تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 9 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مؤمن در سرشتش دروغ و خيانت نيست و دو صفت است كه در منافق جمع نگردد: سيرت نيكو و د...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802684803




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حديث غدير


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: حديث غدير


پيامبر خدا صلى‏الله‌ عليه و آله وسلم از آغازين روزهاى ‏ابلاغ پيام رسالت، بر امام و پيشواى پس از خود نيز تأكيد ورزيد و جاى جاى و در مواضع مختلف، در درازناى بيست و سه سال رسالت، با تعبيرهاى مختلف و گفتارهاى گونه‏گون، حق را آشكار نمود و پيشواى ‏پس از خود را با ويژگي‌هاى والا به گونه‏اى معين و مشخص در پيش ديده‏ها نهاد و اين حقگزارى‏ها و ابلاغ حق و نشان دادن آينده پيشوايى، در واپسين حج پيامبر خدا(حجه الوداع) به اوج رسيد و با فرمان الهى، ولايت، «ابلاغ» شد و بدين‏سان، اين حج، «حجه البلاغ» نام گرفت.

پيامبر خدا صلى‏ا‌لله عليه وآله وسلم به سال دهم هجرت آهنگ حج كرد و مردمان را از اين قصد، آگاهاند. بدين‏سان كسان بسيارى براى حج‏گزارى راهى مكه شدند تا با پيامبر خدا حج‏گزارند و مناسك حج را از آن بزرگوار بياموزند. پيامبر(ص) با مسلمانان، حج‏گزارد و به سوى مدينه حركت كرد. در روز هجدهم ذى‏حجه، پيامبر(ص) در حالى كه كسان بسيارى پيشتر از او و قافله‏هاى بسيارى نيز پس از وى حركت مى‏كردند، به سرزمينى با نام «غدير خم»، در وادى جُحفه(محل جداشدن راه اهل مدينه و مصرى‏ها و... ) رسيد، در شرايطى كه آفتاب اوج گرفته بود و بى‏امان بر زمين حرارت مى‏ريخت.

پيامبر(ص) به فرمان الهى دستور داد كه سواران و پيادگان توقف كنند و رفتگان باز آيند و آيندگان برسند. حرارت نيم‏روز، مردمان را مى‏آزرد. لباسها و مَركبها سايه‏بان شده بودند.حضرت بر انبوهى از جهاز شتران فراز رفت و خطبه آغاز كرد. خداى را سپاس گفت‏ و از اينكه به‏زودى از ميان آنان خواهد رفت، پرده برگرفت و از آنان خواست كه درباره‏چگونگى رسالتگزارى وى، گواهى دهند. مردمان، يكسر فرياد برآوردند: «گواهى ‏مى‏دهيم كه تو ابلاغ كردى و خيرخواهى و مجاهده نمودى. پس خدا به تو جزاى خير دهاد!»

آنگاه براى آماده‏سازى مردمان براى شنيدن پيام آخرين، بارها از صداقت خويش در ابلاغ و از «ثقلين» سخن گفت و جايگاه والاى خود را در ميان امت، برنمود و بر اولويت خود بر آنان، گواهى خواست كه پاسخ‌هاى بلند و يكصدا شنيد. آنگاه، دست على(ع) را گرفت و فراز آورد و فرمود: «من كنت مولاه، فعلىّ مولاه: هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست.»

سه بار اين جمله را تكرار كرد و براى پذيرندگان ولايت على(ع) و دوستداران و ياوران او دعا كرد و در تداوم آن روشنگرى‏ها و اعلام حق‏ها، در نهايت تدبير و آگاهى و در ميان دهها هزار انسانِ به حج آمده از اقاليم قبله، ولايت و خلافت على(ع) را رقم زد و حق خلافت و خلافت حق را نشان داد. آن روز هيچ كس در اين حقيقت ترديد نكرد و در اينكه پيامبر(ص) با اين عبارتها، على(ع) را به ولايت و امامت منصوب ساخت، ترديدى روا نداشت. اگر كسانى گران‏جانى كردند، به سبب محتوا و مفاد پيام نبود. آن گونه كسان، به لحاظ تيره‏جانى در اينكه اين حركت «وحيانى» باشد، سخن داشتند. به هر حال، كسان بسيارى به محضر على(ع) شتافتند و امارت و ولايت وى را تهنيت گفتند. بدين‏سان روشن است كه در آن روز اين حقيقت ترديدبردار نبود؛ از جمله كلام خليفه دوم را بنگريد: «مباركت باد، اى پسر ابوطالب! امروز، ولىّ هر مؤمن شدى.»

اما پس از پيامبر خدا صلى‏الله‌ عليه وآله وسلم، روند طبيعى كارها دگرگون شد. اينان هرگز در اين همه فضل‏ها و فضيلت‏ها ترديدى روا نداشتند، بلكه بهانه‏هايى ديگر تراشيدند. آنان پس از روزگارى كوشيدند كه از يك سو در دلالت اين حديث شريف بر امامت و ولايت، ترديد كنند و از ديگر سو، در سند آن. متون بسيار و گونه‏گون اين حديث را در مجلد دوم «دانشنامه ‏اميرالمؤمنين» آورده‏ايم. اكنون مى‏خواهيم بر پايه آن گزارشها و ديگر آگاهي‌ها، با نگاهى به چگونگى محتوا، سند و دلالت حديث، اندكى از حقايق نهفته را درباره اين كلام بلند بنمايانيم.

1. سند حديث

حديث غدير از مشهورترين و بلندآوازه‏ترين احاديث نبوى است و بسيارى از محدثان و عالمان، بر استوارى و بلكه بر تواتر آن، تأكيد كرده‏اند.1 ابن كثير مى‏گويد: «حديث هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست، چنان به تواتر نقل شده كه متيقّن است آن را پيامبر(ص) گفته است.»2 و ذهبى در رساله خود گفته است: «حديث هركه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست، از متواترات است و قطعى است كه پيامبر(ص) آن را فرموده است و عده زياد و گروههاى متفاوتى با طريق‏هاى صحيح و حَسَن و ضعيف و مردود، آن را نقل كرده‏اند كه من آنها را مى‏آورم...»3

علامه امينى حديث غدير را از صد و ده تن از صحابيان، گزارش و در پايان تأكيد نموده است كه آنچه او گزارش كرده، تمام آن چيزى نيست كه وجود دارد.4 محقق فقيد، سيد عبدالعزيز طباطبايى در پانوشت اين سخن گفته است: «صحابيانى ديگر جز آنان كه علامه امينى معرفى كرده، روايت غدير را گزارش كرده‏اند كه همه آنها را در كتاب على ضفاف‏الغدير يادكرده‏ام.»5

در الغدير فهرست بلندى از اقوال تابعيانى كه حديث غدير را نقل كرده‏اند، نيز آمده است. عالم جليل‏القدر، مدافع نستوه ولايت، ميرحامد حسين‏هندى نيز بخش بزرگى از اثر بى‏مانندش، عبقات‏الأنوار را ويژه حديث غدير ساخته، سند آن را به تفصيل گزارش كرده و در نقد ديدگاه كسانى كه به عدم تواتر آن باور دارند، به تفصيل تمام سخن گفته و نااستوارى اين ديدگاه را روشن ساخته است.6 گويا سخن گفتن از سند حديث و استوارى گزارش آن در منابع حديثى، سخنى زايد باشد. از اين‏رو گفتار تنى‏چند از محدثان را مى آوريم و بحث را در بُعد ديگرى از آن ادامه مى‏دهيم:

