واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: تئاتر - دعواي خانوادگي بينتيجه
تئاتر - دعواي خانوادگي بينتيجه
حسن پارسايي:آيا نمايش بايد عين زندگي باشد؟ اگر چنين تصور شود، در آن صورت خود زندگي واقعي وجاهت و باورپذيري بيشتري دارد و نيازي به تلف كردن وقت خود و ديگران نيست. نويسنده يك متن نمايشي الزاما بايد واقعيتها را بسيار كنشمندتر، مرتبطتر و غايتمندتر در ساختار يك متن منسجم به پردازش درآورد و چنان به آنها شكل دهد كه براي حضور پرسوناژ، رخ دادن حادثه و نيز تاثيرات متقابل همه عوامل و عناصر متن دلايلي وجود داشته باشد. ضمنا به روند گرهافكني، تعليقزايي و نهايتا گرهگشايي در متن كه معمولا در يك موقعيت كنشمند يا حادثهخيز يا در يك داستان خلاصه ميشود، واقعيت نمايشي ببخشد. اگر نويسنده در شكلدهي به اين الزامات اوليه ناتوان باشد، در آن صورت متن غير نمايشي است و نوشتناش اشتباه اول محسوب ميشود. چنانچه يك كارگردان هم آن را روي صحنه ببرد، اقدام او هم تكرار همان اشتباه اول است.
اين اشتباه اول در نوشتن و اجراي متن نيز در اعمال و رفتار خود پرسوناژهاي «شخصيتپردازي نشده» نمايش «قانون نانوشته» كه در حال حاضر در تالار قشقايي مجموعه تئاترشهر اجرا ميشود، به چشم ميخورد: آنها هم همان اشتباهات آغاز نمايش را در پايان هم تكرار ميكنند. در نمايش «قانون نانوشته» متن داراي عارضهمنديهاي زير است: اول اين كه موضوع بسيار كليشهاي و نخنما شده است و به همان اختلاف هميشگي بين دو نسل (پدر و پسر) ميپردازد كه صدها نمونه آن به اشكال گوناگون و متنوع در حوزه تئاتر و سينما طرح شده است. ضمنا مهرداد رايانيمخصوص اين اختلاف را نه از نگاه كل اين نسل، بلكه فقط از رويكرد مردان و پدران بررسي كرده است كه تا حدي باورپذير بودن آن را هم زير سوال ميبرد. دوم آن كه طرح و پيرنگ(Plot) متن بسيار ضعيف است، چون روابط علت و معلولي بين آدمها و حوادث، ضعيف و اغلب به جاي بيان علت از بهانه جور كردن براي ارتباط آنها استفاده شده است.
بهانهها هم از قراردادهاي ذهني خود نويسنده نشأت ميگيرند و كوچكترين همگرايي و سنخيتي با آدمها و حوادث ندارند؛ در اين رابطه ميتوان به آوردن دو جوان جلف و سبك به خانه و زنداني كردن آنها اشاره كرد كه در پايان پرسوناژ «پدر» بدون كوچكترين نتيجهاي مجبور ميشود آنها را رها كند و همين، حضور چنين آدمهايي را در متن غيرالزامي و اضافي نشان ميدهد. ظاهرا مهرداد رايانيمخصوص خواسته است اين جوانهاي جلف را به مخاطب معرفي كند، اما واقعيت چيز ديگري را نشان ميدهد؛ اين جوانها به حدي كميك و سرزنده و حاضر جواب معرفي شدهاند كه تماشاگر به جاي آن كه آنها را محكوم كند مجذوب آنها ميشود؛ خصوصا اين كه هر دو بازيگر جوان اين نقشها خوب بازي ميكنند و به يقين بايد گفت تنها قسمتي كه به عنوان يك كمدي سبك تماشاگر را سرگرم ميكند همين بخش است وگرنه نمايش ملالآور و خستهكننده است. در همين رابطه نيز بايد به وجود اضافي و غير لازم پرسوناژ مادر اشاره كرد كه عملا پرسوناژي حاشيهاي، بيفايده و حتي بينقش است و كاري اساسي در نمايش انجام نميدهد. دليلي هم جز آن كه يكي از اعضاي خانواده است براي حضور او در متن وجود ندارد. پرسوناژ پسر جوان خانواده هم در پايان همان است كه در آغاز معرفي ميشود. هيچ تغييري در او حاصل نميشود و بهطور ضمني هم حق به جانب نشان داده شده است. پرسوناژ پدر هم فقط خودش را خسته ميكند، زيرا متن اساسا نقشي جز آن كه به مدت تقريبا يك ساعت خود و تماشاگر را به تنگ آورد، به او نداده است. او هيچ كار مثبتي انجام نميدهد و در پايان هم مانند پسرش همان آدم ابتداي نمايش است. اين موضوع در مورد تمامي پرسوناژهاي نمايش صدق ميكند. فقط اين وسط وقت من منتقد تلف ميشود بيآن كه نمايش نتيجهاي نهايي داشته باشد. بخشهايي هم كه در اتاق بسته ميگذرد و ظاهرا به عنوان يك بخش قرنطينهاي نشان داده شده تا حد زيادي ابهامآميز است و حتي خود پدر را هم از لحاظ روحي و رواني عارضهمند جلوه ميدهد.
