واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ما وحشت کردیم، شما وحشت نکنید!
سر کلاس اول دبیرستان یکی از مدارس خیلی خوب و معروف شهر تهران، با بچه ها یک جلسه ی کامل در مورد مبحث اندازه گیری کار کرده بودم. از آن ها خواستم برای جلسه ی بعد، چیزی شبیه " قد مورچه " یا " ارتفاع ساختمان مدرسه " را اندازه بگیرند. البته برای اندازه گیری قد مورچه، نباید مورچه شان را می کشتند، یا بیچاره را فلج می کردند. برای انداره گیری ارتفاع ساختمان هم نمی توانستند به پشت بام بروند. قرار بود یک هفته بعد، بچه ها در گروه های 3 نفره، گزارشی از روش اندازه گیری و نتیجه ی اندازه گیری خود، تحویل دهند. با وجود چند گزارش ابتکاری و بسیار دقیق، دو سوم از جمعیت 120 نفره پایه اول یا گزارشی تحویل ندادند، یا گزارششان از نوع زیر بود:
اما یک ماه قبل از این ماجرا، برای برگزاری یک برنامه ی ترویج علم به شهر خرم آباد رفته بودم. هدف برنامه، معرفی علم و به خصوص فیزیک برای عموم مردم بود. در طی دو روز اجرای برنامه، افراد زیادی از طیف های مختلف آمدند و رفتند. اما عده ای از بچه های شلوغ و شیطان شهر - در واقع همان بچه هایی که روزهای تابستان خود را از صبح تا شب در کوچه و خیابان می گذرانند - هر دو روز، وقتشان را کامل با ما گذراندند. ما در یکی از بخش های کار، مدل های کوچکی از هلی کوپترهای کاغذی به شکل زبر آماده کرده بودیم تا مردم آن ها درست کنند و از حرکت آن ها لذت ببرند.
برای این که بیشتر توجه مخاطبین را به آ ن ها جلب کنیم، یک مدل بسیار بزرگ تر هلی کوپتر را با کارتن ساختیم. اما مطمئن نبودیم که هلی کوپتر کارتنی و بزرگ هم به خوبی هلی کوپترهای کاغذی و کوچک کار کند. عباس یکی از همان دوستان کوچک و شیطان خرم آبادی ما، در تمام مراحل امتحان کردن هلی کوپتر بزرگ، ما را همراهی کرد. حتی برای رها کردن آن چند ساختمان و پشت بام مختلف را محک زد، و هر بار با عمل نکردن هلی کوپتر، تغییراتی در آن ایجاد کرد. بالاخره هم در کار خود موفق شد و وقتی آن را از بالای قلعه ی فلک الافلاک رها کرد، همه ی حاضران، چرخش زیبای هلی کوپتر را دیدند.
من هر بار با یادآوری دو تجربه ی بالا وحشت می کنم. اما واقعاً چه چیزی باعث می شود که عباس جرأت کند به مسأله جدیدی که می بیند فکر کند و سعی کند برای آن راه حلی پیدا کند؟ و واقعاً ما در مدارس چه می کنیم که دانش آموزان مان هیچ مسأله ای را خارج از کتاب های درسی نمی توانند حل کنند. یعنی نه این که نمی توانند حل کنند، بلکه گمان می کنند چون در کتاب ها آن را ندیده اند، لابد حل شدنی نیست و حتی به آن فکر نمی کنند. آیا واقعاً تمام مسائلی که یک آدم در زندگی خودش با آن مواجه می شود در کتاب های درسی ما آمده است که ما دانش آموزان مان را این قدر متکی به این کتاب ها می کنیم؟
نویسنده: نازنین حسن نیا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 474]