تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):امّتم همواره در خير و خوبى اند تا وقتى كه يكديگر را دوست بدارند، نماز را برپا دارن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820790191




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

وقتي دنيا عوض مي‌شود


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: وقتي دنيا عوض مي‌شود
اجتماع- تهمينه حدادي:
به خيلي‌ها گفتم. به خيلي‌ها توضيح دادم. خيلي‌هايشان اصلاً اسمش را هم نشنيده بودند، وقتي مكث مي‌كردند مي‌فهميدم كه نمي‌دانند.

اما اينها كه مهم نبود؛ مهم بهانه بود. بهانه دور هم نشستن وسط چمن‌ها. بهانه‌اي كه مي‌شد نشست و حرف زد.

گفته بودم يك جاي آزاد. فكر كرده بوديم برويم كجا؟

گفته بودم خانه هنرمندان. يادمان آمد جاي امني است براي ما دخترها؛ براي حرف زدن در باره‌ خودمان، آن هم به مناسبت روز ملي دختر؛ روزي كه خيلي‌ها هنوز نمي‌دانند چيست! نشستيم وسط چمن‌ها. من بودم و مرجان داوودي و مانلي روزخش و سپيده برنجي و مريم خدادادي و فريبا ديندار. فكر كرده بودم شايد پسرها حسودي كنند كه دختر نيستند و روز ملي ندارند.

دخترها گفتند: اي‌بابا، هيچ پسري دوست ندارد دختر باشد.

عكس‌ها از محمود اعتمادي

گفتم: چرا؟

گفتند: چون در جامعه راحت‌ترند؛ فرصت تجربه كردن دارند؛ چون به آنها ميدان داده مي‌شود، آزادترند.

گفتم: مطمئنيد؟

گفتند: بله.

گفتم: آزادي؟

سپيده گفت: دوست دارم خيلي جاها بروم اما نمي‌شود.

پرسيدم: يعني بيرون رفتن آن‌قدر مهم است؟

مرجان گفت: گاهي دلمان مي‌خواهد تنهايي قدم بزنيم و نمي‌شود.

گفتم: بزرگ‌تر كه شويد حل مي‌شود. خيلي جاها اين‌طوري است، شما كه هنوز مستقل نشده‌ايد.

فريبا گفت: نه به سن ربطي ندارد. اگر بزرگ‌تر هم شويم، باز هم محدوديم.

گفتم: حالا اين بحث‌ها ربطي به موضوع اصلي ما كه «استعدادهاي دخترها» است، ندارد.

گفتند: اين محدوديت‌هاست كه باعث مي‌شود استعدادهايمان بروز پيدا نكند.

مي‌گويم: يعني با آزادانه بيرون رفتن استعدادهايمان كشف مي‌شود؟

مي‌گويند: نه؛ منظورمان اين است كه خانواده‌ها با هر چيز متفاوتي مخالفند. دوست دارند مه چيز مثل روال هميشگي باشد؛ نمي‌پذيرند كه ما هم شبيه پسرها توانايي داريم.

بحث كه به اينجا مي‌رسد هوا سرد مي‌شود. مي‌فهميم كه واقعاً پاييز از راه رسيده است، اما لجبازي مي‌كنيم و ميزگردمان را روي چمن‌ها ادامه مي‌دهيم. گردتر مي‌نشينيم تا واقعاً ميزگرد باشد.

* * *

سپيده گفت: اگر من بخواهم بروم كلاسي كه دير وقت است، اجازه ندارم.

فريبا گفت: امكانات كم و مكانشان دور است.

سپيده گفت: من و دوستم شمشيربازي مي‌كنيم، اما مربي خوب نداريم. گاهي گمان مي‌كنيم براي دلخوشي مي‌گذارند ورزش كنيم.

گفتم: پس مشكلات از كجا نشأت مي‌گيرد؟

گفتند: همه چيز دست به دست هم داده است.

نگاهم كردند كه شما چرا اين‌قدر ضد دختريد و من اولش گمان مي‌كردم كه چقدر فاصله است ميان دغدغه‌هاي كساني كه حتي 3-4 سال اختلاف سني دارند.

فريبا گفته بود چيزي كه باعث مي‌شود استعدادهاي ما ناديده گرفته شود اين است كه همه اطمينان دارند كه آخر آخرش ما بايد ازدواج كنيم و آشپزي، اما پسرها اين‌طوري نيستند؛ از اول به آنها ياد مي‌دهند كه بايد انسان مؤثر و مفيد و هدف‌داري باشند.

* * *

فردا روز ملي دختران است. مي‌دانم كه بعضي جاها برنامه دارند در تهران؛ اما به خيلي‌ها در شهرستان كه زنگ مي‌زنم مي‌گويند: «اصلاً روز ملي دختران چي هست؟»

توي اينترنت هم مي‌گردم. مي‌زنم روز ملي دختر، روز ملي دختران، تولد حضرت معصومه‌س.

توي اينترنت خيلي‌ها خوشحالند از اين اتفاق، اما توي دوست و آشنا و خيابان كه مي‌پرسم بعضي ها موافقش نيستند. مي‌گويند كه در اين روز بايد اتفاق مهمي بيفتد، اما در دو سال قبل كه اين روز در تقويم آمده اتفاق مهمي نيفتاده.

خيلي‌ها غرغر مي‌كنند، جوري كه انگار همه دنيا ضد آنهاست. توي جمع‌ ما اما مسئله اين است كه استعدادهاي دخترها چيست و چرا كشف نمي‌شود.

راستي استعدادهاي ما دخترها چطور كشف مي‌شود؟

فريبا: در مدرسه و در مقاطع مختلف سني- در خانواده- بعضي‌هايشان بر اثر يك اتفاق، اما خيلي‌هايشان احتياج به زمينه دارند تا شناخته شوند.

بعد يكي آن وسط حرفي مي‌زند كه مي‌فهمم انگار واقعاً لازم نبوده آدم بزرگي در جمع ما باشد، مي‌فهمم كه خودمان آدم بزرگيم، اگر بخواهيم.

مي‌گويد: خيلي از دخترها موفق مي‌شوند اما محدود بودن ما به خاطر كلي‌نگر بودنمان است. دخترها خودشان بايد بخواهند كه از روزمرگي در بيايند. اگر اهل فكر باشند، اگر با تفكر جلو بروند، دچار اين سؤال نمي‌شوند كه ما چرا محدوديم. آن موقع مي‌فهمند محدوديت نوع نگاه آنها بوده.

بحث كه به اينجا مي‌رسد هركس چيزي مي‌گويد:

- خيلي از دخترها ديد وسيعي ندارند. سعي مي‌كنند مثل ديگران فكر كنند. نمي‌خواهند تفاوت‌ها را بپذيرند.

- آنها آدم‌هاي جديد و عقيده‌هاي جديد را نمي‌بينند.

- ما بايد بدانيم كه باطن مهم‌تر از ظاهر است.

- بعضي دخترها فكر مي‌كنند با دنبال كردن چيزي بقيه هدف‌هايشان را از دست مي‌دهند.

مي‌گويم: ديگر چه؟

مي‌گويند: اگر بتوانيم تجربه كنيم، مي‌توانيم بفهميم كه استعدادهاي ما چيست؟

آن دوروبرها مامان فريبا ايستاده است؛ مي‌آيد در جمع‌ما. مي‌گويم: آدم بايد همه چيز را تجربه كند؟

مي‌گويد: نه؛ هيچ‌كس در زندگي‌اش همه چيز را تجربه نمي‌كند. چيزي را تجربه مي‌كند كه مي‌داند عاقبت نيكويي دارد.

مي‌گويم: پس چرا پسرها اين اجازه را دارند؟

مي‌گويد: چه كسي اين را گفته است؛ پسرها هم براي خودشان محدوديت دارند.

مي‌گويم: اما حتي براي سلام و عليك هم ما نياز به تجربه داريم. مي‌گويد: هر خانواده‌اي اين شرايط را براي بچه‌هايش فراهم مي‌كند، حتماً لازم نيست ما روابط اجتماعي را جايي دورتر از ذهن خانواده‌هايمان ياد بگيريم.

نگاهم به جمعي مي‌افتد كه همگي بدون بزرگ‌ترهايشان آمده‌اند. نگاهشان مي‌كنم و انگار قبل‌تر از اينها چيز مهمي را كشف كرده‌اند.

- يعني شماها نمي‌خواهيد قبول كنيد كه اين شرايط در هر صورت وجود دارد؟

- چرا؟

- حالا از كجا بايد شروع كرد؟

مي‌گويند: ما بايد از خودمان شروع كنيم.

آن يكي مي‌گويد: اما اين از خود شروع كردن قيمت دارد.

مي‌گويم: يعني چه كه از خودمان شروع كنيم؟

مريم مي‌گويد: ما دخترها بايد خودمان را بشناسيم.

سپيده مخالفت مي‌كند كه نه، نمي‌شود. خيلي از ما هنوز نمي‌دانيم فكر كردن يعني چه!

فريبا هم نظر خودش را دارد: مي‌دانيد اگر ما بخواهيم متفاوت باشيم بايد قيد خيلي چيزها را بزنيم. براي رسيدن به هدفمان خيلي چيزها از زندگي‌مان محو مي‌شود. بايد اين شرايط را بپذيريم.

مي‌پرسم: و بعد از اين همه زحمت اگر به خواسته‌هايمان نرسيديم چه؟

مي‌گويند: رسيدن مهم نيست، رفتن مهم است.