حاكم نيشابورى در المستدرك على‏الصحيحين، حديث غدير را نقل كرده و پس از آن، در يك مورد نوشته است: «اين حديث، مطابق شرط شيخين(بخارى و مسلم)، صحيح است؛ ولى اين دو، آن را نقل نكرده‏اند»، 7 نيز در موردى ديگر، پس از نقل آن، نوشته است: «سند اين حديث، صحيح است و آن دو نقلش نكرده‏اند.»8

ترمذى پس از نقل اين حديث در السنن، نوشته است: «اين حديث، نيكو و صحيح است.»9

ذهبى نيز نوشته است: «اين حديث، قطعى و ترديدناپذير است.» و همو در ذيل شرح‏حال ابن جرير طبرى نوشته است: «چون به ابن جرير خبر رسيد كه ابن‏ ابى داوود به حديث غدير خم ايرادى گرفته است، كتاب الفضائل را نوشت و در «صحيح» بودن سند حديث، سخن راند. من يك جلد از طرق حديث ابن جرير را ديدم و از كار او و فراوانى طرق اين حديث، به شگفت آمدم!»10

ابن حجر مى‏گويد: «و اما حديث هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست را ترمذى و نسايى نقل كرده‏اند و آن، جداً طرق فراوانى دارد. ابن عقده آنها را در كتابى مستقل گرد آورده است و بسيارى از اسناد آن، صحيح و نيكوست.»11

كتاب ابن عقده با عنوان حديث‏الولاية تا حدود قرن دهم در اختيار عالمان بود. سيد بن‏طاووس درباره آن نوشته است: «... و در آن، تصريح پيامبر(ص) به ولايت على(ع) را باصد و پنجاه طريق، روايت كرده است.»12

ابن عساكر نيز در موارد متعددى از اثر عظيمش، از اين حديث ياد نموده و فقط در يك مورد، نود طريق آن را ياد كرده13 و چنين است يادكرد بسيارى ديگر از محدثان و مفسران و عالمان. با اين همه، اگر كسى يا كسانى در صدور حديث و يا چگونگى نقل آن ترديد روا دارند، بى‏گمان از سر استكبار و رويارويى با حق است و نه چيز ديگر!

2. دلالت حديث

از آنچه در آغاز سخن آورديم و پس از اين نيز گسترده‏تر بدان خواهيم پرداخت و نيز با ديدن متون(نصوص) بسيار آن، روشن مى‏شود كه در آن روز، كسى ترديد نكرد كه جمله: «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى‏اوست»، سرپرستى، توليت امور، امامت و پيشوايى را مى‏رساند. البته روشن است كه واژه «مولا» بار معنايى گسترده‏اى دارد؛14 اما از معانى مختلف آن، جز آنچه را ياد شد، نمى‏توان در اين مورد، مراد دانست.

واژه «مولا» در ادبيات عرب

پژوهش در متون كهن ادبى، لغوى و تفسيرى، نشان‏دهنده آن است كه از معانى روشن «مولا»: سرپرست، شايسته‏تر براى تصرف در امور، و اولى در زعامت و ولايت است. برخى از مواردى را كه مولا بدين معنا به كار رفته، مى‏آوريم:

ابو عبيده مَعمَربن مثنّى، در تفسير كلمه «مولاكم» در آيه 51 از سوره حديد: «... مأونكم النار هى موليكم و بئس المصير: جايگاهتان آتش است. آن، سزاوار شماست و چه بدفرجامى است!» نوشته است: «به شما سزاوارتر است.»15 او اين تفسير را با شعرى از ادب جاهلى استوار كرده است. شعر مورد استشهاد او از لبيد، صاحب يكى از معلّقات سبع است:

فغدت كلا الفرجين تحسب أنه

مولى المخافة خلفها و أمامها

ماده گاو وحشى چنان بترسد كه پندارد/ صاحب سگان شكارى، هم در پيش روى اوست و هم در پس او.

شارحان معلّقات سبع، در اين بيت، «مولى» را به معناى «اختياردار» و «صاحب» گرفته‏اند و شعر را براين اساس، معنا كرده‏اند.16

ابو زكريا يحيى بن زياد بن عبدا‌لله، معروف به فرّأ، اديب و مفسر بزرگ كوفى، در تفسير همين آيه نوشته است: «او، مولاى شماست» يعنى: به شما سزاوارتر است.17 و چنين‏اند ابوالحسن اَخفش، ابو اسحاق زَجّاج، محمد بن قاسم انبارى و... 18

محمدبن سائب كلبى، مؤلْف، مفسر و تبارشناس بزرگ، در تفسير آيه 51 از سوره توبه: «قُل لن يصيبنا الا ما كتب‏ا‌ لنا هو مولينا و على‏الله‌ فليتوكل المؤمنون: بگو جز آنچه خداوند برايمان مقدر كرده است، به ما نمى‏رسد. او مولاى ماست، و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند»، نوشته است: «أولى بنا من أنفسنا فى الموت والحياة19: خدا اختيارش در زندگى و مرگ ما، از خودمان بيشتر است.»

چنان كه پيشتر آورديم، آمدن مولا به معناى «سرپرست» و «تولى امور» نيز از جمله روشن‏ترين كاربردهاى واژه «مولا» است و بسيارى بدان تصريح كرده‏اند كه از آن جمله‏اند: ابوالعباس محمدبن يزيد، معروف به مُبرّد، در تفسير آيه 11 از سوره محمّد: «ذلك بان‏ا‌لله مولى الذين آمنوا: آن بدان سبب است كه خداوند، مولاى مؤمنان است» مى‏نويسد: «ولى و مولا، يك معنا دارند و آن يعنى: كسى كه به خلقش سزاوار و متولى امور آنان است.»20

فرّأ نيز نوشته است: «ولى و مولا در كلام عرب، يك معنا دارند.»21

راغب اصفهانى، مفسر و اديب و قرآن پژوه بزرگ قرن چهارم نيز نوشته است: «ولايت، سرپرستى امر است. ولى و مولا، هر دو در اين معنا استعمال مى‏شوند و هر يك، هم به معناى فاعلى(مُوالى) و هم به معناى‏مفعولى(مُوالى) به كار مى‏روند.»22

ابوالحسن على‏بن احمد واحدى نيشابورى، مفسر و اديب بزرگ قرن پنجم، در تفسير آيه62 از سوره انعام: «ثم ردّوا الى‏الله‌ موليهُمُ الحق: سپس به سوى خدا، مولاى حقيقى‏شان بازگردانده مى‏شوند» مى‏نويسد: «يعنى كسى كه سرپرستى امورشان را به عهده دارد.»23

اين‏گونه عالمان كه براين حقيقت تأكيد كرده‏اند، بسيارند. از اديب و مفسر بزرگ معتزلى، جارالله‌ زمخشرى ياد مى‏كنيم و مى‏گذريم. وى در تفسير آيه 286 از سوره بقره: «انت مولينا فانصرنا: تو مولاى مايى، پس ما را يارى كن!» مى‏نويسد: «سرور مايى و ما بندگان توييم؛ يا ياور مايى؛ و يا سرپرست امور مايى.» 24

ابن اثير نيز در اثر بزرگ و ارجمند خود، النهاية، كه به شرح واژه‏هاى دشوار ياب احاديث نبوى پرداخته، در تفسير واژه «مولا» نوشته است: «واژه «مولا» در حديث، فراوان آمده است و آن اسمى است كه بر معانى فراوان اطلاق مى‏شود... و هر كس كه سرپرستى امرى را به عهده گيرد يا بدان قيام كند، مولا و ولى آن مى‏شود... و از اين معناست حديث: «هر زنى كه بدون اجازه مولايش ازدواج كند، ازدواجش باطل است» و در نقل ديگر [از اين روايت] «ولى‏اش»(به معناى متولى امرش) آمده است.»25

بدين‏سان روشن گرديد كه «اولويت در امور» و «سرپرستى امور» و «سيادت» و «رياست» و «زعامت»، در كلمه «مولا» مندرج است و نيز معناى «مولا» با «ولى»، همسانى دارد. اين دو مطلب، حقايقى شناخته شده‏اند. براين حقيقت، اديبان، عالمان و مفسران بزرگى‏تأكيد ورزيده‏اند، چنان كه آورديم.26

از اين رو ما براين باوريم چنان كه حق مداران نحله‏ها و مذاهب ديگر نيز براين باور رفته‏اند27 ـ كه پيامبر خدا صلى‌الله‌ عليه و آله و سلم، در آن هنگامه شگفت و عظيم و جاودانه، با آن جمله سرنوشت‏ساز، هيچ چيزى را جز «ولايت»، «امامت» و «زعامت»

على(ع) رقم نزد. ساماندهى آن اجتماع شكوهمند، فقط براى آن بود كه مردمان، يك بار ديگر، ولى بسى گوياتر، رساتر و كارآمدتر، در گستره‏اى بس عظيم، ولايت علوى را بشنوند و فردا و فرداها كسانى همى نگويند كه ندانستيم، نفهميديم، نشنيديم و... براى همين بود كه پيامبر(ص) بارها اقرار گرفت و در پايان، با صدايى بس رسا فرياد زد: «هان! حاضر به غايب برساند.»

اكنون برسر آنيم كه از يك سو ملازمات وارونه‏سازى اين معنا را در پيش ديد نهيم و از سر تذكر بگوييم كه اگر در اين كلام پيامبر(ص) سخن از ولايت و سرپرستى آينده امت در ميان نباشد، چنين تفسيرى چه لازمه‏اى خواهد داشت و آيا خرد، آن پيامدها را مى‏پذيرد و از سوى‏ديگر، با تأمل در حادثه و چگونگى شكل‏گيرى آن و مسائلى ديگر، تأكيد كنيم كه حق، همان است كه در تحليل واژگانى آن آمد و نه چيز و چيزهاى ديگر!

قراين دلالت حديث غدير برامامت و خلافت

الف ـ قرائن عقلى

1. پيامد آنچه گذشت: به اعتقاد ما، پيامد آنچه تا بدينجا آورديم، ترديدى باقى نمى‏گذارد كه پيامبر خدا صلى‏الله‌ عليه و آله و سلم در آن هنگامه عظيم، رهبرى آينده را تعيين كرد و پيشوايى آينده امت اسلامى را رقم زد. بر اين بيفزاييم كه اگر كسى بر اين باور باشد كه پيامبر(ص) در آن اجتماع عظيم و با آن خطابه شورانگيز و جاودانه و با آن همه تأكيد، خلافت و ولايت را نگفت و آينده امت را مسكوت گذاشت، بى‏گمان آينده‏نگرى و تعيين امام و رهبر آينده را از آنچه پيشتر آورديم نيز نخواهد فهميد. بدين‏سان بايد بگوييم كه پيامبر(ص) براى آينده امت، طرحى نيفكنده و چگونگى پيشوايى پس از خود را تعيين نكرده و امت را چونان رمه‏اى بى‏شبان، رها كرده است؛ چرا كه گمانه‏هاى ديگر درباره آينده امت، غير از گمانه تصريح بر رهبر آينده، ناپذيرفتنى و به‏شدت نااستوارند.

نيز بايد بپذيريم كه پيامبر(ص) حقيقت را وانگفته و كار تشخيص آن را به عصرها و نسل‏ها سپرده است و... آيا هيچ خردى اين بى‏توجهى و سهل‏انگارى را از آن طبيب28 سختكوش بى‏تاب پردغدغه و نگران از آينده امت، مى‏پذيرد؟ حاشا به حكمت، استوارانديشى، آينده‏نگرى و عظمت شخصيت پيامبر خدا كه چنين كند!

2. چگونگى شكل‏گيرى مراسم و ابلاغ: مردمان همراه پيامبر خدا حج گزارده‏اند و اينك آهنگ خروج از مكه دارند. حج‏گزاران، انبوه انبوه، در قالب قافله‏ها از مكه بيرون مى‏روند و راهى ديار خويش مى‏شوند. پيامبر(ص) نيز چنين كرده است. پيامبر خدا به وادى «خُم» نزديك مى‏شود؛ سرزمينى ناهنجار و بسيار گرم.29 پيك الهى بر ابلاغ پيام خداوند، تأكيد مى‏كند. پيامبر(ص) در وادى خم از حركت بازمى‏ايستد و دستور مى‏دهد آنان كه پيش رفته‏اند، بازآيند و بازماندگان فرارسند. سرزمين، غيرمسكونى و ناهنجار، هوا بسى گرم و فضا آتشين است. پيامبر(ص) دستور مى‏دهد كه از جهاز شتران، جايگاهى بلند سامان دهند، بدان گونه كه همه صداى او را بشنوند و به هنگام سخن، او را ببينند. چنين مى‏كنند.

نماز ظهر گزارده مى‏شود. پيامبر(ص) دستور مى‏دهد كه همگان گرد آيند. جمعيت، فشرده مى‏شود. حرارت به اوج خود رسيده است و از تابش آفتاب، سراسر بيابان، زبانه مى‏كشد. مردمان از جامه‏ها، رداها و از هر آنچه امكان داشته است، سايه‏بانَكى دست و پا كرده‏اند تا مگر اندكى از حرارت آفتاب و سوزش آن كاسته شود. در چنين هنگامى سخت و فراموش‏ناشدنى، پيامبر(ص) در پيش ديد دهها هزار30 مسلمان حجگزار، بر جهاز شتران برمى‏آيد و سخن آغاز مى‏كند و حمد و ثناى‏خداوند مى گويد. سپس بارها از مردم بر سختكوشى، ابلاغ، اندرزگويى و كوتاهى نكردن خويش در ابلاغ حق، و... گواهى مى‏گيرد و سرانجام، در حالى‏كه دست مولا(ع) را گرفته و فراز آورده بدان سان كه سپيدى زير بغل آن دو نمايان است، مى‏فرمايد: «هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست.»

اكنون بايد بنگريم كه پيامبر(ص) با اين همه تمهيد در فضايى بدان گونه، در ميان جمعى بدان سان و با تأكيد بر مطرح شدن سخن در همان جا و با همان حال و هوا، چه گفته و از آن، چه چيزى اراده كرده است. دوستى ‏على را؟ پيامبر كه در هنگامه عظيم اين حج، بارها سخن گفته و ازجمله بر «مودت» اهل ‏بيتش تأكيد كرده بود، از نگه داشتن اين همه انسان در آن جو آتشين و شنوانيدن اين پيام به آنان و تأكيد بر رساندن آن به ديگران، چنين قصد داشت كه: «على را دوست بداريد»؟ مگر دوست داشتن على، نيازمند توصيه است؟! او سرآمد مؤمنان و برجسته‏ترين چهره اين مكتب است و مؤمنان، همه مأمور به دوست داشتن يكديگر و نهايتاً مأمور به دوست داشتن على(ع) هستند. آيا گفتن اين موضوع، نياز به اين همه تمهيد داشت؟!

با اينكه بارها بر دوستى على(ع) تأكيد و تصريح شده بود، چه نيازى به اين همه رنج بردن و سختى ديدن مردمان بود كه بمانند و حرارت بچشند تا بشنوند كه: «على را دوست بداريد»؟ اين همه نشان‏دهنده آن است كه پيامبر خدا از آن كلام، پيامى فراتر، سخنى‏نقش‏آفرين‏تر و مقصودى فرازمندتر داشت و به همين دليل نيز آن صحنه به يادماندنى را به امر الهى‏سامان داد و يك بار ديگر، ولى گوياتر، فراموش ناشدنى‏تر و بر جانها جايگيرتر، پيامش را فرياد كرد. آيا هيچ خردى از آن همه تمهيد و تأكيد، جز اين مى‏فهمد و هيچ خردى، آن توجيه ناموجه را برمى‏تابد؟!

ب ـ قرائن موجود در خود واقعه

1. نزول دو آيه(اكمال و ابلاغ): بى‏گمان، آيات 3 و 67 از سوره مائده در جريان غدير و پس از آنكه پيامبر خدا، مولا را فراز آورد و نيز پيش از سامان يافتن آن مراسم شكوهمند، براى تأكيد بر ابلاغ حق در مشهد و منظر هزاران انسان و پس از بيان جمله: «هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست» نازل شده است.

گزارشها و نقلهاى اين حقيقت، بدان سان انبوه است كه جاى هيچ ترديدى را باقى نمى‏گذارد. اكنون بايد پرسيد: آيا آهنگ آيه كه نشان‏دهنده اين واقعيت است كه در صورت ابلاغ نشدن امر الهى به وسيله پيامبر(ص)، رسالتمدارى او يكسر تباه مى‏شود و نيز بيانگر اين است كه محتواى پيام، بسى دلهره‏آفرين است و موضع خصمانه غوغاسالاران را به دنبال دارد، مى‏تواند بخشى‏از شرايع و شمارى از حلالها و حرامها شمرده شود، با اينكه ابلاغ حلالها و حرامها براى پيامبر خدا، نه هراسى دارد و نه مخالفتى و نه...؟!

2. محتواى خطبه: چگونگى آغاز خطبه، ادامه آن و طرح موضوع در آن به همراه آهنگ شورانگيز، تأثيرگذار و گدازنده كلام نبوى، ترديدى باقى نمى‏گذارد كه موضوع، بسى مهمتر و حساس‏تر و دغدغه‏آميزتر از آن چيزى است كه برخى‏پنداشته‏اند. يكى از نقلها را بياوريم: حذيفة بن اسيد مى‏گويد: چون پيامبر خدا از حجةالوداع باز آمد، مانع از آن شد كه اصحابش در پيرامون درختان نزديك به هم دشت، بار افكنند. سپس به دنبال آنان فرستاد و در زير درختان، نماز [را به جماعت ] گزارد. سپس برخاست و فرمود: «اى مردم، همانا خداوند ريزبين آگاه به من خبر داده است كه هر پيامبرى به اندازه نصف عمر پيامبر قبلى‏اش عمر مى‏كند و من گمان دارم كه دعوت حق و وفاتم نزديك است و از من پرسيده مى‏شود و از شما هم پرسيده مى‏شود. شما چه خواهيد گفت؟»

گفتند: «گواهى مى‏دهيم كه تو ابلاغ كردى و كوشيدى و خيرخواهى نمودى. پس خدا به تو جزاى خير دهاد!»

فرمود: «آيا به اينكه خدايى جز خداوند يكتا نيست و محمد، بنده و پيامبر اوست و بهشت او حق است و دوزخ او حق است و مرگ حق است و قيامت، بى‏ترديد آمدنى است و خداوند، همه مردگان را برمى‏انگيزاند، گواهى نمى‏دهيد؟»

گفتند: «چرا، بدان گواهى مى‏دهيم.»

گفت: «خدايا، گواه باش.» سپس فرمود: «اى مردم! خداوند، مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و من از خود آنان به آنان سزاوارترم. پس هركه من مولاى اويم، اين [يعنى: على] مولاى اوست. خدايا! دوستدارش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.»

سپس فرمود: «اى مردم! من پيش از شما مى‏روم و شما در حوض [كوثر ] بر من درمى‏آييد؛ حوضى كه عريض‏تر از فاصله بُصرى تا صنعاست و در آن به تعداد ستارگان، جامهاى سيمين است و چون برمن درآييد، از شما درباره «ثقلين»31 جويا مى‏شوم. پس دقت كنيد كه پس از من، چگونه با آن دو رفتار مى‏كنيد! ثقل بزرگتر، كتاب خداست؛ رشته‏اى كه يك سرش به دست خدا و سر ديگرش به دستان شماست. پس بدان چنگ زنيد تا گمراه و دگرگون نشويد. و ديگرى خاندان يا اهل بيت من‏اند. و خداى لطيف و خبير به من خبر داد كه آن دو از هم جدا نمى‏شوند تا درحوض برمن درآيند.»32

چگونگى بيان خطبه، نشان‏دهنده اين است كه پيامبر(ص) بسى مى‏كوشد تا دلها را آماده سازد، انديشه‏ها را به تأمل وا دارد و گوشها را شنوا سازد، به گونه‏اى كه سخن، چنان در اعماق قلبها بنشيند كه فردا و فرداها، كسى را توان انكار نباشد، مگر از سر دلمردگى و خيره‏سرى در مقابل حق. پيامبر(ص) در آغاز، از اينكه به زودى از ميان امت خواهد رفت، سخن مى‏گويد و بدين سان، ذهنها را براى انديشيدن در مسأله جانشينى‏و چگونگى تداوم رهبرى به تأمل وامى‏دارد و آنگاه با جمله: «من مسئولم و شما نيز مسئوليد» بر مسئوليت همگانى تأكيد مى‏كند. گويى مى‏گويد من مسئولم كه حق را بگويم و واقعيت را فرياد كنم و شما مسئوليد كه بشنويد، تأمل كنيد، دريابيد و عمل كنيد. سپس مى‏گويد: «من ساليانى در ميان شما بودم. شما درباره رسالت‏گزارى من چه مى‏گوييد؟» جمعيت، يكپارچه فرياد برمى‏آورد كه: «از سر اخلاص و دلسوزى، با تلاشى طاقت‏فرسا ابلاغ كردى. خدايت جزاى خير عنايت كناد!»

آنگاه از آنها با پرسشهاى مكرر، بر بنيادهاى اعتقادى و بر «اولى» بودن خود بر آنها در تمام شئون زندگى، گواهى‏مى گيرد و پس از آن، خداوند را بر اين همه، كه: «خدايا! شاهد باش.»

اكنون سخن به اوج رسيده است. جانها تشنه‏اند و گوشها آماده و سينه‏ها تپنده. پيامبر خدا با اين همه تأكيد و تنبه و اصرار، چه مى‏خواهد بگويد؟ او ادامه مى‏دهد: «هركه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست.» آنگاه تأكيد مى‏كند كه گران‏جانى در برابر على(ع) و نپذيرفتن ولايت او، اعلام نبرد با من است. آيا مى‏توان گفت كه پيامبر(ص) اين همه تمهيد و تأكيد را معمول مى‏دارد تا بگويد: «على را دوست داشته باشيد»؟! پيامبر(ص) مى‏داند كه كسانى اين حقيقت را برنخواهند تابيد و رويارويى خواهند كرد و كسانى نيز جبهه خواهند گرفت. اين همه تأكيد و تنبه، براى همين است. آنگاه پس از ابلاغ، به گونه‏اى ديگر تأكيد مى‏كند: قيامت در پيش است و من به زودى خواهم رفت؛ اما نگران پس از خودم كه چه خواهيد كرد.‌هان! بركنار حوض در انتظارم كه چگونه برمن وارد خواهيد شد.

3. عمامه نهادن بر سر على در روز غدير: اين پيامبر(ص) است كه عمامه‏اش را بر سر على(ع) مى‏نهد تا برشكوه و جلال مراسم بيفزايد كه حقيقتاً نورى بر نور است. پيامبر(ص) از بلنداى جايگاهى كه براى ابلاغ حق، سامان داده بودند، فرود مى‏آيد و سبكبال از اينكه پيام حق را گزارده است، در حلقه مردمان قرار مى‏گيرد و مردمان، برگرد او حلقه مى‏زنند. بى‏گمان آنچه بر دلها مى‏گذرد، گونه‏گون است: چه شد؟ چه بود؟ على و جانشينى پيامبر خدا؟!

پيامبر(ص) احساس مى‏كند كه هنوز كار، پايان نگرفته است و تأكيدها و تتميم‏ها و تكميل‏هاى ديگر، لازم است. على(ع) را فرا مى‏خواند و عمامه «سحاب»33 خود را بر سر مولا(ع) مى‏نهد. بدان روزگاران، آن كس‏كه حاكميت مى يافت، «تاج» بر سر مى‏نهاد و اين، شيوه پادشاهان و اميران بود. اكنون پيامبر خدا كه جايگاه حاكميت را براى على(ع) رقم زده است، چنان مى‏كند و بر سر على(ع) عمامه مى‏نهد كه عمامه «تاج» عرب است.34 آورده‏اند كه عرب، چون كسى را «سيادت» مى‏داد و به «امارت» مى‏نشاند، بر سر او «عمامه» مى‏نهاد كه اين، نشانه تثبيت جايگاه حاكميت و ولايت بود.35 مولا(ع) خود از اين افتخار يادكرده است: «پيامبر خدا مرا در روز غديرخم، با عمامه‏اى سياه، معمّم كرد.» و محدثان و مورخان چنين گزارش كرده‏اند كه: «پيامبر(ص) در روز غدير خم، على بن ابى طالب را فرا خواند و او را معمم كرد و انتهاى عمامه را از پشت سرش آويخت.»36 نيز: «پيامبر خدا، عمامه سحابش را بر سر على بن ابى طالب بست.»37

بدين سان، پيامبر خدا نشان مى‏دهد كه با آن خطبه والا و كلمات ارجمند و جملات پرشكوه، على(ع) را بر ولايت، نصب نموده و زعامت و امامت وى را بر مردمان، تثبيت كرده است و نه چيزى جز اين.38

4. سلام رهبرى: چون پيامبر(ص) از بلنداى جايگاه فرود مى‏آيد، هنگام نماز مى‏شود. نماز مى‏گزارد و آنگاه به مؤمنان دستور مى‏دهد كه بر على(ع) به عنوان «امير مؤمنان» سلام گويند. بريده اسلمى مى‏گويد: «پيامبر(ص) به مردمان دستور داد كه بر على(ع) به عنوان «امير مؤمنان» سلام گويند. مردم چنين كردند و من، آن روز، خردسالترين آنان بودم كه به على سلام گفتم.»39

5. تهنيت بر ولايت و امارت: اين تصريح‏ها و تأكيدها، آن روز، حقيقت را آفتابى كرده بود. همگان در آن روز، از اين حادثه و ابلاغ، «نصب مولا بر ولايت» را مى‏فهميدند و بدين‏سان، يكسر به سويش مى‏شتافتند و ولايت را به او تبريك و تهنيت مى‏گفتند؛ از جمله خليفه دوم كه گفت: «مباركت باد، اى پسر ابوطالب! امروز ولىّ هر مرد و زن مسلمان شدى.» منابع بسيارى اين سخن را با الفاظ گونه‏گون از خليفه دوم گزارش كرده‏اند، چنان كه از بسيارى ديگر.40

6. شعر شاعران: فهم اديبان و شاعران از واژگان، در تمامى فرهنگها از اعتبار ويژه برخوردار است. عالمان، هماره براى تعيين معناى واژه، آنگاه كه معانى محتملى داشته باشد، به فهم اديبان و شاعران استناد مى‏كنند. شاعر بلندآوازه آن روزگار، حَسّان بن ثابت، بى‏درنگ پس از فرود آمدن پيامبر(ص) از جايگاه، به پا مى‏خيزد و از پيامبر خدا براى سرايش اشعار، رخصت مى‏طلبد و آنگاه چكامه بلندش را با مطلع:

يناديهم يوم الغدير نبيهم

بخم واسمع بالرسول مناديا

روز غدير در خُم، پيامبرشان ندايشان داد/ اينك به نداى رسول، گوش فرا ده.

مى‏خواند و در ضمن آن، چنين مى‏گويد:

فقال له: قم يا على، فاننى

‏رضيتك من بعدى اماماً وهاديا

پس به او گفت: اى على! برخيز/ كه من تو را براى امامت و هدايت پس از خود پسنديدم.

و در فرجام آن، پيامبر(ص) مى‏فرمايد: «اى حسان! تو مادام كه با زبانت ما را يارى مى‏كنى، با روح القدس، تأييد مى‏شوى.»

بدين‏سان مى‏بينيم كه حسان از آن حادثه و از آن جمله پيامبر خدا، امامت على(ع) را درمى‏يابد و پيامبر(ص) نيز براين دريافت، مهر تأييد مى‏زند. 41 پس از وى نيز شاعران و چكامه‏سرايان، چنين كرده‏اند و در اشعار خود، امامت و ولايت مولا(ع) را براساس اين حادثه بگسترده‏اند. علامه امينى، كتاب عظيم‏الغدير را از جمله برپايه اين اشعار و تحليل محتواى آنها برنهاده است.42

7. انكار ولايت و نزول عذاب: چون نام مولا(ع) فراز مى‏آيد و ولايت مولا رقم مى‏خورد، سينه‏هاى آكنده از حسد، حقد و كينه تاب نمى‏آورند و سخنها مى‏گويند و ياوه‏ها مى‏پراكنند. وقيحانه‏تر از همه، رويارويى كسى است كه در پيش ديد پيامبر خدا، به نصب على(ع) برجايگاه امامت، با ديده ترديد نگريسته، بر عمل پيامبر(ص) طعن مى‏زند و چگونگي اين «نصب» را از پيامبر خدا بازخواست مى‏نمايد كه: آيا آن، از سوى خداست و يا خود بدان همت گماشتى؟

پيامبر(ص) سه بار با سوگند، تأكيد مى‏كند كه براساس وحى الهى چنين مى‏كنم؛ اما او تيره‏جانى پيشه مى‏كند و از خداوند، عذاب مى‏طلبد. خداوند سنگى فرو مى‏فرستد و او بدان كشته مى‏شود. پس آيات: «سئل سائل بعذاب واقع: خواهنده‏اى عذابى واقع شدنى را خواست...»(معارج، 1) نازل مى‏گردد. روشن است كه او از جمله: «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى‏اوست»، امامت و پيشوايى را مى‏فهميد؛ چرا كه در اعتراضش به پيامبر خدا، از جمله گفت: «سپس راضى‏نشدى، تا اينكه اين جوان را بلند كردى و گفتى: هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست!» افزون براين، تأكيد بر دوستى مولا و علنى نمودن لزوم مهرورزى به وى، اين همه خشم و گردنكشى لازم نداشت.43

8. اعتراف صحابيان: گويا در آن روزگاران و به هنگامى كه اين سخن علنى‏شد، هيچ كس در مفهوم آن(امامت، پيشوايى و زعامت) ترديد نكرده است. بيماردلان نيز از سر سست‏باورى، در سخن پيامبر(ص) به ترديد نگريسته‏اند، و گرنه در معناى جمله هرگز ترديد نكرده‏اند.

در همان روزگاران و پس از آن واقعه و گاه حتى سالهاى سال بعد از آن نيز كسانى با استناد بدان حادثه، على(ع) را «مولا» ناميده‏اند و كسانى او را «مولا» خطاب مى‏كنند. على(ع) خود، چرايى اين تعبير را از آنها مى‏خواهد. آنها مى‏گويند: [چون] روز غدير خم، شنيديم كه پيامبر خدا مى‏گويد: «هر كه من مولاى اويم، اين [على] مولاى اوست.»44

آيا كسانى كه على(ع) را براساس حديث غدير و با استناد به جملات آن، «مولا» ناميده‏اند، از اين كلمه، «حبيب» و «نصير» را برداشت كرده‏اند؟! آيا جز با سهل‏انگارى و تن زدن از ساده‏ترين مسائل زبانى و بيانى، چنين فهمى روا خواهد بود؟!

9. گواه طلبى امام: على(ع) جريان را بدان سان مى‏ديد كه سياستمداران با فرصت‏طلبى، خود را به نادانى و فراموشى واقعه زدند و چون اقدام عملى عليه آنان را به دلايل و عللى روا نمى‏دانست، از درگيرى و رويارويى تشنج‏آفرين تن زد؛ اما واگويى حق و عرضه حقيقت ماوقع را در موقعيت‏هاى مناسب، هرگز از دست نمى‏هشت. اگر كسى از واقع امر سؤال مى‏كرد، امام(ع) حق را به صراحت مى‏نمود و اگر در مقامى در ميان مردم، موقعيتى مناسب مى‏يافت، موضوع را طرح مى‏كرد و از كسانى كه شاهد جريان بودند، مى‏خواست كه آنچه را ديده‏اند، واگويند و گاه نيز كسانى را كه در جو تهديد و تطميع، از بازگويى حق تن مى‏زدند، سوگند مى‏داد كه حق را آشكار نمايند و از اينكه حقيقت به فراموشى‏سپرده شود، جلوگيرى كنند.

اين‏گونه گواه‏طلبى‏ها كه در قلم و بيان محدثان و مورخان به «مُناشده» شهره گشته، بسيار است، چه به روزگار انزوا و چه به روزگار خلافت، تا نسل جديد نيز حق را بداند و حقايق را بفهمد. از جمله آورده‏اند كه چون مولا(ع) به كوفه وارد شد، در ميان مردمان به پا خاست و فرمود: «شما را سوگند مى‏دهم هر آن كس كه حديث «هر كه من مولاى اويم، اين [على] مولاى اوست» را در روز غدير شنيده است، به پا خيزد وگواهى دهد.» پس عده‏اى از صحابه برمى‏خيزند... 45

مولا(ع) جاى در جاى بر اين حقيقت، پاى مى‏فشارد و از آنان كه درغدير بوده‏اند، مى‏خواهد كه حقيقت را بگويند و از اينكه حق مكتوم بماند جلوگيرى كنند. براى مولا اين واگويى و اعتراف و گواهى دادِن شاهدان، بدان‏سان مهم است كه چون كسانى از گواهى دادن تن مى‏زنند؛ كسانى كه هرگز انتظار نمى‏رفت چنان كنند، امام آنان را از سرسوز، نفرين مى‏كند.46 آيا مى‏توان تصور كرد كه اين همه سوز و گداز، تأكيد و تنبّه، و تلاش و روشنگرى براى فراموش نشدن غدير، فقط براى اين است كه پيامبر خدا در جمله‏اى فرموده بود: «على را دوست داشته باشيد و او را يارى كنيد»؟!

آيا مى‏توان تصور كرد كه تهديد حاكمان براى به سكوت واداشتن افراد، فقط براى اين بوده است كه نمى‏بايست جمله‏اى از پيامبر(ص)(كه: «على را دوست داشته باشيد») به گوشها و جانها مى‏رسيد؟! تهديدى كه سبب مى‏شود پس از سوگند امام(ع) از ميان انبوهى از كسانى كه درآن هنگامه شگفت حضور داشتند، تنها عده اندكى پاسخ گويند و بسيارى از سر ترس و طمع،لب فروبندند؟! شگفتا كه چون غرض آمد، هنر پوشيده شد / صد حجاب از دل به سوى ديده شد!

سخن معصومان در تفسير حديث

گفتيم آنان كه در آن هنگام حضور داشتند، از جمله: «هر كه من مولاى اويم، اين [على] مولاى اوست»، ولايت و زعامت و امامت را فهميدند و بر اين پايه به مولا(ع) درود گفتند و او را ستودند. اديبان و شاعران نيز چنان فهميدند و آن حقيقت را در چكامه‏ها نهادند و به تاريخ سپردند. تيره‏دلان نيز چنان فهميدند؛ ولى برنتابيدند و خيره‏سرى كردند و موضع گرفتند. اكنون مى‏خواهيم بگوييم كه امامان معصوم نيز در هنگام تفسير حديث، اين حقيقت را بارهاى بار علنى كرده‏اند. آن بزرگان و بزرگواران، آن اميران سخن و چشندگان جانِ علم نيز كه «اهل خانه»اند و «بهتر مى‏دانند كه در خانه وحى چيست»،47 از اين حديث در مواقع مناسب، فقط همين تفسير را به دست داده‏اند و نه جز آن را. ابواسحاق مى گويد: به على‏بن حسين(ع) گفتم: معناى گفته پيامبر(ص): «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست» چيست؟ فرمود: «به آنان آگاهاند كه او امام پس از ايشان است.»48 اين گونه تفسيرها در ميراث امامان فراوان است و تفسير آن بزرگواران، بى‏گمان بر هر تفسير ديگرى مقدم است.49

پيامبر خدا صلى‏ا‌ عليه وآله وسلم در پيش ديد دهها هزار تن از كسانى كه از گزاردن حج برگشته بودند، ولايت على(ع) را ابلاغ كرد و كسى جز يك نفر، به گونه آشكارا آهنگ مخالفت نكرد و سخنى نگفت. هركس، هرچه بر دل داشت، آشكار نكرد. مردمان پراكنده شدند و پيامبر خدا نيز با اصحاب وارد مدينه شد.

كلمه كلمه آيه، نشان‏دهنده عظمت و والايى محتواى‏پيام است و نشان‏دهنده دغدغه‏آفرينى، كين‏زايى و خشم گرفتن كسانى... اى كاش مفسران و قرآن پژوهانى‏كه سخن ديگر گفته‏اند، اندكى از سر تأمل درمى‏نگريستند كه ابلاغ چه بخشى از «ما اُنزل» اين همه دغدغه داشت و با آشكار شدن، خشم مى‏آفريد و كسانى را به موضعگيرى مى‏كشاند و اى‌كاش دست كم در واقعيت‏هاى تاريخ اسلام مى‏نگريستند كه چه چيزى جبهه‏گيرى‌ها را موجب شد و جنجالها به پا كرد!

ابن عساكر در تاريخ دمشق به نقل از ابوسعيد خُدرى مى‏نويسد: چون پيامبر خدا على(ع) را در غدير خُم نصب كرد و به ولايت او ندا داد، جبرئيل(ع) با اين آيه بر او فرود آمد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا: امروز، دين شما را برايتان كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را برايتان پسنديدم.»(مائده، 3)50

سيوطى در الدرالمنثور به نقل از ابوهريره مى‏نويسد: چون روز غدير خم شد كه همان هجدهم ذى‏حجه است، پيامبر(ص) گفت: «هر كه من مولاى اويم، على‏مولاى اوست» و خداوند، نازل كرد: «امروز، دينتان را برايتان كامل كردم.»51

مؤلف تاريخ بغداد به نقل از ابوهريره مى‏نويسد: هركس روز هجدهم ذى‏حجه را روزه بگيرد، روزه شصت ماه برايش نوشته مى‏شود و آن، همان روز غدير خم است، هنگامى كه پيامبر(ص) دست على‏بن‏ابى‏طالب را گرفت و فرمود: «آيا من ولى مؤمنان نيستم؟». گفتند: «چرا، اى پيامبر خدا!» فرمود: «هر كه من مولاى اويم، على‏مولاى اوست». عمربن خطاب گفت: «مباركت باشد، اى پسر ابوطالب! مولاى من و هر مسلمان گشتى.» خدا هم نازل كرد: «امروز دينتان را برايتان كامل كردم».52امام على(ع) فرمود: خداوند با ولايت من، دين اين امت را كامل و نعمت‏ها را بر ايشان تمام كرد و اسلام را برايشان پسنديد، آنگاه كه روز ولايت به محمد(ص) گفت: «اى محمد! به آنان خبر بده كه امروز دينشان را برايشان كامل كردم و دين اسلام را برايشان پسنديدم و نعمتم را برايشان تمام كردم». همه اينها، متنى از سوى‏خداوند بر من است. پس سپاس، ويژه اوست.53

باز از امام على(ع) روايت شده است كه: شنيدم پيامبر خدا صلى‏الله‌ عليه وآله وسلم مى‏گويد: «اسلام بر پنج چيز بنياد شده است: شهادتين، قرينتين.» به پيامبر(ص) گفته شد: مقصود از «شهادتين(دو گواهى)» را مى‏دانيم؛ اما «قرينتين(دو چيز قرينه)» كدام‏اند؟ فرمود: نماز و زكات، كه هيچ يك بى‏ديگرى پذيرفته نيست، و روزه و حج خانه خدا براى هركس كه بدان، راهى دارد؛ و پايان‏بخش آنها ولايت است كه خداوند نازل كرد: «امروز، دين شما را برايتان كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را برايتان پسنديدم.»54

همچنين از امام على(ع) روايت شده است كه فرمود: خداوند با من، بندگانش را آزمود و با دست من دشمنانش را كشت و با شمشير من منكرانش را نابود كرد و مرا مايه قرب مؤمنان و گرداب مرگ جباران و شمشير خويش بر سر مجرمان قرار داد و با من پشت پيامبرش را محكم ساخت و با نصرت او گرامى‏ام داشت و با دانش او شرافتم داد و احكامش را به من بخشيد و وصايتش را ويژه من ساخت و مرا به جانشينى ‏او بر امتش برگزيد. پيامبر(ص) در حالى كه گرداگردش را مهاجر و انصار گرفته بودند و مجلس از آنها پر بود، گفت: «اى مردم! على براى من، مانند‌هارون براى‏ موسى است، جز آنكه هيچ پيامبرى پس از من نيست». پس مؤمنان با درايت الهى، سخن پيامبر(ص) را فهميدند؛ چون مى‏دانستند كه من، برادر خونى او ـ چنان كه‌هارون براى موسى(ع) بود ـ نيستم و همچنين پيامبر هم نبودم كه پيامبرى‏ام چنين اقتضا كند؛ بلكه اين كار او، جانشين كردن من بود، همان‏گونه كه موسى، هارون را جانشين كرد، آنجا كه گفت: «اُخلفنى فى قومى و اصلح و لاتتبع سبيل المفسدين: در ميان قومم، جانشين من باش و اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى مكن.»(اعراف،42)

و گفته او هنگامى كه گروهى گفتند: «ما آزادشدگان پيامبر خدا هستيم». پس پيامبر خدا براى حجه الوداع از [مدينه] بيرون آمد و سپس [در بازگشت] به غدير خُم رسيد و فرمان داد چيزى شبيه منبر براى او بسازند. سپس از آن بالا رفت و بازوى مرا گرفت [و چنان بالا برد] كه سفيدى زير بغلهايش ديده شد و در همان مجلس با صداى بلند فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه: هر كه را من مولاى اويم، على مولاى‏اوست. خدايا! هر كه را دوستش مى دارد، دوست و هركه را دشمنش مى‏دارد، دشمن بدار!». پس با ولايت من، ولايت خدا تحقق مى‏يابد و با دشمنى‏من، دشمنى خدا.

و خداوند در آن روز، نازل كرد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا: امروز، دين شما را برايتان كامل و نعمتم را براى شما تمام كردم و دين اسلام را برايتان پسنديدم». پس ولايت من، مايه كمال دين و رضايت پروردگار بلندمرتبه است و خداوند ـ تبارك وتعالى ـ آن [آيه] را ويژه من و براى بزرگداشتم نازل كرد.55

امام باقر(ع) نيز فرمود: آيه «امروز، دينتان را برايتان كامل كردم»، تنها درباره على(ع) و نه ديگر مردمان، نازل شد.56

مؤلف علل‏الشرائع به نقل از اسحاق بن اسماعيل نيشابورى مى‏آورد: عالِم ـ يعنى امام حسن عسكرى(ع) ـ به من نوشت: «خداوند متعال، با منت و رحمتش فريضه‏ها را بر شما واجب كرد(نه از سر نياز به آنها؛ بلكه از سر رحمت بر شما، كه خدايى جز او نيست)، براى آنكه پاك را از ناپاك، جدايى بخشد و درونتان را بيازمايد و آنچه را در دلهايتان هست، بيرون كشد و به سوى رحمتش، از هم پيشى جوييد و درجات شما در بهشتش از هم متمايز شود. پس، حج و عمره و خواندن نماز و دادن زكات و روزه و ولايت را بر شما واجب ساخت. و براى شما دروازه‏اى نهاد تا درهاى‏فرايض را بدان بگشاييد و كليدى براى راهش قرار داد. اگر محمد(ص) و اوصياى [او] از فرزندانش نبودند، شما چون زبان بستگان، سرگردان بوديد و هيچ يك از فريضه‏ها را نمى‏شناختيد. آيا جز از دروازه شهر، به شهر در مى‏آيند؟پس چون خداوند پس از پيامبرتان با برجا نهادن اوليا بر شما منت نهاد، گفت: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم‏الاسلام دينا» و براى اوليا حقوقى بر شما واجب ساخت و شما را به اداى آنها در برابر ايشان فرمان داد.»57

يعقوبى در تاريخش مى‏نويسد: گفته شده آخرين آيه‏اى كه بر پيامبر صلي‌الله‌ عليه و آله نازل شد، آيه: «امروز، دينتان را برايتان كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را برايتان پسنديدم» است و اين گفته، روايتى صحيح و ثابت و صريح است و زمان نزول آن، در روز تصريح به [ولايت] اميرمؤمنان، على‌بن ابى‏طالب ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ در غديرخم است.58

روز كامل شدن دين

در آيه مشهور به آيه «اِكمال»(مائده، 3)، سخن از روزى است كه چهار ويژگى مهم دارد:

1. در آن روز، كفار از اينكه بتوانند به اساس اسلام آسيب وارد كنند، نوميد شدند.

2. در آن روز، دين اسلام كامل شد.

3. در آن روز، خداوند متعال نعمت خود را بر امت اسلامى تمام كرد.

4. در آن روز، خداوند متعال آيين اسلام را به عنوان آيين نهايى مردم جهان پذيرفت.

اين ويژگيهاى برجسته نشان مى‏دهد كه آن روز، سرنوشت‏سازترين روزها در تاريخ رسالت پيامبر اسلام، بلكه در تاريخ اسلام است و از اين روست كه يكى از يهوديان، به خليفه دوم مى‏گويد كه اگر در دين آنها چنين روزى بود، آن را جشن مى‏گرفتند:

طارق بن شهاب روايت كرده است كه: يكى از يهوديان به خليفه گفت: «اى امير مؤمنان، آيه‏اى در كتاب شماست و آن را قرائت مى‏كنيد كه اگر بر ما يهوديان نازل شده بود، آن روز را جشن مى‏گرفتيم. » گفت: «كدام آيه؟» گفت: «امروز، دينتان را براى شما كامل كردم...»59

اكنون بايد ديد در تاريخ اسلام، روز سرنوشت‏سازى كه داراى اين ويژگيهاى چهارگانه است و شايسته اين است كه جامعه اسلامى، آن را جشن بگيرد، كدام روز است. براى مشخص كردن آن روز، احتمالات فراوانى داده شده كه غالباً متكى بر اسناد تاريخى و يا متون حديثى‏نيستند و از اين رو، از طرح آنها در اينجا خوددارى مى‏كنيم. تنها دو فرض مستند وجود دارد كه به دو دسته از متون تاريخى و حديثى شيعه و اهل سنت، مستندند. بايد ديد آيا اين دو دسته از متون، باهم در تعارض‏اند، يا اينكه وجه جمعى براى آنها وجود دارد. دو فرض مستند عبارتند از:

1ـ روز غديرخم

ضمن آنكه بسيارى از احاديث شيعه، بدون ذكر روز غدير يا روز ديگرى، به نزول اين آيه در مورد انتصاب امام على(ع) توسط پيامبر(ص) به رهبرى امت، اشاره دارند، حدود بيست حديث، به‏طور مشخص نزول آيه را در روز غدير بيان مى‏دارند، 60 چنان كه در كتب اهل سنت، نقلهايى كه عمدتاً به ابو هريره و ابوسعيد خُدرى مى‏رسند ـ بيانگر نزول آيه در روز غدير(هجدهم ذى‏حجه سال دهم هجرى) هستند.61 اين احاديث، موافق قرآن هستند و راهى جز پذيرفتن آنها وجود ندارد؛ زيرا در تاريخ زندگى پيامبر اسلام، به جز روز غدير خم، روزى با ويژگيهايى كه اين آيه بر آن تأكيد دارد، يافت نمى‏شود. در اين روز بود كه با تعيين رهبر آينده جهان اسلام از سوى خداوند متعال، اميد كفارى كه مى‏پنداشتند آيين اسلام به شخص پيامبرِ آن، قائم است و با مرگ او نخواهند گذاشت تداوم پيدا كند، به يأس گراييد.

در اين روز بود كه برنامه‏هاى اسلام براى اداره آينده جهان، كامل شد و با تعيين شخصيت بزرگى چون امام على(ع) به جانشينى پيامبر(ص)، نعمت خداوند بر امت اسلامى كامل گرديد و براساس همين كامل بودن برنامه‏هاى اسلام براى تكامل مادى و معنوى جامعه بشرى بود كه اسلام به عنوان كامل‏ترين دين تكامل بخش انسان، مورد پذيرش خداوند متعال قرار گرفت. مراسم عمامه‏گذارى ويژه امام على(ع) در روز غدير خم، برنامه برگزارى مراسم سلام رهبرى بر امام(ع) در آن روز، تبريك صحابه بزرگ پيامبر(ص) به على(ع) در آن روز، اشعار حسّان‏بن‏ثابت، اعلام روز غدير به عنوان بزرگترين عيد اسلامى،62 و اسناد و قرائن تاريخى و حديثى فراوان ديگر، همه مؤيد اين است كه روز كامل شدن دين، همان روز غدير خم است.

2 ـ روز عرفه

در برابر متونى كه بدانها اشارت رفت، متون ديگرى وجود دارند كه تصريح مى كنند روز نزول آيه اكمال، روز عرفه و مكان نزول آن، عرفات است. قول پذيرفته شده در ميان اهل سنت، همين است و از چند صحابى نيز نقل شده است؛ ولى اساس آن، همان كلام خليفه دوم در پاسخ به سؤال مردى يهودى است كه در كتب بسيارى از جمله در صحيح‏البخارى آمده است و ما نيز به آن، اشاره داشتيم. اين قول در برخى احاديث و كتب شيعه نيز آمده است كه اساس آن را دو حديث امام باقر(ع) و امام ‏صادق(ع) تشكيل مى‏دهند:

حديث اول، حديثى است كه مرحوم ثقه الاسلام كلينى ‏از ابوجارود نقل كرده است. ابوجارود مى‏گويد: شنيدم امام‏باقر(ع) مى‏گويد: «خداوند پنج چيز بر مؤمنان واجب كرد؛ چ�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 263]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن