تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):روز قيامت محبوب‏ترين آدميان نزد خداوند فرمان‏برترينِ آنها از او است
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805458546




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

وقايع نگارى يك سفر معنوى باآخرين كاروان در ميقات


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: وقايع نگارى يك سفر معنوى باآخرين كاروان در ميقات
401733.jpg

در بيست وهشتم آبان ماه ۸۶ ودر آغازين روز هاى اعزام كاروان هاى حج دلم هوايى شد و مطلبى با عنوان «شوق پرواز» نوشتم ‎/ خدا مى داند احساسم ضجه مى زد و دلم بى تاب بود. شك ندارم كه واژه هايى كه در آن نوشتار به صف درآمدند احرامى از خلوص و معنى را به تن داشتند و صداى گام ها و نفس هايشان همپاى قلم درصفا ومروه انديشه ام به تكاپو افتادند و گويى دل هاى پاكى هم به حال زار اين مسافر سرگشته ومانده از راه سوخت و آنگاه اشك هاى زلال با دعاى معطر برآمده از يأس قلب هاى مهربان دوستان و همكاران به قصد بدرقه همراه شدند و مرا همچون غبار پاى راه يافتگان بار ديگر به سرزمين وحى رهنمون كردند و بازهم شدم آخرين مسافر حج !!.
عصر روز چهارشنبه تلفن همراهم زنگ زد. آن طرف خط« محمدجعفر بهداد» معاون وقت نهاد رياست جمهورى در امورارتباطات و اطلاع رسانى بود. پس از سلام و احوالپرسى گفت: دوست دارى برى مكه ! مكث كردم وگفتم چراكه نه. پرسيد گذرنامه دارى گفتم بله. ادامه داد كه دكتر احمدى نژاد رئيس جمهور اسم شما را داده و دعوت كرده است. گفت وگوى تلفنى من و ايشان دو دقيقه هم طول نكشيد اما امواجى از نشاط وجودم را متلاطم كرد. زبانم بند آمده بود و نمى توانستم به كسى چيزى بگويم. پنج دقيقه بعد مدير اخبارداخلى با خوشحالى خاصى گفت: رئيس جمهور بعضى را! مى خواهد به خانه خدا ببرد و بعد هم اعلام شد سه نفر روحانى نژاد، كامران نجف زاده و حسين رنجبران براى اين سفر دعوت شده اند و بايد مدارك خود را درسريع ترين زمان ممكن به نهاد بدهند كه ما سه نفر هم مدارك را صبح پنجشنبه به تشريفات نهاد رياست جمهورى داديم و سرانجام دوشنبه ساعت هشت وپانزده دقيقه صبح به سمت مدينه منوره پرواز كرديم.
وقتى از فراز آسمان و از داخل هواپيما چشمم به شهر مدينه افتاد، دلم روانه محله غريب بنى هاشم شد. محله اى كه امروز اثرى از آن نيست و در طرح توسعه حرم نبوى(ص) ازبين رفته است اما اگر كمى درنگ كنى و گوش جان بسپارى هنوز هياهوى كودكانه بچه هاى قد و نيم قد اين محله و هم بازى هاى شباب اهل جنت،حسن (ع) و حسين(ع) و زينب (س) را مى توان شنيد و شور وحال نوگلان خانه عترت را در مقابل در خانه محقرى كه ورودى آن باب جبرئيل و محل نزول وحى است نظاره گر بود. چشم بازكردم خود را در درون حريم قدسى آل الله يافتم. به به عجب بوى عطرى !! خدايا اين شميم جان افزا حتماً از گل وجود فاطمه (س ) يا كه نفحه پرطراوت برآمده از قيام و قعود بيدارگر على (ع) يا اذان بلال حبشى و يا سجده هاى بى انتهاى پيامبر(ص) در روضة الجنه است. نگاهم به رئيس جمهور و حالات اوهنگام ورود از باب جبرئيل به درون مسجدالنبى است. همانند يك كبوتر پاك باخته و با درونى متلاطم و چهره اى اشك آلود. من گريه هاى بلند احمدى نژاد را نشنيده بودم. هق هقش از پس بغض هاى گره خورده و شانه هاى لرزانش خود را مى نماياند. آهسته گام بر مى داشت و جثه كوچكش در حلقه هايى از شرطه ها (مأموران امنيتى سعودى) قرارگرفته بود. از كنار ديوار خانه زهرا(س) گذشتيم. اى خدا كو دلى كه آرام باشد و در برابر هجمه اندوه مظلوميت بانوى آب و آفتاب دوام آورد و كدام سينه است كه سوز غربت را بر قفسه هاى گداخته حس نكند. همان ديوارى كه رازها را در دل خود نهفته دارد و با دست و بازوى مظلومه مطهره انس گرفته وآشنا است. صداى سرفه هاى زير و بم ديگر زائران،چاشنى سكوت درون مسجد النبى است. در فضاى بين منبر و خانه پيامبر كه اكنون مدفن آن قطب هستى و راز خلقت بشر است قرار گرفتيم كه به فرموده حضرت محمد(ص) روض هايى از رضوان يا قطع هايى از بهشت است. وقتى روحانى كاروان، واعظ مشهور (شيخ على ثمرى) قطعه اى از زيارت نامه را مى خواند همه سراپا ناله بوديم. خدايا اگر پيامبر (ص) اينگونه گريه را كه همانند بى تابى طفلى از بى شيرى است بشنود چگونه نگاه محبت آميزش را از اين جمع خواهد گرفت. ترديد نداشتم كه در محضر آفتابيم و تن سرد و ناتوان از سنگينى معاصى (البته خودم را مى گويم) از پرتو انوار آسمانى گرم مى شد. از پنجره سبزرنگ قديمى و محقر به درون خانه پيامبر (ص) نگاهى انداختم در درونم رعد و برقى شد و ابر هاى گريه باريدن گرفت و هستى ام را چون پر كاهى در سيلاب اشك غرق كرد. السلام عليك يا رسول الله يا نبى الله يا خير خلق الله. كمى آن طرف تر محراب و منبر پيامبر به استوارى تاريخ و به بلنداى عرش برين قامت گشوده اند و گويى خطبه هاى آسمانى رسول خدا طنين انداز است. صداى مؤذن بلند شد. نوايى متفاوت با بلال سياه كه در تلفظ برخى واژگان مشكل داشت وآنگاه صف ها براى نماز آراسته شد و پس از آن صوت زيباى امام جماعت مسجدالنبى «استوو اعدلو».‎/‎/ الله اكبر
مرزها بى معنى اند

