واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: من یك روز جمعه به آنجا رفتم. اما خیلی ها روزهای دیگر هفته هم آنجا می روند. شاید در روزهای عادی هفته آنجا چندان تفاوتی با خیلی از خیابان های مشابه در محله های جنوب و غرب شهر نداشته باشد. خیابانی كم عرض كه دو طرف آن پر از مغازه هایی با جنس های مختلف ارزان قیمت و مناسب با سطح درآمد مردم متوسط و كم درآمد است. اما روزهای جمعه ویژگی بارز این خیابان آشكار می شود. دستفروش ها و بساطی ها تمام عرض خیابان را قرق می كنند. تقریباً عبور و مرور با اتومبیل در آن به كاری غیرممكن تبدیل می شود. همه چیز از گل چینی، سینی استیل، قابلمه تفلون، شلوار لی، كاپشن چرمی، مانتوی رنگی و لباس های مارك دار. وقتی مغازه های بالای شهر نیاز به خانه تكانی و رها شدن از جنس های كهنه، از مدافتاده و گاهی دارای زدگی پیدا می كنند، سر از خیابان درمی آورند كه تمام راننده های اتوبوس از میدان آزادی تا محله های جنوب شهر می دانند كه خیلی از مسافرهای زن راهی آنجا هستند. «عبدل آباد» كه در ایستگاه اتوبوس آن، قسمت زنانه از مسافر خالی می شود. پیاده روها تنگ و باریك، كوچه ها زیاد، خانه ها كوچك و خانواده ها پرجمعیت در یك خیابان كم عرض و نه چندان طولانی كه از همه میزبانی می كند. مثل یك مركز خرید اما بدون آسانسور، بدون پله برقی، بدون فست فود، بدون مشتری های عطر و ادكلن زده. یك بازار تنگ مهربان كه همه را به یكسان در آغوش می گیرد. پولدار و بی پول را. نزدیك عید است و زنان كم درآمد با پول های رهاورد كار مردان، راهی بازاری می شوند كه حتی با پول اندك هم می توانند، در آن لباس و كفشی نو برای اعضای خانواده تدارك ببینند. ● شهری شدن با سرعت ترمینال اتوبوس میدان شهید سروری برای لحظاتی فاصله بین بالا و پائین شهر را از یاد آدم می برد. یك ترمینال جمع و جور و زیبا در محله ای كه نظم و ترتیبی برای ساخته شدنش به كار نرفته است. خانه های شخصی به تمام معنا شخصی و دلبخواهی هستند و مغازه ها هم همین خصلت خانه ها را دارند. در ویترین بعضی از آنها همه چیز پیدا می شود. اسم این مغازه را چه باید گذاشت، شاید بوتیك لباس زنانه. اما در آن كریستال ترك و ایرانی هم فروخته می شود. یك مغازه تمیز هم مثل واهه ای در دل صحرا جلب نظر می كند. صاحب مغازه پیرمرد خوشرویی است. ۷۰ سال دارد و ۳۰ سال است كه در این خیابان كار و زندگی می كند. همسایه كنار دستی مغازه او یك پرده فروشی است. پرده ای كه از ویترین آن آویزان است دو میلیون تومان قیمت دارد. صاحبان مغازه چند پسر جوانند. آنها نگران فروخته نشدن پرده ای با این قیمت در این محله نیستند؛ چرا كه به نظرشان «عبدل آباد حالا تبدیل به مركز خریدی شده كه پولدار و بی پول را به خودش جذب می كند.» بیشتر از همه جنس های از مدافتاده مغازه های بالای شهر باعث رونق این بازار محلی شده است. یكی از زن های خریدار هنگام زیر و رو كردن لباس های بچگانه یك دستفروش جمله ام را تصحیح می كند: «جنس های از مد افتاده كه مصرف دارد.» او سال قبل هم خرید شب عید بچه هایش را از اینجا كرده بود. «یك كاپشن برای پسر شش ساله ام خریدم ۲۵۰۰ تومان. اما مغازه محله خودمان در میدان صادقیه آن را ۶ هزار تومان می فروخت.» او شلواری را برای همسرش خریده بود كه می دانست جای دیگر دو برابر برای خریدن آن باید پول بپردازد. با این همه زن فكر می كند: «اگر حواسم را جمع نكنم، ممكن است پول بابت جنس بنجل هم بدهم.» اینجا جایی برای سرعت بخشیدن به روند شهری شدن مردم مهاجری هم هست كه از روستاهای دور و نزدیك برای یك اقامت طولانی و چه بسا همیشگی به شهر آمده اند. هرچه باشد می توانند لباس هایی را با قیمت های ارزان بخرند كه چند وقتی پیش برای شهری ها مد بوده و حالا بین آنها طرفدار ندارد. گیرم كه روی شلوار سفید با مارك اروپایی یك بساطی چند لكه سیاه و قهوه ای هم افتاده یا چرم جلوی یك جفت نیم چكمه زنانه كمی سائیدگی داشته باشد. خریدارهایی كه می خواهند ناگهان شهری شوند شاید این طوری تضاد و تعارض زندگی شان را با محیط جدیدی كه در آن قرار گرفته اند، فراموش كنند. ● جایی كه دستفروش ها حكومت می كنند رگال های لباس وسط خیابان چیده شده اند. تی شرت های هزار تا پنج هزار تومانی از آنها آویزانند. جای ویترین هم لباس ها روی پارچه های بزرگ پهن روی كف خیابان، به نمایش درآمده اند. مشتری ها باید بین آنها دنبال لباس دلخواه خود بگردند. هر كس، هر سایز، هر رنگ و هر مدلی كه می خواهد، همان جا روی پارچه های كف خیابان یا درون گاوصندوق پیكان های پارك شده كنار خیابان است. فروشنده لباس بچگانه، ذوق زده از شلوغی بازار و هجوم مشتری ها، پول ها را می گیرد و داخل كیسه سیاهی می كند كه جلوی پایش روی زمین گذاشته است. تند و تند مشتری ها را راه می اندازد: «خانم بفرما. لباس برای بچه دو ساله، این خوب است. بچه هشت ماهه. این هم هست. صورتی، بفرما...» او خوشحال است. نزدیك عید كه شود، بر تعداد مشتری ها هم اضافه خواهد شد. در آن صورت شاید بتواند، پس اندازش را برای پرداخت پول پیش خانه اش اضافه كند. او با مشتری ها هم احساس صمیمیت و نزدیكی می كند: «اینجا وضع همه مثل هم است. بیشتر دستفروش ها مهاجرند. ازاین روستا و آن روستا به اینجا آمده اند. مشتری ها هم خاكی اند. كسی برای قر و فر و خرید آنچنانی اینجا پیدایش نمی شود.» پنج جفت جوراب هزار تومان، كتانی ساقدار چینی سه هزار و ۵۰۰ تومان، شلوار لی زنانه شش هزار تومان، بلوز و شلوار نوزاد دو هزار تومان، سفره مشمایی كوچك و بزرگ، نوار پرده، سنجاق سر، پارچه ملحفه ای، آلبوم خانوادگی، قاب عكس و شمع های رنگی. همه سرشان شلوغ است. بیشتر روزها مغازه دار به خاطر استقبالی كه از سوی مردم از بساط دستفروش ها می بیند، جنس هایشان را از مغازه بیرون می آورند و همانجا كنار خیابان می چینند. مشتری كه جنس اضافه بخواهد مغازه نزدیك است و فوری برایش می آورند. این طور مبادله ها زودتر و راحت تر صورت می گیرد. جایی كه دستفروش ها حكومت می كنند و مغازه دارها هم از آنها تبعیت، آنقدر كه فرصتی برای بیكاری ندارند. حتی این كه بیرون مغازه ها بایستند و به چارچوب در تكیه بدهند و بخواهند رفت و آمد مردم را زیر نظر بگیرند و برای وقت گذرانی به عابرها نگاه كنند. ● راه بندان فروشنده و مشتری در ساعت های پایانی روز، اتوبانی از آدم ها در این بازار تنگ و كوچك راه افتاده است. در راه بندان دستفروش ها، خریدار ها و بچه های شاد خوشحال كه دنبال مادر ها روانند و حتم دارند كه هرچه پس انداز و پول آنها كم باشد، بالاخره چیزی در انبوه این همه جنس های رنگی قشنگ برای بچه ها، پیدا خواهند كرد، ناگهان صدایی، جمعیت دستفروش را به هول و هراس می اندازد. «جمع كنید، جمع كنید مأمورهای شهرداری آمدند.» اتومبیل شهرداری ناچار است حركتش را با سرعت پای عابرها هماهنگ كند. ولی باز هم جمعیت را می شكافد و جلو می آید. اما به یك چشم به هم زدن هر دو طرف خیابان از بساط دستفروش ها خالی شده است. چیزی برای تذكر دادن وجود ندارد. خطا كاری هم نیست. بلافاصله كه آنها می گذرند درست پشت سرشان دوباره بساط ها پهن شده است. آنها به هم پناه می دهند تا به اعتقادشان «كسی كه شغلی ندارد، می آید اینجا، بساط پهن می كند.» چهار تا خرت و پرت می آورد تا خرج و روزی خانواده اش را درآورد.» آنها به هم كمك می كنند. وقتی مأموران شهرداری از راه می رسند، یكدیگر را خبر می كنند. مغازه دارها در مغازه هایشان را به روی دستفروش ها باز می كنند تا وضع عادی شود و بازار خرید كم درآمدها، همچنان رونق داشته باشد. فاطمه امیری گزارش: روزنامه ايران
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3151]