در نهايت اين سوال براي مخاطب پيش ميآيد كه مهرداد رايانيمخصوص اين متن را براي چه نوشته و ضمنا كارگردان هم به چه دليلي آن را به اجرا درآورده است. نمايش از هرگونه گرهافكني و تعليقزايي موضوعي يا گرهگشايي و نتيجهگيري عاري است و نهايتا هيچ طرفي را حق به جانب نميداند. اما همين بيطرفي به يك تحليل غلط ميانجامد: يعني تماشاگر خودش براساس علاقهاي كه هنگام تماشاي نمايش به جوانهاي جلف و سبك دارد، به قضاوت ميپردازد و حق را به همين جوانهايي ميدهد كه حداقل با حركات، ادا و اطوار و متلكگوييهاي نسبتا بامزه او را ميخندانند. در اين رابطه خود ديالوگهاي كنايي جوانهاي بيبند و بار هم به اين نتيجهگيري غلط كمك ميكند. يكي از آنها با اشاره به پرسوناژ پدر بهطور كنايي ميگويد: «20 ساله جنگ تموم شده و اين پشت خاكريز گير كرده» ضمنا ضربالمثل «زبان سرخ سر سبز دهد بر باد» به اشتباه براي موقعيتي به كار رفته كه هيچ ارتباطي با معناي ضربالمثل ندارد: چون هيچ كدام از پرسوناژها رويكرد سياسي مخالف يا انگيزههاي تعارضطلبانهاي ندارند. نويسنده در جايي پدر خانواده را كه اسير بوده و بايد او را بنا به عرف رسانهها آزاده بخواند، اشتباها جانباز معرفي ميكند. ناگفته نماند كه اشاره به موضوع جنگ هم بيارتباط و عملا حالتي خنثي پيدا كرده است: براي محكوم كردن رفتار ناشايست جوانهاي بيبندوبار هيچ نيازي به آلترناتيو جنگ و فداكاريها نيست: غلط و زشت بودن رفتار آنها را فقط بايد با زشتي و قباحت خود رفتارشان به اثبات رساند نه با اشاره به جنگ و سابقه فداكاري پدر، چون در آن صورت اتفاق متناقض و معكوسي ميافتد كه در نمايش هم عملا رخ داده است: رفتار زشت جوانها براي تماشاگران جذاب و ديدني جلوه ميكند.
اغلب ديالوگها همان حرف زدنهاي معمولي آدمهاست و ويژگي نمايشي و دراماتيك ندارند. گاهي هم خيلي ابهامآميزند و به نظر ميرسد كه صرفا براي پر كردن متن به كار رفتهاند. در اين نمايش حتي تك فرزند بودن پرسوناژ جوان خانواده نيز سوالبرانگيز است و دليلي هم براي آن ارائه نشده است. نمايش «قانون نانوشته» از لحاظ طراحي صحنه و دكور چيز خاصي ندارد. موسيقي هم بسيار ناهمگون و چندگانه است و گرچه دو گانگي و تناقض هم در پرسوناژهاي پدر و پسر وجود دارد، اما اين موسيقي سنخيتي با اين نوع تناقضات ندارد. بازيهاي دو بازيگري كه نقش جوانهاي جلف و سبك را به عهده دارند، گيرا و نمايشي است، اما دليلي براي حضورشان در متن ارائه نشده است، زيرا در پايان هم بدون آن كه حضورشان براي حل معضل مورد نظر متن مفيد واقع شود، صحنه را ترك ميكنند. نور هم با همان كاربري معمول به كار گرفته شده است. از ميزانسنهاي نمايشي و دراماتيك هم خبري نيست، در حقيقت چيزي كارگرداني نشده است. نمايش «قانون نانوشته» به علت نبودن دلايل كافي براي نگارش متن كه به عدمغايتمندي آن منجر شده، دادههاي قابل توجهي براي تماشاگر ندارد. همه چيز در يك دعواي خانوادگي بينتيجه خلاصه ميشود كه آغاز و پايانش تقريبا يكي است؛ ضمن آن كه اجراي آن هم از لحاظ كارگرداني ويژگي قابل توجهي را به نمايش نميگذارد.
چهارشنبه 8 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 154]