تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 26 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مؤمن غبطه مى خورد و حسد نمى ورزد، و منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815945590




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زندگى مريم مجدليه - افسانه زرين


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: هِجسيپس (Hegesippus) و ديگر کتاب.هاى جوزفِس (Josephus) به اندازه.ى کافى، به اين ماجرا پرداخته.اند، و جوزفس، در رساله.ى خود گفته، که مريمِ مجدليه.ى متبارک، پس از عُروجِ سَرورِمان، به سَببِ عشقِ سوزانى که به عيسا مسيح داشت، و به سببِ غم و اندوهى، که در غيابِ استادَش، سَرورِمان داشت، نخواست ديگر مَردى را ببيند. حتا پس از آن که به سَرزمينِ آيکس آمد، به بيابان رفت، و 30 سال در آنجا بود، بى آن که مَردى يا زنى بداند. و او گفته، که مريمِ مجدليه، هر روز، در هفت ساعتِ شرعى، با فرشتگان به آسمان مى.رفت. ولى او گفته، که هنگامى که آن کشيش، به سوى او آمد، او محصور در اُتاقکِ خود بود؛ و از او بالاپوشى خواست، و کشيش بالاپوشى به او داد، که او به تن کرده، خود را پوشاند. و با کشيش به کليسا رفت، و عشاى ربانى گرفت، و با دستانِ به هم پيوسته، نيايش کرده، به آرامشِ ابدى دست يافت.
در زمانِ شارلِ کبير (Charles the great) در سال 771 سَرورِمان، جرارد، دوکِ بورگاندى (Gerard duke of Burgundy) صاحبِ فرزند نمى.گشت، از اين رو خيراتِ بسيار مى.کرد، و کليساهاى بسيار، و صومعه.هاى بسيارى بنا کرد. او هنگامى که دِيرِ وسول (Vesoul) را بنا مى.کرد، با توافقِ مِهترِ دير، راهبى را، براى مأموريتى بسيار بخردانه، يعنى آوردن بقاياى قديس مريم مجدليه به آنجا، به آيکس فرستاند. و هنگامى که راهب، به شهرِ نام.بُرده رسيد، ديد که همه چيز را، مُشرکان، ويران کرده.اند. سپس، بر حسبِ اتفاق، سنگِ گورِ مَرمَرينى يافت، که آن چه بَر آن نوشته بود، نشان مى داد، که بانوى متبارک مريم مجدليه در آنجا آرميده است، و سرگذشتِ او، که به نحوِ حيرت.آورى کامل بود، بر سنگ، حک شده بود. و راهب، شبانه، آن را گشوده، و بقايا را برداشته، به منزلِ خود بُرد. و همان شب، مريم مجدليه بَر راهب پديدار گشته، گفت: "ترديدى به خود راه مَده، و کار را به پايان برسان." سپس راهب به سوى خانه.اش روانه گشت، تا آن که فاصله.اش با دير، به يک.شانزدهم فرسنگ (half of mile = 804.5 m) رسيد. ولى به هيچ روى نتوانست، بقايا را، جلوتر از آن ببَرد، تا آن که مِهترِ دير و راهبان، به اتفاق آمدند، و بقايا را، با احترام، دريافت کردند. و کمى بعد، همسرِ دوک، براى او، فرزندى آورد.
سَلحشورى بود، که هر ساله، به زيارتگاهى، که پيکرِ قديس مريمِ مجدليه را، در خود جاى داده بود، مى.رفت، تا آن که در نبردى کشته شد. و دوستان.َش همان گونه که براى او، که در تابوتِ خود بود، مى.گريستند، مهربانانه و ديندارانه، گله مى.کردند، که چرا مريمِ مجدليه گذاشت، که مُريدِ مُخلص.َش، بدونِ اعتراف و توبه بميرد. سپس ناگهان، آن که مُرده بود، برخاست، و آنان همه مُضطرب گشتند، و يک نفر را براى آوردنِ کشيش فرستادند، و او با خلوصِ تمام اعتراف کرد، و آيينِ متبارک را به جا آورد، و به آرامشِ ابدى دست يافت.
کشتىِ حاملِ مسافرى بود، که به مهلکه افتاد و در هم شکست، و در ميانِ مسافران، زنى باردار بود، که ديد در خطرِ غرقه گشتن است، و به زارى، از مريم مجدليه، طلبِ يارى و دستگيرى کرد، و نذر کرد، که اگر به لطفِ او نجات يابد، و از مهلکه بگريزد، اگر صاحبِ پسرى گردد، او را به دِير فرستد. و کمى پس از آن که نذر کرد، زنى زيبا و شريف، بَر او پديدار گشت، و چانه.ى او را گرفته، به ساحلِ سلامت رسانيد، و ديگران غرقه گشته، هلاک گرديدند. و سپس او، پسرى زاد، و به نذرِ خود، وفا کرد.
بعضى مى.گويند، که قديس مريم مجدليه در نکاحِ قديس يوحنا (S. John) بشارت.نويس بود، هنگامى که مسيح او را، به ترکِ نکاح خواند، و هنگامى که او مريمِ مجدليه را ترک کرد، مريمِ مجدليه که از کارِ شوهر رنجيده بود، خود را تماماً تسليمِ لذت کرد، ولى چون شايسته نبود، که دعوتِ قديس يوحنا سببِ لعنتِ او گردد، سَرورِمان، به عنايتِ خود، او را نادم کرد، و چون لذتِ بى.حَدِ جسمانى را از او گرفت، او را پيش از ديگران، با لذتِ بى.حَدِ روحانى، که محبتِ خداوند است، سيراب کرد. و گفته شده که مسيح، قديس يوحنا را، به مُحبت و مَحرَميتِ خود، پيش از ديگران، مَنزلت بخشيد، چرا که از او، لذتِ پيش.گفته را گرفته بود.
مردى بود، که از دو چشم نابينا بود، و به ديرِ مريمِ مجدليه.ى متبارک بُرده شد، که پيکرِ او را زيارت کند. راهنماى او، به او گفت که از کليسا بازديد کند. و مردِ نابينا گريسته، فرياد کرد: "اى مريمِ مجدليه.ى متبارک! مرا يارى کن، که بتوانم، يک بار، کليساى تو را ببينم." و بى.درنگ چشمان.َش گشوده گشت، و آن چه پيرامون.َش بود، به روشنى ديد.

مردِ ديگرى بود، که سياهه.اى از گناهان.َش نوشته، در زيرِ پوششِ محرابِ مريمِ مجدليه گذاشت، و خاکسارانه از او خواست، که او را ببخشايد، و کمى بعد، که سياهه را برداشت، ديد که تمامِ گناهان.َش زدوده شده و پاک گرديده است.

مردِ ديگرى را، به سببِ نپرداختنِ بدهىِ خود، در زندان، به زنجير کشيده بودند. و او از مريمِ مجدليه بارها طلبِ يارى کرده بود. شبى زنِ شريفى، بَر او پديدار گشت، و زنجيرهاى او را شکست، و در را گشود، و از او خواست، به راهِ خود رود؛ و او که خود را رها يافت، بى.درنگ گريخت.
دَبيرى از فلاندرز (Flanders) بود، به نامِ استفان رايزن (Stephen Rysen) ، که هر گونه جنايتِ عظيم و غريبى مى.کرد، و گناهى نبود، که مرتکب نگشته باشد. و نمى.خواست چيزى در بابِ سعادتِ خود بشنود. با اين همه او دلبستگىِ فراوانى به مريمِ مجدليه.ى متبارک داشت، و شبِ عيدِ او را روزه مى.گرفت، و عِيدِ او را گرامى مى.داشت. و يک بار که به زيارتِ آرامگاهِ او رفت، در حالتى که نه خواب بود، و نه بيدار، مريمِ مجدليه به شکل زنى بسيار شريف، همراه با دو فرشته.ى محافظ، يکى در سمتِ راست، و ديگرى در سمتِ چپ، پديدار گشته، و او را با خشم نگاه کرده، گفت: "استفان! چرا عناياتِ مرا بى.قدر شمُردى؟ از چه رو نخواستى، در برابرِ عناياتِ و دعاهاى من پشيمانى پيشه کنى؟ که از هنگامى که براى من دعا کردى، من هم، براى تو، به جد، به درگاهِ خداوند دعا کرده.ام. بنابراين برخيز و توبه کن، که من با تو هستم، تا زمانى که به سوى خدا بازگردى." و او بى.درنگ، دريافت، که فيضِ عظيمى، دَر او فرو مى.ريزد، و از دنيا گذشته، آن را ترک کرد، و دين را برگزيد، و در پىِ زندگانىِ دُرست رفت. و به هنگامِ مرگ.َش، مريمِ مجدليه، به همراهِ فرشتگانى، که با سرودى عرشى، جان را به آسمان مى.برند، به شکلِ کبوترى سفيد، در کنارِ تابوت، پديدار گشت. پس بياييد از مريمِ مجدليه بخواهيم، که به ما توفيق دهد، که در اينجا از گناهان.ِمان توبه کنيم، تا بتوانيم، پس از اين زندگى، به نزدِ او رفته، از سعادتِ ابدى در آسمان برخوردار گرديم. آمين.
پانويس
1. در عهدِ جديد آمده که:
(36) و يکى از فريسيان، از او، وَعده خواست، که با او غذا خورد، پس به خانه.ى فريسى درآمده، بنشست (37) که ناگاه، زنى، که در آن شهر، گناهکار بود، چون شنيد، که در خانه.ى فريسى، به غذا نشسته است، شيشه.اى از عطر آورده (38) در پشتِ سَرِ او، نزدِ پاهايش، گريان، بايستاد، و شروع کرد به شستنِ پاى.هاىِ او، به اَشکِ خود، و خشکانيدنِ آنها، به موىِ سَرِ خود، و پاى.هاى وى را بوسيده، آنها را، به عطر، تدهين کرد (39) چون فريسى.اى، که از او وعده خواسته بود، اين را بديد، با خود مى.