مي‌گويم: خب نتيجه اين رفتن چيست؟

مي‌گويند: رضايت از خود، كه كم‌كاري نكرده‌ايم.

* * *

مي‌گويم گفته‌ايد تغيير، گفته‌ايد از خود شروع كردن.

مي‌گويم راستي ديرتان نشود بلند شويد برويم. مي‌گويند: «نه، مي‌گويم: احساس خوبي داريد كه اين آزادي را داشته‌ايد كه بياييد اينجا، در حالي كه خيلي‌ها نمي‌توانند؟

مي‌خندند.

مي‌گويم: فكر مي‌كنيد دليل اين اجازه داشتن چيست؟

سرهايشان را پايين مي‌اندازند.

مي‌پرسم: شايد عملكرد شما جوري بوده كه اين اجازه را داشته‌ايد؟ لپ‌هايشان گل مي‌اندازد.

- راستي از خود شروع كردن يعني چه؟

جواب‌هايم را مي‌گيرم؛ تغيير دادن نوع فكر و عملكرد و شناختن راه‌حل‌ها.

روايت آن مردي مي‌شود كه تصميم گرفت دنيا را عوض كند و به اين نتيجه رسيد كه اول بايد خودش را تغيير بدهد.

راستي فكر كرده‌ايد كه خيلي وقت‌ها دلمان خواسته است دنيا عوض شود و هيچ‌وقت به اين فكر نكرده‌ايم كه شايد ما داريم راه را اشتباه مي‌رويم؟

مي‌پرسم: خودشناسي؟

مي‌گويند: براي رسيدن به آن اول بايد همه چيز را همان‌طور كه هست ببينيم.

نگاهشان مي‌كنم و مي‌بينم كه چقدر بحث ما نسبت به ساعت اول فرق كرده است.

اولش داغ بوده‌ايم كه همه چيز به ضرر ماست؛ حالا داغ شده‌ايم كه چرا اهل عمل و فكر نبوده‌ايم!

مي‌گويم: نتيجه گيري‌مان چه چيزي باشد؟

هوا رو به تاريكي مي‌رود.

مامان فريبا باز به جمع ‌ما ملحق مي‌شود.

مي‌گويم: شما اجازه مي‌دهيد دخترتان مثلاً دريانورد شود؟

مي‌گويد: نه.

مي‌گويم: اما شايد استعدادش را داشته باشد.

يادم مي‌اندازد كه گاهي همه چيز يك حس زودگذر است و بزرگ‌تر كه شويم تحملش را نداريم، اگر عكسش ثابت شود چرا كه نه!

همه به هم لبخند مي‌زنيم.

به دخترها نگاه مي‌كنم كه خب حالا كه اين همه حرف زديم قرار است چه بشود؟

مي‌گويند: اين جلسه خودش يك جرقه بود. فهميديم كه اين ماييم كه بايد تغيير و تفكر كنيم، نه اينكه دنيا در اختيارمان باشد.

نگاهشان كردم كه يعني چه؟

نگاهم كردند كه طوري خواهند شد كه دنيا به آنها اعتماد كند، اين خودشانند كه مي‌توانند ورق را برگردانند.

آخرش مي‌پرسم: از دختر بودن راضي هستيد؟

مريم مي‌گويد: اين خصلت آدم‌هاست كه زيادي‌خواه هستند. مطمئن باشيد كه اگر پسر مي‌شديم دلمان مي‌خواست دختر باشيم.

چشم‌هايم گرد مي‌شود كه يادشان نيست اول ماجرا چيز ديگري گفته‌اند. بدرقه‌شان مي‌كنم با نگاهم.

آقاي عكاس هم دور مي‌شود. گفته بودم ما يك جلسه مهم داريم. وقتي آمده بود، دنبال ميز كنفرانس مي‌گشت. بعد كه ما را وسط چمن‌ها ديد نمي‌دانست كه داريم يك جلسه حياتي را برگزار مي‌كنيم.

مي‌گويم: با تغيير كردن يك نفر كه همه چيز خوب نمي‌شود؟

دخترها دوباره حكايت مردي را كه مي‌خواست دنيا را عوض كند ياد‌آوري مي‌كنند.

بعد همگي راه مي‌افتند و من را در دنياي خودم جا مي‌گذارند. آنها خوشحال مي‌روند. مي‌گويند تصميم‌هاي مهمي گرفته‌اند. من ماندم و كلي سؤال كه مي‌شود يا نمي‌شود؟ كه اصلاً تكليف استعدادهاي ناديده گرفته‌مان چه شد؟ يكي گفته بود: اصلاً خود ما مي‌دانيم استعدادهايمان چيست؟

و همه در برابر اين پرسش مهم سكوت كرده بودند!
 دوشنبه 13 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 361]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن