واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: خبرگزاري فارس:وقتي عراقيها نوشته «يا زيارت يا شهادت» را بر روي لباسم ديدند، مرا به باد شلاق گرفتند و دائم به من ميگفتند " پس يا زيارت يا شهادت ، ها بگو بگو " من به خاطر شعاري كه پشت پيراهنم نوشته بودم خيلي كتك خوردم ولي اصلا احساس درد نميكردم.» دوران دفاع مقدس همه اش براي ايرانيها خاطره است ،حتي بعد از گذشت 20 سال از اتمام جنگ هنوز هم هستند كساني كه با حرفهاي كه هيچ كجا آنها را به زبان نياودهاند ،مي توانند اقتدار ، عظمت، و غيرت جوانان ايراني را بارها و بارها به تصوير بكشند. حاج علي نصرتي يكي از آزادمردان ايراني است كه 8 سال در اسارت عراق به سر برده است. گفتوگوي فارس را با اين آزاده صبور بخوانيد: در دوران جنگ چند سال داشتيد و چه شد كه به جبهه رفتيد؟ 17 ساله بودم كه جنگ شروع شد و بلافاصله در اوايل 18 سالگي به عنوان سرباز عازم ميدان جنگ شدم و خودم را براي هر حادثهاي آماده كرده بودم. آيا هرگز فكر ميكرديد روزي اسير شويد؟ در زمان عمليات به همه چيز فكر ميكردم و به تنها چيزي كه فكر نميكردم اسارت بود. حتي لحظهاي كه وارد خاكريز عراقيها شديم، نميدانستم كه اسير هستم فكر ميكردم كه ما را با گلوله ميكشند. در چه عملياتي اسير شديد؟ در 22 فرودين سال 62 در عمليات والفجر يك به همراه 16 نفر از همرزمانم ساعت 5 غروب به دست نيروهاي گشتي عراق در منطقه زبيداد، بعد از اينكه نيروهاي خط شكن وارد عمل شدند و در حال پاكسازي بودند ، هنوز عمليات تمام نشده بود كه نيروهاي عراقي از پشت خاكريزي مصنوعي به سمت ما حمله كردند و حدود 50 -60 نفر از همسنگرانم را به شهادت رساندند و بقيه را به اسارت گرفتند. بعد از اسارت چه اتفاقي افتاد؟ بعد از اينكه ما را دستگير كردند به العماره و بعد از آن به بغداد بردند. سپس از آنجا با ماشين ما را به اردوگاه موصل منتقل كردند . البته در طول راه بر تعداد اسرا اضافه شد و زماني كه وارد اردوگاه شديم 160نفر بوديم كه اكثر رزمنده ها مجروح بودند و توان ايستادن نداشتند. نيروهاي عراقي هنگام ورود به اردوگاه چگونه به استقبال شما آمدند؟ از همان لحظه ورود آنچنان استقبال گرمي از ما شد كه هرگز يادمان نمي رود، ما بايد از تونل عراقي ها كه به"تونل مرگ " شهرت داشت عبور مي كرديم، اين تونل تشكيل شده بود از 200 سرباز عراقي كه روبروي هم ايستاده بودند و با باتوم و شلاق از ما پذيرايي ميكردند و برايشان فرقي نمي كرد كه بسياري از اسرا مجروح هستند و توان حركت را هم ندارند چه رسد به تحمل ضربههاي محكم باتوم. وضعيت بهداشت در اردوگاه شما چگونه بود؟ بعد از 40-50 روز كه در عمليات بوديم و فرصت نكرده بوديم به حمام برويم با صداي سرباز عراقي كه ما را به حمام دعوت ميكرد ، خوشحال شدم از اينكه ميتوانيم بعد از مدتها استحمام كنيم ، غافل از اينكه حمام عراقي ها تشكيل شده بود از يك شلنگ آب كه به دست يكي از سربازان عراقي بود و صابوني كه دست به دست ميچرخيد و همه خود را با آن ميشستند ،با ديدن آن وضعيت از خير حمام كردن بعد از مدتها گذشتم. وضعيت غذا در اردوگاه چطور بود؟ فقط اين را بگويم كه بهترين غذايي كه در اردوگاه خوردم يك كف دست نان، يك ليوان سرخالي برنج و خورشتي بود كه هرگز نه ديده بودم و نه اسم آن را مي دانستم ، نميدانم از چه چيزي تشكيل شده بود و فقط ميدانم كه رنگ قرمزي داشت.با اين حال غذاي سير هم نمي خورديم. يك خاطره از دوران اسارت بگوييد؟ -اسارت همهاش خاطره است ولي زماني كه وارد جبهه شدم ،دوستي داشتم كه خط خيلي خوبي داشت. خيلي با محبت بود، يك روز كه در سنگر نشسته بوديم پشت زير پيراهني من نوشت " يا زيارت يا شهادت" هنگامي كه اسير شدم همان زير پيراهن را بر تن داشتم .وقتي عراقيها اين نوشته را بر روي لباسم ديدند، آنقدر مرا شلاق زدند و دائم بهم مي گفتند " پس يا زيارت يا شهادت ، ها بگو بگو " من به خاطر شعاري كه پشت پيراهنم نوشته بودم خيلي كتك خوردم ولي اصلا احساس درد نمي كردم.اردوگاه "موصل يك " شاهد زنده همه جنايت هاي بعثي در دوران جنگ است. خانوادهتان چگونه مطلع شدند كه اسير شده ايد؟ وقتي كه به اردوگاه رسيديم يكي از دوستانم اسم من را هم به افراد گزارشگر كه براي مصاحبه آمده بودند مي گويد و آنها از طريق راديو عراق نام من را هم به عنوان اسير ايراني اعلام مي كنند و يك روز پس از اسارت نيروهاي صليب سرخ كارتي را به ما دادند كه مشخصاتمان را بر روي آن بنويسيم و گفتند كه اين كارت را از طريق هلال احمر به دست نيروهاي ايراني ميفرستند، ولي حتي بعد از اين هم خانوادهام تا 2 ماه نمي دانستند كه من اسير هستم و در چه وضعيتي به سر ميبرم. چطور مطلع شديد كه قرار است شما را آزاد كنند؟ بعد از اينكه قطعنامه امضا شد و اين خبر در اردوگاه پيچيد ، روز اول از عدد يك تا هزار را براي آزادي اعلام كردند. شماره من 7055 بود و آزادي من موكول به روز دوم شد. هرگز يادم نمي رود ، شب آزادي را ، هيچ كدام از بچهها خوابشان نميبرد و تا لحظهاي كه وارد مرز ايران هم شديم ، نميدانستيم كه آيا واقعا آزاد هستيم يا نه. لحظه ورود به ايران چطور بود؟ وقتي از مرز خسروي وارد ايران شديم با ديدن سربازهاي ايراني كه از پشت سيمهاي خاردار به ما دست تكان مي دادند احساس خوبي داشتم و از اينكه بعد از 8 سال سرباز ايراني مي ديدم ، بسيار خوشحال بودم. سربازان از پشت سيمهاي خاردار به ما هندوانه تعارف ميكردند و محبت خود را به ما ابراز مي داشتند. مبادله اسرا چگونه صورت گرفت؟ درست در لحظه ورود به ايران حتي تحمل ثانيهها را هم نداشتم به طوريكه ماشين ايراني حامل اسراي عراقي به نزديك مرز آمد و اسرا را تحويل داد و برگشت، در يك لحظه شوكه شديم بعد از گذشت زماني ماشيني آمد و ما را به سمت خاك ايران برد در آنجا بود كه احساس راحتي كرديم. 4-5 روز در قرنطينه بوديم بعد از آن وارد تهران شديم تا از طريق ستاد رسيدگي به امور آزادگان به استانهاي خودمان اعزام شويم. بهترين صحنهاي كه در لحظه ورودتان ديديد ، چه بود؟ من هرگز استقبال پرشور مردم را كه لب مرز براي ديدن ما از ساعتها ايستاده بودند، فراموش نميكنم به طوري كه گذشتن از مسير 300متري يك ساعت طول كشيد .پير و جوان ،زن و مرد به استقبالمان آمده بودند و با پرتاب دست گل به سوي ما خيرمقدم مي گفتند. بعد از آزادي اولين كسي را كه ديديد ، كه بود؟ بعد از 8 سال كه وارد بوشهر شدم هيچ كس را نميشناختم حتي پدر و مادرم را ولي همه مرا ميشناختند. پدر و مادرم خيلي پير شده بودند ولي خيلي خوشحال بودند و اشك شوق مي ريختند. آرزوي يك آزاده چيست؟ من تنهاي آرزويم اين است كه مردم قدر خون شهدا را بدانند و آن را حفظ كنند و بدانند كه ما براي به دست آوردن اين انقلاب و نظام جوانهاي زيادي را از دست داديم. جنگ خوب نيست و هيچ كس آن را تاييد نميكند اما شهداي ما ، جانبازان و اسرا كه بازماندگان جنگ هستند آن هم جنگي نابرابر ، پايههاي اين انقلاب محسوب مي شوند. آزاده را تعريف كنيد؟ آزاده يعني مقاومت ،يعني شهادت روزي ده بار شايدم بيشتر ، هيچ كس نميداند اسارت يعني چه، اسير شاهد زنده همه جنايت هايي است كه در جنگ رخ مي دهد. انتهاي پيام/ز
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 414]