گفت، که اين شخص، اگر نبى بودى، هرآينه دانستى، که اين، کدام و چگونه زن است، که او را لمس مى.کند، زيرا گناهکارى.ست (40) عيسا جواب داده، به وى گفت: "اى شمعون، چيزى دارم، که به تو بگويم" () گفت: "اى استاد بگو" (41) گفت: "طلبکارى را، دو بدهکار بود، که از يکى، پانصد، و از ديگرى، پنجاه دينار طلب داشتى (42) چون چيزى نداشتند که ادا کنند، هر دو را بخشيد () بگو، کدام يک از آن دو را، زيادتر محبت خواهد نمود؟" (43) شمعون، در جواب گفت: "گمان مى.کنم، آن که، او را، زيادتر بخشيد" به وى گفت: "نيکو گفتى" (44) پس به سوى آن زن اشاره نموده، به شمعون گفت: "اين زن را نمى.بينى () به خانه.ى تو آمدم، آب، به جهتِ پاى.هاى من، نياوردى، ولى اين زن، پاى.هاى مرا، به اشک.ها شست، و به موى.هاى سَرِ خود، آنها را خشک کرد (45) مرا نبوسيدى، ليکن اين زن، از وقتى که داخل شدم، از بوسيدنِ پاى.هاى من، بازنايستاد (46) سَرِ مرا، به روغن، مَسح نکردى، ليکن او، پاى.هاى مرا، به عطر، تدهين کرد (47) از اين جهت، به تو مى.گويم، گناهانِ او، که بسيار است، آمرزيده شد، زيرا که محبتِ بسيار نموده است، ليکن آن که آمرزشِ کمتر يافت، محبتِ کمتر مى.نمايد" (48) پس به آن زن گفت: "گناهانِ تو آمرزيده شد" (49) و اهلِ مجلس، در خاطرِ خود، تفکر آغاز کردند، که اين، کيست، که گناهان را هم مى.آمرزد (50) پس به آن زن گفت: "ايمان.َت، تو را، نجات داده است، به سلامتى، روانه شو!"
2. در عهدِ جديد آمده که:
(1) پس شش روز قبل از عيدِ فصح، عيسا به به بيتِ.عَنيا آمد، جايى که ايلعازرِ مُرده را، از مُردگان، برخيزانده بود (2) و براى او، در آنجا شام حاضر کردند، و مرتا خدمت مى.کرد، و ايلعازر، يکى از مَجلسيانِ با او بود (3) آنگاه مريم، رَطلى از عطرِ سُنبلِ خالصِ گرانبها گرفته، پاى.هاى عيسا را تدهين کرد، و پاى.هاى او را، از موى.هاى خود، خشکانيد، چنان که خانه از بوى عطر پُر شد (4) پس يکى از شاگردانِ او، يعنى يهوداى اسخريوطى، پسرِ شمعون، که تسليم.کننده.ى وى بود، گفت: (5) "براى چه اين عطر، به سيصد دينار فروخته نشد، تا به فقرا داده شود؟" (6) و اين را، نه از آن رو گفت، که پرواى فقرا مى.داشت، بلکه از آن رو که دزد بود، و خريطه، در حَواله.ى او، و از آن چه، در آن انداخته مى.شد، بَرمى.داشت (7) عيسا گفت: "او را واگذار، زيرا که به جهتِ روزِ تکفينِ من، اين را نگاه داشته است (8) زيرا که فقرا هميشه با شما مى.باشند، و اما من، همه وقت، با شما نيستم"
(کتاب مقدس - چاپ دوم: 1987 - انجمن کتاب مقدس ايران - انجيل يوحنا 12)





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 156]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن