حمله نكنند و اگر زمانی هواپیما دچار نقص شد و نتوانستیم به پروازمان ادامه دهیم، شما به تنهایی اجكت كن و من به ماموریتم ادامه می دهم.»این صحبتها كه تمام شد رفتیم منزل برای استراحت. 30 تیر 1361 مصادف بود با 30 ماه رمضان و آن شب مشخص نبود كه فردا روزه است یا عید روزه با این حال آن شب بلند شدیم و سحری خوردیم. قرار بر این بود كه ماموریت ما ساعت 5 و 30 دقیقه آغاز شود آن هم بدون تماس گرفتن با برج مراقبت و رادار، چرا كه هدف این بود تا سكوت رادیویی رعایت شود و از طرف عراقی ها شنود نگردد. ساعت 5 صبح بود كه جیپی آمد در منزل و من رفتم. همه خلبانان داخل جیپ بودند. رفتیم گردان و از آنجا به اتاق چتر و كلاه. چتر و كلاه را برداشتیم و به سمت هواپیما حركت كردیم. در این هنگام احساس می كردم دیگر بر نمی گردم و اسیر می شوم ولی صددرصد مطمئن نبودم. همینطور كه می رفتم گفتم: «خدایا! اگر واقعا  قراره برنگردم زمانی كه رفتیم پای هواپیما، هواپیما یك اشكال جزیی داشته باشه.»
عباس دوران
وقتی رسیدیم مكانیكهای هواپیما به ما خوش آمد گفتند. شهید دوران اطراف هواپیما شروع كرد به گشت زدن و چك كردن بمبها و دستگاههای بیرونی هواپیما و من هم رفتم داخل كابینها تا دستگاههای داخلی را چك كنم مشغول بررسی بودیم كه متوجه شدم سمت نما و حالت نمای هواپیما در حال گردش است، در صورتی كه اینجوری نباید می بود و باید ثابت می ایستاد. مكانیكها آمدند و گفتند: «فعلا نمی توانیم درست كنیم. شما می توانید پرواز نكنید.» اما عباس می گفت: «این سمت نما وحالت نما در هوای صاف و بدون ابر اصلا كاربرد ندارد و ما در این هوا نیاز به این وسیله نداریم و می رویم سر باند و به عنوان شماره 3 آماده پرواز می شویم. در اصل ما شماره 1 بودیم و شماره 3 هواپیمایی بود كه كه قرار شد برگردد . لذا ابتدا شماره 2 بلند شد و شماره 3 دچار نقص فنی بود و نتوانست بلند شود لذا ما بعد از شماره 2 بلند شدیم. معمولا ما در ایران به خاطر اینكه مصرف سوخت كم باشد، با ارتفاع بالا و سرعت كم می رفتیم یعنی با ارتفاع 15000 پا و سرعت 350 مایل به سمت بغداد حركت كردیم. وقتی به مرز رسیدیم به خاطر اینكه رادارهای عراق ما را نگیرند ارتفاعمان را به 10 تا 15 متری زمین رساندیم و سرعتمان را به خاطر اینكه از برد موشكهای سام-7 (استرلا) در امان باشیم به 450 مایل افزایش دادیم. وقتی از مرز رد شدیم در یك آن دیدم كه موشك سام به طرف هواپیمای شماره 2 پرتاب كردند. به آنها گفتم: «موشك براتون پرتاب كردند، مواظب باشید.» ولی خب خوشبختانه موشك به سرعت هواپیما نرسید و در 300 متری هواپیما منفجر شد. بعد از مدتی از دستگاههای داخل هواپیما متوجه شدم رادارهای عراق ما را گرفتند، لذا موضوع را به شهید دوران اطلاع دادم و گفتم: «رادارهای عراق ما را گرفتند.» گفت: «مساله ای نیست.» هواپیمای شماره 2 هم این موضوع را به ما اخطار كرد كه شهید دوران به شوخی خطاب به آنها گفت: «می فرمائید كه من برم زیر زمین پرواز كنم!» قرار ما بر این بود كه از شرق بغداد به سمت جنوب شرق بغداد حركت كرده و سپس به سمت پالایشگاه «الدوره» كه به شهر بغداد چسبیده برویم و در آنجا بمبها را روی هدف تخلیه كنیم تا پس از ماموریت مستقیم به سمت ایران بیائیم و مجبور نشویم گردشی داشته باشیم و مورد اصابت گلوله قرار گیریم.