تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  حضرت مهدی (عج):قلب‏هاى ما جايگاه خواسته ‏هاى الهى است؛ هرگاه او بخواهد ما نيز مى‏&...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804073305




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان کوتاه «پروانه‌ها»


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: صبحِ یك روز شنبه، پس از صرف صبحانه، در حین برگشتن به خوابگاه، ناگهان، مشاهده كردم، سرپرست یتیم خانه، سر به دنبال پروانه‌یی كه گِردِ بوته‌های آزالیای اطراف یتیم خانه، چرخ می‌خوردند، گذاشته است...   دورانی در زندگی من وجود داشت كه تا حدودی، در آن زیبایی، برایم از مفهومی‌خاص برخوردار بود.  حدسم اگر درست باشد، آن زمان، حدوداً هفت یا هشت ساله بودم. یكی دو هفته،  یا شاید یك ماه، قبل از اینكه یتیم خانه، به یك پیرمرد تحویلم دهد. در یتیم خانه طبق معمول، صبحها بلند می‌شدم، تختم را، مثل یك سرباز كوچك، مرتب می‌كردم و مستقیما،ً با بیست سی تن از بچه‌های هم خوابگاهی، برای خوردن صبحانه، راهی می‌شدیم.    صبحِ یك روز شنبه، پس از صرف صبحانه،در حین برگشتن به خوابگاه، ناگهان، مشاهده كردم، سرپرست یتیم خانه، سر به دنبال پروانه یی كه گِردِ بوته‌های آزالیای اطراف یتیم خانه، چرخ می‌خوردند، گذاشته است. با دقت به كارش خیره شده بودم. او این مخلوقات زیبا را، یكی پس از دیگری، با تور می‌گرفت و سپس سنجاقی را، از میان سر و بالشان عبور می‌داد و آنها را روی یك صفحه مقوایی بزرگ، سنجاق می‌كرد.  چقدر كشتن این موجودات زیبا، بی رحمانه به نظر می‌رسید. من چندین بار، بین بوته‌ها قدم زده بودم و پروانه بر سر و صورتم  و دستانم نشسته بودند  و من توانسته بودم از نزدیك به آنها خیره شوم. تلفن به صدا درآمد. سرپرست خوابگاه، كاغذ مقوایی بزرگ را، پای پله‌های سیمانی گذاشت و برای پاسخ دادن، وارد یتیم خانه شد. به سمت صفحه  مقوایی رفتم و به یكی از پروانه‌هایی كه روی آن سطح كاغذی بزرگ، سنجاق شده بود، خیره شدم. هنوز داشت حركت می‌كرد. نشستم. بالش را گرفتم و آن را از سنجاق جدا كردم.  شروع به پرپر زدن كرد و سعی كرد فرار كند، اما هنوز بال دیگرش به سنجاق گیر داشت.  سرانجام بال كنده شد و پروانه روی زمین افتاد و شروع به لرزیدن كرد.  بال كنده شده را برداشتم و با آب دهان، سعی كردم آن را روی پروانه بچسبانم، تا، قبل از اینكه سرپرست برگردد، موفق شوم، پروانه را به پرواز در آورم.  اما هر چه كردم، بال پروانه، جفت  و جور نشد. طولی نكشید كه سرپرست، از پشت در اتاق زباله دانی، سر رسید و بر سرم، شروع به داد كشیدن كرد. هر چه گفتم من كاری نكرده ام، حرفم را باور نكرد. مقوای بزرگ را برداشت و محكم، به فرق سرم كوبید.  قطعات پروانه ‌ها به اطراف پراكنده شد. مقوا را روی زمین انداخت و حكم كرد، آن را بردارم و داخل زباله دانی پشت خوابگاه بیاندازم و سپس آنجا را ترك كرد. همانجا، كنار آن درخت پیر بزرگ،  روی زمین نشستم  و تا مدتی سعی كردم قطعات بدن پروانه‌ها را، با هم مرتب كنم، تا بدنشان را به صورت كامل، بتوانم دفن كنم، اما انجام آن، قدری برایم مشكل بود. بنابراین برایشان دعا كردم و سپس  در یك جعبه كفش كهنه پاره پاره، ریختمشان  و با نی خیزرانی بزرگی، گودالی،  نزدیك بوته‌های توت جنگلی كنده و دفنشان كردم.  هر سال، وقتی پروانه‌ها، به یتیمخانه بر می‌گردند و در آن اطراف به تكاپو بر می‌خیزند، سعی می‌كنم فراریشان دهم، زیرا آنها نمی‌دانند كه یتیم خانه، جای بدی برای زندگی  و جای خیلی بدتری برای مردن بود.    راجر دین كایزر  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 417]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن