واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: تنها چیزی که در حرمسرا حائز اهمیت بود، این بود که از ورود هرگونه موجود نرینه به داخل و اطراف آن جلوگیری به عمل آید، خواه این موجود نرینه یک گربه باشد یا یک گنجشگ یا کبوتر! آن پسر بچههای سیاه و سپید حبشی که اینک پس از گذشت تقریبی سه سال از اقامتشان در دربار، زبان فارسی و البته کمی هم ترکی به علاوه خواندن قرآن و ادعیه مذهبی را یاد گرفته، مقدار محدودی نیز به فارسی میتوانستند بنویسند، به صورت یک گردان از قصیالقلبترین افراد نوع بشر در آمده و به خاطر ناتوانی در رسیدن به آنچه تمام همسن و سالانشان به آن میتوانستند دست یابند، دارای یک عقده درونی حقیقتاً خطرناک شده بودند. آنان تنها به این میاندیشیدند که به ولینعمت خود که اکنون میدانستند وی شاه ایران است، بی کم وکاست خدمت کرده هر اتفاقی که ناموس سلطنت را بیآبرو کند از میان بردارند. چه بسیار از ایشان که کودکان را سقط کرده یا نوزادان را خفه میکردند تا برخی اتفاقات نامیمون در حرمخانۀ شاهی رخ ننماید. اگر کمی به عقب و به عصر صفوی باز گردیم شاید با خواندن یادداشتهای «کمپفر» که در دربار سلطان صفوی طبیب بوده بتوانیم وضعیت سخت و سفت حرمسرا را تصور نماییم. وی اشاره میکند که در حیاط اندرونی تقریباً پنج اطاق مربوط به زنان شاه وجود دارد که در مقابل هر دری یکی از خواجههای سفیدپوست شاه ایستاده است. وی بر این نظارت میکرد که بانوی داخل اطاق خیالاتی به سرش نزند و در موقع احضار برای شرفیابی به تمام موازین آرایش و پیرایش خویش را رعایت و آنها را موبهمو اجرا نموده باشد. این گروه مجازند تمام سوراخهای حرمسرا را سرک بکشند و همچون یک خفاش هر یک از اهل حرم را غافلگیر نمایند و به اعمال هر کس به چشم خردهگیری و دقت با وسواس بنگرند و تجسس در کار همه را پیشینه اصلی خود پندارند. شاید اولین سؤالی که به ذهن خطور میکند این باشد که این افراد با دیدن این صحنه که یک فرد این همه همسر دارد و ایشان از داشتن یک زوجۀ مناسب هم محرومند چه حالی پیدا میکرد! و چگونه میتوانستند در این محیط کار کنند، این حرف به اعتقاد من آنجا درست مینمود که میان شاه و زنانش اُنس و الفتی باشد. خواجههای سلطان عبدالعزیز عثمانی خوب به خاطر میآورند که روزی سلطان به تعداد زیادی از همسرانش ظنّ برد و به طور دیوانهوار دستور قتل ایشان را صادر کرد. شبانگاه خواجهها بانوان بینوا را چون مرغان بیپناه، دست و پا بستند و در داخل گونی انداخته به کنارۀ بوسفور بردند و با بستن سنگی بزرگ به گونیها و غلطانیدن آن به داخل خلیج پیکرهای آن پریرویان را به امواج دریا سپردند و در یک شب حدود 200 زن را در خلیج غرق کرده، به توپ قاپی بازگشتند. آری این عمل وحشیانه شاید دل خواجهها را نیز به درد میآورد و خدا را سپاس گفتند که ایشان مانند سلطان اینقدر خوی وحشیگری ندارند. اما بشنوید از اعتماد شاه به ایشان که خود جای بسی شگفتی دارد که شاهی که به خودش اعتماد و اطمینانی ندارد، چگونه بر مشتی خواجه اینقدر خاطر جمع کرده که آبرویش را به امانت نزد ایشان نهاده است. شاه میدانست که خواجهها زیرکند و باهوش، امین هستند و خویشتندار و در وفاداری ایشان سرسوزنی نمیتوان تشکیک کرد. به همین سبب همواره معلمان و مربیان شاهزادگان را از میان خواجگان گزین میکردند، و اداره و تربیت شاهزادگان را یک خواجه عهدهدار بود، چنانکه خود شاه نیز از دست پروردگان خواجههای پدرش بود! در عصر صفوی، خواجهها گذشته از رسیدگی به امور تربیتی، ادارۀ امور قسمتی از دربار به نام انتخاب ولیعهد را بر عهده داشتند. این خواجهها در حقیقت ادارۀ امور مملکت را برنامهریزی میکردند و از میان فرزندان ذکور پادشاه کسی را که لایقتر باشد به عنوان جانشین معرفی مینمودند و همین افراد بودند که پس از مرگ شاه طرح بر تخت نشستن همان شاهزاده را بدون کم وکاست اجرا میکردند. در آن عصر خزانۀ شاهی نیز در دست یکی از خواجههای سلطان بود. شاید دلیل این همه اطمینان این بود که ایشان را از کودکی خریداری کرده و در حرمسرا به کار میگماردند، در آن محیط نه از نگاه پدری خبر بود و نه از آغوش پر مهر مادری، هیچکدام یکدیگر را نمیشناخته و اصلاً اسم ولایت و کشوری را که در آن به دنیا آمده بودند نمیدانستند. اینان چون نه خانوادهای داشتند که به فکر آن باشند و نه فرزندانی که آینده ایشان را در نظر قرار دهند هرگز فکر دزدی و تحصیل مال نداشته و از هرگونه دستاندازی به حرمخانه و خزانه دور بودند و این امر باعث شده بود که در شورای حکومت و سلطنت، خواجه صندوقخانه خزانۀ شاهی به عنوان یک فرد منصبدار و با کیاست معروف و مشهور باشد و در جلسات نقش اساسی را بر عهده گیرد و بتواند بی هیچ پردهپوشی به حساب و کتاب درباریان طمّاع و مال مفتخور رسیدگی نماید. امّا آنچه برایم بیشتر از هر چیزی جالبتر در نظر افتاد تربیت ولیعهد توسط ایشان بود که برایتان ان شاءالله شرح خواهم داد. محمدرضا بهزادی/ به نقل از مجله بهارستان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 231]