حدود 5 یا 10 مایلی بغداد بود كه متوجه شدیم باید از دیوار آتشی كه در اطراف شهر درست كرده اند عبور كنیم لذا وقتی دیوار آتش را رد كردیم شهید دوران به من گفت: «موتور راستمون آتیش گرفته.» گفتم: «مسئله ای نیست فعلا بریم جلو از شهر كه رد شدیم یا موتور را خاموش می كنیم یا یك كار می كنیم تا از این مسئله جلوگیری بشه .» به پالایشگاه كه رسیدیم از دور و اطراف پالایشگاه با موشكهای سام، شروع كردند به زدن ما. من هم با یك دستگاهی كه هواپیما مجهز به آن است مشغول از كار انداختن رادارهای آنها شدم تا لااقل موشك نزنند. به بالای پالایشگاه كه رسیدیم با موفقیت كامل بمبها را تخلیه كردیم و در حال برگشت بودیم كه من یك لحظه برگشتم به پالایشگاه نگاه كنم دیدم هواپیما از دم تا پشت سر من آتش گرفت و دارد می سوزد. سریع به شهید دوران گفتم: «هواپیما آتیش گرفته، آماده باش بپریم.» و نگاه كردم دیدم دستگاههای جلوی چشمم هم سیاه شده و همان زمان بود كه من داشتم می رفتم بیرون از هواپیما. همه این اتفاقات در عرض یك ثانیه رخ داد. حالا روایت بر این است كه احتمالا آتش هواپیما به بمبهای زیر صندلی رسید و صندلی من خودش عمل كرد و مرا از آن آتش نجات داد. من كه پریدم بیرون بیهوش بودم و وقتی بهوش آمدم تو وزارت دفاع عراق بودم و یكی داشت لبم را كه پاره شده بود بخیه می كرد. در این لحظه به خودم گفتم: «خدایا! من تو هواپیما بودم. اینجا كجاست؟» بعد از مدتی برای امنیت من لباس پروازم را درآوردند و دشداشه به تنم كردند و مرا به بیمارستان بردند. از آن جا هم دوباره به وزارت دفاع آوردنم. به آنها گفتم: «جناب دوران كو؟» گفتند: «از هواپیما نپرید و کشته شد.» من باور نكردم چون معلوم نبود كه آنها راست می گویند یا دروغ، ولی خیلی دنبال این مسئله بودم و می خواستم برایم روشن شود كه چه اتفاقی افتاده است. حدود 15 روز مرا در وزارت دفاع نگه داشتند آنجا خیلی شكنجه ام كردند. بعد از آن تحویلم دادند به سازمان امنیت شان آنجا هم 45 روز بودم تا اینكه سپردنم به دژبانی شان تا مرا به اردوگاه اعزام كنند. در آنجا یك سربازی بود كه كمی انگلیسی بلد بود. به من گفت: «تو همان خلبانی نیستی كه هواپیمایت را زدند؟» گفتم: «بله! چقدر از این موضوع خبر داری؟» گفت: «بعد از اینكه پالایشگاه بمباران شد، هواپیما در حالی كه آتش گرفته بود به طرف شهر می آمد یكهو دیدم از داخل آن چتری بیرون پرید و بعداز مدتی كه هواپیما جلوتر رفت منفجر شد.» بعدها كه من از خلبانهای دیگر سئوال كردم كه: «آیا امكان دارد هواپیما بر اثر آتش خودش در هوا منفجر شود.» گفتند: «نه، مگر اینكه موشك به آن اصابت كند منفجر شود.» خلاصه مرا بردند اردوگاه. در اردوگاه از چگونگی حادثه پرس و جو كردم آنها گفتند: «بیست دقیقه قبل از اینكه شما به بغداد برسید آژیر خطر را زدند و زمانی هم كه پالایشگاه را مورد هدف قرار دادید فردایش عكس سانحه را روزنامه های عراق چاپ كردند و بدین صورت بود كه تكه های هواپیما نزدیك یكی از میدانهای شهر به زمین خورد و از شهید دوران پوتین و دستكشش مشخص بود.» آنجا بود كه برایم مسجل شد عباس دوران به شهادت رسیده است. 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 327]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن