واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: نور، صدا، حركت: به ياد ماندنى ها شواليه هاى تاريك
[يزدان سلحشور ]
نقش هاى منفى تمام عيار از اواخر دهه هفتاد ميلادى، به نحو شگفت آورى دستخوش تغييرات بنيادى شدند. اين نقش ها، با ادغام در رويكرد «ضدقهرمانانه»، ضعف هاى انسانى اين رويكرد را جذب خود كردند اما اخلاقيات غيرمتعارف آن را نپذيرفتند. نقش «شواليه سياهپوش» سرى جنگ ستارگان، تنها يك آغاز بود. در دهه هشتاد، «ژوكر» فيلم «بتمن» [با كارگردانى تيم برتون و بازى جك نيكلسون] جذابيت مهارنشدنى «شر» را به نمايش گذاشت. او گنگسترى بود كه بر اثر سقوط در ظرف اسيد، از يك تبهكار معمولى به تبهكارى داراى ايده هاى روشنفكرانه بدل شده بود. گرچه نقش روشنفكران تبهكار در دهه هاى پيشين نيز آزموده شده بود و بازيگرى كه بيشتر از همه اين نقش ها را آزموده بود «ماكس فون سيدو» بود [در «يادداشت هاى كوئيلر» و «سه روز كندور»] اما آن نقش ها، همچنان بر اصولى اخلاقى [گرچه كم رنگ و در لباس حرفه اى گرى] پاى مى فشردند اما جك نيكلسون، روشنفكرى ضدهنر، ضداخلاق، ضددولت، ضدقانون و كلاً ضدبشر بود كه علاقه اش به آثار گرانقدر هنرى صرفاً براى نابودى آنها بود و به موسيقى، به عنوان زيربناى «زيبايى ستيزى» خود مى نگريست. مايكل كيتون نيز در «بيتل جوس»، نقشى كمابيش همانند را ايفا كرد؛ نقش روحى ضدفرهنگ را كه از جلوه هاى هنرى براى نابودى موازين ارزشى جامعه متعادل، استفاده مى برد.
با اين همه بايد پذيرفت كه نقطه اوج چنين نقش هايى، با بازى درخشان «آنتونى هاپكينز» در «سكوت بره ها» رقم خورد. او يك دانشمند، يك آشپز درجه يك، يك منتقد هنرى و ادبى ممتاز بود كه از كشتن و خوردن آدمها لذت مى برد! «هاپكينز» كه از «شير در زمستان» وارد حوزه سينماى عام پسند هنرى شده بود، با ايفاى نقش هاى به ياد ماندنى اما فاقد جذابيت براى بدل شدن به يك ستاره تمام عيار، تا پيش از اين فيلم، هنوز يك حاشيه نشين بود. قرار بود كه اين نقش به جك نيكلسون واگذار شود اما او به دلايل خاص خودش آن را نپذيرفت و «هاپكينز» بالاخره توانست به نقشى وارد شود كه پيش از آن، در نقش هيتلر آن را آزموده بود اما حتى هيتلرى كه او آن را آفريده بود كمابيش از برخى ارزش هاى اخلاقى پيروى مى كرد. «دكتر هانيبال لكتر» يك ديو تمام عيار بود. در واقع «شيطان مجسم» بود. همان شيطانى كه در هزاره هاى زندگى بشرى، از او به عنوان تجسم «خرد تاريك» نام برده شده بود.
تماشاگران عام سينما، جذب اين «خرد تاريك» شدند. در واقع، سويه تاريكى بر سويه روشنى چربيد و آنان به افتخار كسانى كف زدند كه در زندگى معمولى، نام شان در فهرست «اتاق گاز» بود و امنيت اجتماعى را به شديدترين شكل ممكن مورد تهديد قرار مى دادند. در فيلم «هانيبال» [ساخته رادلى اسكات] در جست وجوى اينترنتى براى ردگيرى دكتر لكتر، بر صفحه نمايشگر، تصاويرى از جنايتكاران خطرناك را شاهديم كه دو تن از آنها، نام هايى بسيار آشنا در خاورميانه اند: صدام حسين و بن لادن! خرد تاريك، اندك اندك همه چيز را در خود فرو برد و به چشم برهم زدنى به «زير ژانرى مستقل» بدل شد.
اما از اين بازيگران و اين نوع نقش ها اگر بگذريم، به دو ستاره فراموش شده فيلم هاى كم هزينه دهه هاى پنجاه، شصت و هفتاد مى رسيم كه بازيگران جاودان نقش هاى منفى اند: كريستوفر لى و وينسنت پرايس.
هر دوى اين بازيگران، با بازى در آثار ارزان قيمت «راجر كورمن» به شهرت رسيدند اما نتوانستند از سينماهاى درجه دو، خود را فراتر بكشانند. كريستوفر لى ، تا سال ها [لااقل پيش از ظهور گرى اولدمن در «دراكولاى برام استوكر» كاپولا] مشهورترين دراكولاى جهان بود و پرايس، شگفت انگيزترين نقش منفى سينماى آن دوران كه قدرت ايفاى اين نقش ها را گويى از بازيگران كلاسيك يونان باستان به ارث برده بود. او بازيگرى بزرگ بود كه همزمان با بى مهرى منتقدان به آثار «كورمن»، از يك بازنگرى منصفانه به دوران حرفه اى اش، محروم ماند.
سه شنبه 21 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]