401697.jpg

راستى چقدر خوب است در سرزمين به ظاهر غريب و دورافتاده آشنا هايى پيدا شوند و ابراز محبت كنند تا آنجا كه احساس كنى در ايرانى. وقتى در صف نماز نشسته بوديم از پشت منبر پيامبر گرامى اسلام زائران و نمازگزارانى با چهره هاى رنگ رنگ از سرزمين ها و قاره هاى گوناگون هنگام عبور احمدى نژاد را مى شناختند و با سلام هاى بلند و تكان دادن دست، ابراز محبت و احساس مى كردند. براستى فاصله ها چه در جغرافيا و چه در مذهب و مرام مانع ارتباط و پيوند و برادرى نيست. مردى بلند بالا و سيه چرده كه هيبت بلال را در خود مى نمود فرياد زد الله اكبر.‎/‎/ حفظكم الله يا محمود!!. ده ها زائر هجوم آوردند دست دراز كردند تا با نماينده ملتى بزرگ و انقلابى و ايمان مدار دست بدهند و ابراز علاقه كنند آن هم در مسجد پيامبر (ص) و كنار منبر و محرابى كه نماد بيعت و وحدت و برادرى است. برخى نيز صلوات برمحمد وآل محمد را شعار اظهار مودت با رئيس جمهورى اسلامى ايران قرار مى دادند مأموران تلاش كردند مانع ارتباط نزديك شوند ولى شمارى از زائران مقاومت واصرار داشتند و با توجه به روحيه دكتر احمدى نژاد در عطوفت و خوشرويى و صميميت با مردم موفق هم مى شدند.
حالا وقت بازگشت از روضه رضوان به سمت «باب الزهرا(س )» است. يا على مدد كن در كوچه هاى غمزده و غبار گرفته از كينه هاى قاسطين و مارقين و ناكثين از غصه نميرم، پشت ديوار خانه «كوثر» قرآن جمع شديم. اى خدا نمى توان به بغض هاى فرو خورده و ضجه هاى احساس و نفس هاى بى قرار بى توجه بود. مگر مى شود در آن لحظات، سنگينى طناب برگردن مولاى آزادگان ومتقيان على (ع) و مظلوميت آن دوران را حس نكرد، مگر مى شود دست هايى را كه با هدف نواختن سيلى به صورت ركن هستى بالارفت نديد و درد كبودى را دراعماق جان نخريد. يا رسول الله كمك كن !.همكار و همراه خوبم «كامران نجف زاده» از من پرسيد اينجا كجاست گويى هيمنه ام در زير آوار اندوه جان مى داد چشمانم جايى را نمى ديد اما دلم نيامد حرفى نزنم. گفتم كامران پشت اين ديوار، خانه مادر همه خوبى ها و زيبايى ها حضرت زهرا (س) است. اشك هاى كامران امان نداد گويا صحنه هاى مظلوميت را در مقابل ديدگانش مجسم ديد همچون فرزندى در سوگ مادر ناله مى زد. شيخ على ثمرى اين جمله را با نواى سوزانى خواند«السلام على فاطمه وابى ها و بعلها و بنى ها و» ناگاه ديوار دل ها فرو ريخت و صداى شيون برطاق خانه نشست. دست هاى احمدى نژاد مى لرزيد و توان برگرفتن اشك هايش را از پهنه صورت غم آلود نداشت. هنوز پشت ديواريم. نگاهم به دستنوشته اى كهن جلب شد «ادخلوها بسلام آمنين» اى واى بر آن مردمى كه حرمت خانه و صاحب خانه هايى را كه بدون اذن او جبرئيل وارد نمى شد نگه نداشتند. الان هم به هر بهانه اى به زائران اين خانه حتى اجازه نگاه كردن نمى دهند اما امروز ما فرصت يافتيم بلند بلند گريه كنيم. هنوز چند گامى تا مقابل «باب الزهرا» فاصله داريم. نمى دانم چشمم به مدخل گام هاى نور و رحمت و بهانه خلقت بيفتد چه خواهم كرد و چگونه خواهم بود.
كوچه هاى بنى هاشم

401715.jpg

اينك از پشت ديوار، آهسته به سمت باب الزهرا (س) مى رويم. گويى شعله هاى برآمده از هيزم كينه دشمنان آل الله همه وجودم را در بر گرفته است و بوى سوختگى همراه با دودى از درد در محله بنى هاشم دل واحساس را مى آزارد. چشمم به قفل در آن خانه پر راز و رمز و جايگاه سجده ها و قنوت ها و مكان پرهلهله از بال فرشتگان افتاد. بر روى قفل در خانه پاكى ها اين مصرع از يك شعر چند بيتى و زيبا حك شده است كه البته درباره سراينده شعر روايات مختلفى وجود دارد از جمله برخى اسناد تاريخى مى گويد اين شعر از يك شاعر مصرى بنام «شرف الدين محمد بوصيرى» است كه در عالم خواب به دست مبارك پيامبر عظيم الشأن اسلام از بيمارى مرگبارى شفا يافت واين قصيده را سرود: «او دوستى است كه در همه پيشامد ها و حوادث ناگوار اميد شفاعتش مى رود»
براساس اسناد موجود حضرت زهرا (س) اشعارى هم در وصف پدر سروده بودند «اى كاش پيش از رحلت تو مرگ به سراغ ما آمده بود، تا پس از رفتنت و حايل شدن پرده ها بين ما و تو، زنده نبوديم. ما به مصيبتى گرفتار آمديم كه هيچ اندوه رسيده اى از عرب و فارس به آن دچار نشده است. كسى كه يك بار تربت پاك و معطر احمد را ببويد، اگر تا پايان عمر خود هيچ عطر ديگرى را نبويد زيان نكرده است.» ساعتى در مقابل اين در نورانى و سبزرنگ به دعا و راز و نياز مشغول شديم. شرطه ها (مأموران امنيتى سعودى) براساس آموزه هاى وهابيت و اعتقاداتشان هرگز مايل به ديدن چنين صحنه هايى نيستند. دكتر احمدى نژاد كمى جلوتر از در مطهر به نماز و دعا مشغول شد، دنيايى از غم در چهره اش نمايان بود و گاهى نظرى كوتاه همراه با زمزمه به خانه فاطمه (س ) مى انداخت و اشكى از گوشه چشمش جارى مى شد. الان هم از درون آن حجره آسمانى عطر ياس روح نواز است و زمزمه هاى بى بى دو عالم هنگام بازى با حسن وحسين (ع) درگوش جان مى نشيند آن هنگام كه فاطمه (س) فرزندش امام حسن را بالا مى انداخت و چنين مى فرمود: «پسرم حسن، مانند پدرت باش. ريسمان ظلم را از حق بر كن. خدايى را بپرست كه صاحب نعمت هاى متعدد است و هيچ گاه با صاحبان ظلم و تعدى، دوستى مكن.» همچنين نقل شده است كه وقتى فرزندش امام حسين(ع) را بازى ميداد، اين گونه مى فرمود:
اَنْتَ شبيه بأبى
تو به پدر من (پيامبر(ص)) شبيهى.
و با نگاهى به آن طرف تر گويى در طاقچه هاى بسياركوچك، شانه اى كه با آن گيسوى بانوى صبر و جهاد دردانه پدر، حضرت زينب (س) را مى آراست جاى گرفته است. ساعتى بعد وقت رفتن و خداحافظى به مسجدالنبى و خانه آل الله رسيد. دلم جا مانده وپاهايم ناتوان از حركت.چه مى شود كرد بايد از باب جبرئيل خارج شويم و دل به بقيع مظلوم سپاريم.
قبرستان بقيع

401721.jpg

اكنون كاروان كوچك ما از باب جبرئيل، آهنگ بقيع كرد. اشك ها جلوتر از همه مى دويدند و بغض ها با كوهى از نجواى غربت و مظلوميت، گريبان دل را گرفته بودند و كشان كشان مى بردند. از پله هاى قبرستان بقيع بالا رفتيم. در پيشاپيش كاروان، احمدى نژاد با گام هايى كوتاه و سر در گريبان و غمزده جلو مى رفت و همراهان نيز تسليم هجوم غمبارترين صحنه هاى ديدار، در آستانه در آهنى بزرگ بقيع قرار گرفتند. شيخ على ثمرى روحانى كاروان گفت: برادران به احترام اهل بيت مظلوم پيامبر كفش هايتان را درآوريد، آهنگ هق هق همراه با نفس هاى نيمه تمام، نواختن گرفت و به نظرم در آن لحظه اشك ها هم حيا نكردند و گريبان خويش دريدند و دل ها هم عريان تر از كلام، پريشان بيرون دويدند و چنان ولوله اى به پا كردند كه گويى جماعتى جنازه چهار غريب مدينه را بر دوش تاريخ نهاده و پر شتاب مى برند و اين كاروان داغديده در غبار اندوه، همچنان گمگشته و سراسيمه اند. يكى با سوز آميخته با نوايى محزون گفت: السلام عليكم يا اهل بيت النبوه اشك ها را با دستم به زحمت كنار زدم، ضجه هايى دردناك نظرم را جلب كرد.«حميد خوئينى ها» همكار وهمسفر ارزنده از شدت حزن دستانش را به روى قلبش فشار مى داد، كاوه اشتهاردى مدير مسئول روزنامه ايران و همكار قديمى رسانه ايم با پهنه صورتى خيس از اشك و ضجه هاى بلند كم مانده بود خيمه وجودش فرو افتد. حسين رنجبران همكار خوبم در واحدمركزى خبر درحاشيه مدفن امامان مظلوم زانو زده بود و نجوا مى كرد. شك ندارم همه اين احساسات وعواطف با خاك سرد بقيع درآميخت وگويى توفانى به پاكرد.چهار قبر خاكى با سنگ هايى رنگ ورو رفته در قاب نگاهم جاى گرفتند.
اى خدا باورم نمى شود سنگ هاى پائين پاى قبور چگونه دست در آغوش يكديگر كشيده و بازو در بازو گره كرده اند تا مبادا نسيمى آرامش خاك هاى نشسته و ميهمان پيشانى اين قبور مظلوم برهم زند. اولى، مضجع پاك حسن بن على بن ابى طالب (ع ) فرزند ارشد ملكوت است. وقتى به خاك قرمز رنگ مرقد مطهرش مى نگرى عطرى ماندگار و جان افزا كه هر روز مادرش زهرا (س) از لبان مباركش به گونه نورانى دلبندش مى فشاند وجودت را در بر مى گيرد. اى خدا خيلى از آن زمان نگذشته است كه اين بدن مشعشع از انوار الهى و لعل درخشان هستى آماج تيرهاى كينه قرار گرفت و امروز نيز در هجمه انديشه هاى جهل زده و غافل گرفتار است. ديگرى على بن الحسين (ع ) بازمانده اى از كربلا، مسافرى خسته و مجروح از سنگينى غل و زنجير اسارت در نبرد نينوا است. همو كه سجده هايش ملائك را به تحسين وامى داشت و خطبه هايش در خرابه شام در معرفى خاندان پيامبر و ستمى كه برآنان روا داشته شد، اركان حكومت بنى اميه را ازهم گسست و فرو افكند، آن يك هم على بن محمد «باقر العلوم»( ع) است. او يكى از اطفال اسير در حماسه كربلا با سه سال وشش ماه و ده روز سن بود كه جانگداز ترين صحنه هاى شهادت جد بزرگوار واسارت غم انگيز عمه اش را به دست شقى ترين و بدنام ترين مردم روزگار شاهد بود.ديگرى صادق آل محمد (ص) است كه بسيارى از دانشمندان وعالمان در مقابلش به آموختن زانو مى زدند، راستگوترين مردم و مروج اصالت رسالت و امامت بود. چند گامى از مدخل بقيع جلو رفتيم اما با مانعى از زنجير، همان حصار انديشه هاى منحرف روبه رو شديم.

401712.jpg

همه ايستاديم و گويى زنجير ها در برابر اشك ها و ضجه ها كم آوردند ‎/ يكى از همراهان خطاب به مأموران گفت افتح ! (بازكنيد)، مأمورى بدهيبت و كريه المنظر گفت: لا شيخ (نه) من كه تجربه قبلى حضور بر سر مضجع امامان معصوم را داشتم با صداى بلند خطاب به دكتر احمدى نژاد گفتم آقاى دكتر بخواهيد تا راه را باز كنند، ايشان با دست اشاره كرد صبر كنيد. دلم آرام نشد، دو گره از زنجير را بازكردم و كاروان از آنها گذشتند و درحاشيه قبور مطهر ايستاده و با زمزمه هاى جانسوز زيارت و دقايقى با آن قبور مقدس درد دل كردند. دراين مكان عزيز دو قبر ديگر هم وجود دارد كه يكى مدفن حضرت فاطمه بنت اسد (س) مادر بزرگوار حضرت على (ع) است. همو كه ديوار كعبه به رويش شكافته شد تا از آن بگذرد و نوزادش را درگهواره اى از نورانى ترين و خوشبو ترين قطعه هستى قرار دهد و ركن يمانى كعبه را با وجود ركن خلقت يعنى فرزند برومند ابوطالب استحكام بخشد. قبر مطهر ديگر هم به «عباس» عموى بزرگوار پيامبر تعلق دارد وهمگى محل رفت وآمد فرشتگان و صالحان و بدون شك زيارتگاه دائمى حضرت بقية الله الاعظم (عج) است. كاروان عاشق كمى هم در قبرستان بقيع قدم زد و به قبور مطهر شهدا و پاكان ديگرى از خاندان عصمت و طهارت ازجمله «ام البنين» همسر بزرگوار حضرت على (ع) و مادر پاكدامن حضرت ابوالفضل العباس (ع) اداى احترام كرد وخود را با غبار اين ديار غريب و مظلوم معطر ساخت.
مسجد شجره
دقايقى بعد از بقيع مظلوم جدا شديم، به سختى چهره از رخسار تابناك مضاجع متبرك آل الله برگرفتيم اما دلهايمان چون كودكى بهانه گير، اصرار بر ماندن داشت. چه مى شود كرد بايد ره سپرد و كاروان را همراهى كرد. از پله هاى بقيع كه پائين آمديم دسته اى از كبوتران به پرواز درآمدند و راهى گنبد سبز مسجدالنبى شدند و گويى رسم دلبرى وآئين پركشيدن در مسيرملكوت مى آموختند. جماعتى انبوه در مقابل قبرستان بقيع با حسرت نگاه كاروان كوچك دلداده را تعقيب مى كردند و با صلوات بر محمد وآل محمد هويت و دلبستگى خود را به اين كاروان كوچك نشان دادند. احمدى نژاد به ميان آنان رفت و زنان ومردانى نه چندان غريب به زبان عربى به رئيس جمهورى اسلامى ايران خوش آمد گفتند و علاقه مند بودند دستى به سرو بازوى او بكشند اما مأموران سعودى مانع مى شدند. به نظرم اهالى محله ابوطالب در منطقه فقير شيعه نشين جنوب مدينه و يا زائرانى از لبنان و عراق و البته دلداده بودند و خونگرم.
كم كم زمان وداع با مدينه فرا رسيد. چه بگويم كه دل زهرا (س) نشكند و اشك هاى مردى كه درنيمه شب دور از چشم نامحرمان پيكر مهتاب را بردوش نهاده بود ودر پرتو سيماى نورانى فرزندان خردسالش و بغض هاى فروخورده سلمان و فضه درپى دفن ركن و بهانه خلقت بود به گونه مباركش نخشكد. اما دلخوشيم كه ناگزير بايد به ميقات رفت و انجام اعمال حج اجتناب ناپذير. در هتل محل اقامت احرام بستيم و نزديك غروب راهى مسجد شجره شديم تا در مقام نيت، گام در وادى تلبيه و محرمات نهيم. در مسجد شجره شور وشوقى غيرقابل وصف مشهود بود. همه جمع شديم و احرام ها را به نشانه تجديد نيت بازوبسته كرديم ‎/
نماز مغرب وعشا را به جماعت اقامه كرديم و شيخ على ثمرى پس از توصيه ها و بايسته هاى حالت احرام با مناجاتى كوتاه، دل ها را آماده تر وهمه را به تكرار فرياد لبيك، لبيك، لبيك اللهم لبيك.‎/‎/‎/‎/‎/.دعوت كر د.

401709.jpg

سرانجام به فرودگاه مدينه منوره بازگشتيم و جماعتى سفيد پوش و يكرنگ در درون هواپيما قرار گرفتند و خلبان مقصد را بندر جده اعلام كرد. پس از ورود به جده بلافاصله در خودرو ها قرار گرفتيم و به سرعت راهى مكه مكرمه شديم. ساعت نشان مى داد دقايقى به نيمه شب مانده كه در هتل «قصر الضيافه» اسكان يافتيم و همه آماده شديم براى اعمال حج با يك دنيا هيجان وشيفتگى ديدن قامت بلند كعبه در سايه نور مهتابى رنگ وصداى بال ملائك كه واسط بين زمين و آسمانند.
رواق هاى مسجدالحرام
ساعت كمى از نيمه شب گذشته بود كه همه در لابى هتل جمع شديم و از طريق در ويژه اى كه تا مسجدالحرام پنجاه متر فاصله داشت به حرم امن الهى وارد شديم، حلقه اى از نظاميان سعودى برگرد كاروان بسته شد تا به رسم حرمت و امانت دارى ميزبان، ميهمان از هر آسيبى مصون بماند. حركت آرام كاروان در فضاى سكوت رواق هاى مسجدالحرام طعم دلنشينى در وجود آدمى مى نهاد. برخى ها كه سفر اولشان بود نمى توانستند اشك هايشان را مخفى كنند. توصيه شد هنگام ورود به صحن اصلى مسجدالحرام سرها پائين باشد و با ذكر لبيك، لبيك گام هاى كوتاه برداريم. دل ها عنان گسيخته بودند وچشمها مسير را براى ديدارى تمام عيار آب و جارو مى كردند، از پله هاى «باب البلال» پائين رفتيم كه ناگاه شمارى از زائران ايرانى متوجه حضور احمدى نژاد شدند، بانوانى بودند كه گويى عزيزشان را ديده ا ند و از فرط خوشحالى فرياد مى كشيدند. بعضى هم خيلى صميمى شدند و«حاج محمود» ، «حاج محمود» مى كردند ‎/
انگار نه انگار كه اينجا جاى متفاوتى است البته دست خودشان هم نبود، اين خوش وبش ها هزاران نفر را متوجه كاروان ما كرد، لبنانى ها ابراز احساسات مى كردند، يك گروه نيز كه دعاى فرج امام عصر (عج ) را مى خواندند ناگهان دست ها را بالا بردند و فرياد مى زدند يا« اخ المحمود مرحبا بكم ». مأموران حلقه حفاظت را تنگ تر و تلاش مى كردند كسى نزديك نشود اما رئيس جمهور در همان پله نخست ايستاد و به ابراز احساسات زائران ايرانى و غيرايرانى پاسخ داد.
نگاهم به كعبه افتاد با قامتى بلند و امتدادى تا عرش. الله اكبر، نورى كه از بام اين خانه آسمانى تا بى نهايت درخشش داشت از دريچه نگاهم به درون تاريكم پرتو افشانى مى كرد واحساس كردم صبح شده و افق چشم به راه بيدارى، فرش قرمز گشوده است. سيل جمعيت در اطراف كعبه متلاطم بود و احراميان ذكر گويان شانه به شانه در طواف، سير مى كردند. هيچ كس اين جا رنگى نداشت و مردمان ايمان را در طبق نهاده بودند و به رخ مى كشيدند و از ثروت و زبان وفرهنگ ونژاد ومليت حتى زن ومرد هم سخنى نبود، آنقدر جماعت انبوه درچرخشند كه شبحى از خود مى بينند و ذوب در عبوديتند. حركت كاروان كوچك ما گاهى موج ايجاد مى كرد و جمعيت را در گرداب فشار، غوطه ور مى نمود، در يك لحظه از حلقه حفاظت بيرون افتادم، كمى از تعريف فشار قبر را تجربه كردم، گاهى پايى به اندازه يك گهواره با وزنى طاقت فرسا، پنجه هايم را نوازش مى داد وگاه گونه هايم در عرق جارى از پشت مردى سياه و بلند بالا شناور و آرنج برخى ها، حمايل گردنم مى شد تا نفس ها يم كمى از هم فاصله بگيرند. با كمك يكى از مأموران سعودى به درون حلقه حفاظت بازگشتم.در مطاف به دو نقطه كه مى رسيديم جمعيت ولوله اى مى گرفت و بى تاب مى شد ‎/ يكى حجرالاسود و ديگرى ركن يمانى بود همان جايى كه ديوار كعبه شكافته شد و بانوى آسمانى و پاكدامن به اندرون رفت و با گوهرى سبز و گلى خوشبو به نام على (ع) بيرون آمد. حاجيان مى كوشيدند با دست وصورت و بوسه اى به اين نقطه مقدس كه به اندازه حجرالاسود مشتاق ودلداده دارد متبرك شوند ودل خود آرام سازند. نظرم به يك بانوى جوان عرب زبان جلب شد. او با حالتى غيرقابل وصف به ديوار كعبه چسبيده بود و در باريكه پايه هاى كعبه راه مى رفت و فرياد مى زد «السلام عليك يا فاطمه الزهرا(س)، ايتها الصديقه الشهيده، يا مظلومه، السلام عليك يا على بن ابيطالب (ع) يا اول مظلوم و يا مولود الكعبه، اين بانو كه لباس احرام سفيد به تن داشت و يك شال گردن صورتى رنگ نشانه كاروانش رابه گردن آويخته بود چنان رجز مى خواند كه همه را متوجه خود نمود و هيچ مأمورى هم جرأت نمى كرد او را پائين بياورد و مانع كارش شود. او همچنان كنار ديوار كعبه جلو مى آمد صورتش را به ركن يمانى چسباند و ضجه مى زد و مى گفت:

401724.jpg

يا على يا فاطمه يا صاحب الزمان و با يك جمله جانسوزى حرف هايش را كامل كرد و گفت؛ اللهم الرزقنى شفاعته الحسين يوم الورود؛ جمعيت او را نگاه مى كرد و بسيارى گريه و عده زيادى همراهى مى كردند. چنين صحن هايى آن هم در كنار خانه خدا و در پايگاه انديشه منحرف وهابيت ؛ هرگز نديده بودم و درود خدا براين بانوى شجاع و پاكباخته كه گويى كعبه را با همه عظمتش در آغوشش جاى داده و روحى سرشار از عشق به ولايت واهل بيت (ع)را به رخ مى كشيد. عمل طواف را به پايان برديم و پس از اقامه نماز در پشت مقام ابراهيم (ع) راه صفا و مروه در پيش گرفتيم و همچنان شاهد تكرار ابراز احساسات و علاقه حاجيان و شيفتگان بوديم.
سعى صفا و مروه
كاروان خوشنود از انجام بخشى ازاعمال، راه سعى صفا و مروه را در پيش گرفت. صفا و مروه دو كوه مقابل يكديگرند كه هيبت واستوارى شان تسليم استقامت و سعى حضرت هاجر (س)همسر گرامى حضرت ابراهيم(ع) شد و امروز پس از گذشت قرن ها همچنان نبض حيات و هستى با طنين صداى گام هاى آن بانوى پرهيزگار آميخته وهم نوا است. همو كه براى تركردن كام خشكيده دردانه اش حضرت اسماعيل (ع) در جست وجوى آب به اين سو و آن سو مى دويد. وقتى گام به صخره صفا نهادم صداى پاى قلبم را كه در حريم نفس هاى تند هاجر «هروله» مى كرد مى شنيدم و عطر وجود ماه پاره اى در آسمان نور، جانم را صفا مى داد و همانا خود را در زمزم زلال اشك هاى اسماعيل غوطه ور ديدم. وقتى از دامن صفا به رود جارى و پرخروش انسان ها پيوستيم امواج همت ساعيان ادراك واحساسم را به صخره هاى مروه مى كوبيد وبه سوى صفا بازمى گرداند. اندكى بعد راهيان صفا ومروه متوجه حضور كاروان كوچك احمدى نژاد شدند و با همهمه و صلوات به همراهى آمدند. ابراز علاقه واحساس حاجيان به زبان هاى گوناگون به حدى فزونى يافت كه انگار بخشى از راهپيمايى درايران است و يا مردمانى در سفراستانى به استقبال رئيس جمهورى اسلامى ايران آمده اند. احمدى نژاد گاهى مى ايستاد تا با مردمان درحال عبور چهره به چهره صفا كند و حاجيان در مصافحه و دست دادن وخوش و بش كردن با احمدى نژاد سر از پا نمى شناختند. مأموران حفاظت عربستان تحت تأثير رفتارها و روابط احمدى نژاد با مردم قرار گرفته بودند چراكه كمتر مقامى در اين سطح در كشورهاى اسلامى وجود دارد كه به مردم و عواطفشان توجه كند و دل بسپارد و هرگاه برخى از آنان مانع نزديك شدن زائران علاقه مند به رئيس جمهورى اسلامى ايران مى شدند، با واكنش احمدى نژاد مواجه مى شدند. كمى عقب تر از كاروان درحال وهواى خود فرو رفتم و دل را به صفا ومروه سپردم. ساعتى بعد همه تقصير كرديم و ازاحرام خارج شديم.

401730.jpg

ناودان طلا
صبح روز عرفه فرارسيد و قرار كاروان كوچك طبقه همكف هتل تعيين شد. همه جمع شديم. رئيس جمهور درحالى كه احرام به تن داشت منتظر بود بقيه هم بپيوندند. اين جمله را از احمدى نژاد به يادگار دارم كه مرا خطاب كرد كه: شما، تنها روحانى كاروان ما هستيد.!! من هم از اينكه احمدى نژاد واسطه اين فيض بزرگ برايم شده بود بار ديگر تشكر كردم و به شوخى گفتم آقاى دكتر اين حج از نوع «ام پى ترى» (mp3) است! با همان چهره صميمى هميشگى لبخندى زد وگفت مهم اين است كه خداوند دعوت كرد و همه ما را پذيرفت. احمدى نژاد ادامه داد كه اينجا نمى خواهد به فكر خبر و تصوير و كار باشيد فقط زيارت و عبادت كنيد كه وقت كم و بسيار ارزشمند است. همه به قصد زيارت و نيت احرام مجدد و عزيمت به مشاعر مقدسه با همان حلقه حفاظتى هميشه وارد مسجد الحرام شديم و با قرار گرفتن در مقام موسوم به حجر اسماعيل (ع) زير ناودان طلا كه معروف است قطعه اى از بهشت و مدفن هزاران پيامبر قرار گرفتيم.چندين ركعت نماز از جمله براى همكاران و دوستانى كه التماس دعا گفته بودند و بعضى هم سفارش ويژه زير ناودان طلا را داده بودند خواندم. سال ها پيش از جمله در سال ۱۳۷۳ كه من مشرف شده بودم بخش حجر اسماعيل براى عموم زائران باز بود و مردم براى نماز وارد آنجا مى شدند اما اكنون مأمور گذاشته اند و اجازه ورود به هيچ فردى نمى دهند. همانجا براى بجا آوردن اعمال حج و وقوف در مشاعر مقدسه نيت كرديم و از مسجدالحرام خارج و سوار يك اتوبوس شيك و روباز شديم.براساس فقه شيعه مردان هنگام احرام نبايد زير سقف و يا مكان سرپوشيده قرار گيرند. ساعتى گذشت و اتوبوس حامل كاروان احمدى نژاد وارد يك محوطه حفاظت شده گرديد. هواى لطيفى بود اما شلوغى جمعيت بخصوص استقرار زائران بومى و يا ازكشورهاى فقيردرحاشيه خيابان هاى منتهى به عرفات و نبود بهداشت و پاكيزگى آزار مى داد. هر كس با هر وسيله اى به سوى عرفات مى شتافت و خودروها از احرام پوشان سرريز شده بودند و هر جاى خودرو امكان داشت يك نفر سوار شده بود. هنگام توقف كوتاه اتوبوس در ترافيك، زائرانى كه احمدى نژاد را مى شناختند با تكان دادن دست وشعار الله اكبر ابراز احساسات مى كردند. پس از ورود به صحراى عرفات واستقرار در چادرهاى ويژه ميهمانان عالى رتبه از كشورهاى مختلف، حالتى عرفاتى به خود گرفتيم، من يك لحظه از خيمه بيرون آمدم ونگاهى به اطراف انداختم ده ها هزار چادر سفيد رنگ كنار هم قرار گرفته بودند. دلم در جوشش ناب عرفات وضو گرفت و بى اجازه از اختيارم خارج شد و در هزار توى اين چادرها گويى دنبال گمشده اى مى گشت و مرا هم كشان كشان اين طرف وآن طرف مى برد. روايات مستندى وجود دارد كه وجود مبارك حضرت ولى عصر (عج ) روز عرفه به اين صحرا عنايت دارد و حتماً به بدرقه همان قافله اى مى آيد كه بار سفر بست و عصر همين روز از اين ديار راهى وادى نينوا شد. دلم شور مى زد و بى تاب بود. هرگوشه اين صحرا سخنى براى گفتن دارد، اگر سنگ هاى «جبل الرحمه» به سخن درآيند خواهند گفت كه در دوردست اين وادى پرغوغا و پر راز و رمز، قافله اى از نور، آهنگ رفتن كرد و در آن جمع، مردانى از تبار غيرت و عصمت، جنب و جوش و همهمه اى دارند و يك نفر انگار بيشتر از همه مى كوشد تا زنان و كودكان قد ونيم قد را سوار راهوارهايشان كند.

401700.jpg

وادى عرفات زير لب گفت شاهد بوده است كه ابوالفضل العباس (ع) با قامتى بلند بالا و سيماييمه گونه زانويش را پله ساخت تا زينب دختر صبور و يادگار بانوى پاكى ها و بهانه خلقت حضرت زهرا(س) پاى مباركش را روى آن بگذارد و بر اشترى الماسين سوار شود و مردى احرام پوش كه هاله اى از خورشيد درحال غروب را در پهنه چهره نورانى اش دارد حسين بن على (ع) قافله سالار اين كاروان بود. كمى بعدتر گويا غبار ناشى از حركت اين قافله، عطر كربلا را درفضاى عرفات پراكند و جانم تازه شد، همان قافله اى كه شايد به تعداد اندك بود ولى عظمت يك تاريخ را به دوش كشيد و تا امروز و آينده به پيش خواهد برد. غرق در اين افكار بودم و نگاهم همچنان كاروانيان كربلا را بدرقه مى كرد كه آشنايى آمد و دست به شانه ام كشيد و گفت بلند شو برويم خيمه احمدى نژاد وقت خواندن دعاى عرفه است همه آنجا جمع و مشغول دعا شده اند. وقتى وارد شدم، ديدم رئيس جمهور مثل فردى كه آمدن عزيز و يا بزرگوار مورد علاقه اش را انتظار مى كشد دم در خيمه نشسته و با خواندن دعا بلند بلند گريه مى كند. درون خيمه يكپارچه شيون و راز و نياز بود: «آن كس كه تو را نيافت چه چيز يافته و آن كس كه تو را يافت چه چيز را نيافته البته خسارت ديد هر كس كه به جاى تو به ديگرى تن داد وديگرى را برگزيد» من هم به جمع آنان پيوستم و خود را در فيض معانى رها كردم و اشك ها مرا به دجله اى از اندوه مظلوميت رساندند. هرچند صحراى عرفات محل فرود حضرت آدم و عروج و نزول فرشتگان و پاكان هم هست ولى نمى شود روز عرفه و اين صحراى خشك و تفتيده را بدون ياد و نام حسين(ع) درك كرد. بعد از دعا دقايقى با رئيس جمهور در بيرون خيمه ها قدم زديم، چادرهاى كنارى ما در اختيار نخست وزير بنگلادش، رئيس جمهور موريتانى و مادر شاه مراكش بود و آنها هم هنگام غروب در اطراف چادرهايشان قدم مى زدند. خيلى ها هم توى حال خودشان بودند و نمى شد به حريم خلوتشان وارد شد از جمله تصويربردار و همكار خوبم «رسول صاحبى فرد». شب فرارسيد و كاروان راهى مشعرالحرام شد و در ساختمان هاى ويلايى با امكانات خوب تا بامداد وقوف كرديم.
به شيطان سنگ زديم

401727.jpg

شب از نيمه گذشت و كاروان در زير نور مهتاب و نورافكن هاى محل اقامت، عزم رفتن به كوه و جمع آورى سنگريزه براى رمى جمرات كرد. علاوه بر اينكه محل اقامت مان در مشعر دو ويلاى تميز با همه امكانات بود، به دليل قرار گرفتن در محدوده حفاظت شده كوه آن منطقه هم انحصارى و دست نخورده مانده بود. بدون زحمت ۴۹ سنگ به اندازه كوچكتر از فندق و از نخود بزرگتر چيديم و همگى خوشحال و آماده در انتظار اذان صبح روز عيد قربان مانديم. سوار شدن به يك خودروى روباز اجتناب ناپذير است بنابر اين يك وانت و يك كاميونت نظامى درحالى كه داخل آن تشك هاى سفيد و قطورى پهن شده و متكا هم گذاشته بودند آماده شد و در خودروى احمدى نژاد يك مبل زيبا و شيك قرار داده بودند كه رئيس جمهور با اين شيوه مخالفت كرد و از ميزبان خواست مبل را بردارد و همه روى تشك و كف وانت نشستند.
ازدحام جمعيت در مسير به حدى بود كه خودروها متوقف بودند و پليس عربستان كاروان ويژه را از مسير ديگرى برد و به محض طلوع آفتاب وارد صحراى منى شديم. من براساس تجربه قبلى فكر مى كردم چگونه بايد در جمرات با وجود انبوه جمعيت به شيطان سنگ زد اما طولى نكشيد اسكورت كاروان وارد يك تونل شد كه ورودى آن را با موانع بسته و علاوه بر تعدادى مأمور يك زنجير بزرگ هم قرار داده بودند كه براى عبور خودرو هاى كاروان احمدى نژاد باز شد و با ورود به داخل تونل ناگهان نماد شيطان بزرگ (اكبر) در برابرمان ظاهر شد اولش احساس كردم به شيطان خيلى نزديك شديم ولى بعد چنين تعبيرى به ذهنم رسيد كه شيطان خود را بهتر نماياند و در دسترس قرار داد تا بدون زحمت و با اراده و دقيق به او سنگ بزنيم يعنى همان چيزى كه ابراهيم نبى (ع) انجام داد و به گونه اى راحت بود كه برخى ها حتى سنت مستحب استفاده از دو انگشت را براى پرتاب سنگ ها تجربه كردند و هفت سنگ نثار شيطان در روز نخست كرديم و در انتظار عمل قربانى مانديم.
براساس فقه شيعه قربانى كردن به دست فرد حاجى ثواب فراوانى دارد يعنى مراجعه به قربانگاه، انتخاب گوسفند و سپس بريدن سر حيوان از مستحبات است و خود جذابيت وصفايى دارد اما بازهم با توجه به ملاحظات ميزبان و براساس نظر فقيهان افرادى به نيابت از كاروان ما در قربانگاه حضور يافتند وبه نام هريك از اعضا قربانى كردند. در صحراى منى هم در يك هتل پنج ستاره اقامت داشتيم، شيخ على ثمرى روحانى كاروان ما مى گفت برادران بهتر است براى اينكه فضيلت حج را درك و سختى هاى آن را تجربه كنيد رمى بعدى را به طور عادى با ديگر حجاج انجام دهيد. هرچند من قبلاً تجربه و سختى ها و فشار جمعيت را تحمل كرده بودم. يادم هست در سفر پيشين حج سال ۷۳ يك مرد سياهپوست براى اينكه لنگى كه پرتاب مى كند به هدف بخورد آن را خيس كرده بود و آن را پرتاب كرد كه همانجا به علت فاصله زيادترش از جمعيت روى گردن يك زائر ديگر افتاد و او هم مثل چوبى كه دونده قبلى تحويل نفر بعد مى دهد تا ادامه مسير را بدود آن را برداشت و به طرف ستون شيطان پرتاب كرد. البته يك لنگه دمپايى ابرى هم بغل گوش من خورد وطرف هم با نداى الله اكبر از موفقيتش ابراز خوشحالى كرد.

401718.jpg

خدا از آنها هم قبول كند!! جالب است بدانيد كه درميان انبوه جمعيت شايد صد هزار نفرى در محدوده نزديك به نماد شيطان و در ميان باران سنگ ها هركس سنگ خود را مى بيند كه به شيطان خورد يا نه!! انتظار براى اعلام قربانى كردن و از احرام خارج شدن هم زيباست و سرانجام نزديك ظهر اطلاع داده شد عمل قربانى انجام شده، حلق (تراشيدن سر) كنيد و از احرام خارج شويد. حالا نوبت پيدا كردن سلمانى ماهر آن هم در يك كاروان محدود و ويژه فرارسيد. گروهى از اعضاى كاروان سراغ دكتر متوليان پزشك مخصوص نهاد رياست جمهورى كه هميشه همراه رئيس جمهور است رفتند و ايشان هم با حالت خاصى مى گفت شلوغ نكنيد در نوبت باشيد خودم موى سر همه را مى تراشم. تعدادى از اعضاى كاروان ازجمله دكتر احمدى نژاد، حاج داوود، مهندس ثمره هاشمى، دكتر متوليان، من و شمارى ديگر كه دومين بار بود به حج مشرف مى شديم براساس فقه شيعه ملزم به تراشيدن موى سر نبوديم و براساس احكام كسى مى تواند سر ديگرى را بتراشد كه خودش قبلاً اين كار را كرده باشد بنابراين من قبول كردم تعدادى از همكاران را به زير تيغ ببرم. كار حلق يا همان تراشيدن موى سر آغاز شد لحظاتى بعد همهمه هايى در راهرو هتل به راه افتاد، نگاهى انداختم ديدم يكى دنبال مواد ضد عفونى كننده مى دود و ديگرى حوله آغشته به خون را حمل مى كند، دكتر متوليان چنان تيغ را كشيده بود كه گويى روى سر نفر اول پنبه كاشته اند و قابل شناسايى نبود و با اين وضع بقيه كه پشت در اتاق او در نوبت بودند سراسيمه فرار مى كردند و حاضر نبودند پشت سر خود را نگاه كنند. از اين پس كار شيخ على ثمرى رونق گرفت و ايشان پس از تراشيدن موياز اين پس كار شيخ على ثمرى رونق گرفت و ايشان پس از تراشيدن موى سر اسفنديار رحيم مشايى معاون رئيس جمهور و رئيس سازمان ميراث فرهنگى كه بسيار تميز و ماهرانه صورت گرفته بود بقيه مشتريان را به نوبت تراشيد و صافكارى چاله ها و خط كشى و اصطلاحاً پوليش زدن را به من سپرد و من هم سر يكى دوتا را با حوصله تراشيدم و همگى شديم حاجى. تا خدا چه خواهد و چه در نظرش آيد.
دو روز ديگر هم در منى به رمى جمرات سه گانه به همان منوال قبلى گذشت و اعمال حج تمتع، شامل هفت دور طواف، دو ركعت نماز پشت مقام حضرت ابراهيم، سعى صفا و مروه، هفت دور طواف نساء و دو ركعت نماز هم با نظم وترتيب انجام شد و سفر پنج روزه به حج پايان يافت.
نكته اى كه بايد اضافه كنم حضور رئيس جمهور در جمع ايرانيان در چادر بعثه مقام معظم رهبرى بود كه با استقبال پرشور همه زائران ايرانى و غيرايرانى روبه رو شد و احمدى نژاد در طول اين مدت هم گوش به خواسته ها و نيازها و تقاضا هاى مردم مى سپرد و براى پيگيرى مسائلشان دستوراتى مى داد. رفتار مردمى و صميمانه رئيس جمهورى اسلامى ايران با هموطنان و يا زائران ديگر كشورها به گونه اى بود كه مأموران امنيتى و حفاظتى عربستان كه كاروان را همراهى مى كردند تحت تأثير قرار گرفته بودند و يكى از نظاميان جوان هم پس از اينكه از من خواست با تلفن همراهش از او در كنار احمدى نژاد عكسى بگيرم گفت يا اخا، احمدى نجاد محبوب الامه وهوالرئوف وهوالمتواضع، الله يحفظه (احمدى نژاد محبوب مردم، مهربان و متواضع است، خدا حفظش كند.)
 چهارشنبه 20 آذر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 546]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن