تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 17 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):روزه قلب از فکر (در گناهان)، برتر از روزه شکم از طعام است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1851177201




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ما فقط از آينده ميترسيم(منيرو رواني پورپور)


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
ما شاعر بوديم و خاطرهاي نداشتيم. هر روز بعدازظهر، شايد از ساعت چهار توي آن خيابان، جلوي كتابفروشي ميايستاديم حرف ميزديم، شعر ميخوانديم و بحث ميكرديم. هر روز همين بود كه بود. كلمات ديگر حقيقي نبودند، فقط انگار مثل دستهاي مگس رد ما را ميگرفتند و تا به كتابفروشي ميرسيديم وزوز، بالاي سرمان پرواز ميكردند. و بعد خسته اگر ميشديم قهوهخانهاي بود كنار كتابفروشي كه مينشستيم، چاي ميخورديم و باز صداي وزوز مگسها در قهوهخانه ميپيچيد تا آروارههايمان خسته ميشد و ما بلند ميشديم.

روبروي كتابفروشي آن طرف خيابان يك رديف مغازه بود و خانههايي كه بالاي آن مغازهها بود و ما هرگز نديده بوديم تا آن روز كه فهميديم و ديديم.

شايد شنبه بود، اينكه ميگويم شايد چون ناگهان همهي ما گيج شديم و تا امروز هم نميدانيم كه چه روزي بود و چه روزي نبود. اما اين را همهي ما ميدانيم كه قبلا نبود. نه در آن آپارتمان بالاي مغازهي روبرو كه در كوچكش رو به خيابان باز ميشد – دري كه تازه ميديديم – و نه حتا در شهر. در شهري كوچك اگر زني باشد آن هم آنطور كه او بود، ما حتما ميدانستيم. ما به دنبال خاطره ميگشتيم و شاعر بوديم و خاطرهي زني كه لباس سراسر سياه ميپوشيد و روسري سياهش را گره نميزد، طوري كه سفيدي گردنش گاهي و نه هميشه پيدا بود، توي ذهن هيچكداممان نبود. اين را از نگاه همديگر ميفهميديم كه برق ميزد، چشمان ما آن روز برق ميزد، آن روزها ...

اولين بار ساعت چهار بود كه از خانهاش بيرون آمد. صورت بيضي شكلي داشت، لباني به هم فشرده و باريك و موهاي سياهي كه حتما بلند بود و اگر آنها را رها ميكرد تا انتهاي كمرش ميرسيد. غبار غم روي چهرهاش بود و يا شايد چون سراسر سياه ميپوشيد خيال كرديم كه غصهدار است و ما هم غصه خورديم.

وقتي از آن طرف خيابان آمد با حركت شيرين سر و گردنش كه ماشينها را ميپاييد و رفت توي كتابفروشي تازه يادمان آمد كه بايد نگاهي به كتابها بيندازيم شايد كتاب تازهاي آمده باشد، هرچند مدتها بود كه ديگر كتاب نميخوانديم و داخل كتابفروشي نميرفتيم. آنجا بود كه خيال كرديم كارهاي وانگوگ را ميخواهد. با صدايش گيج شده بوديم و ديگر گوش نميداديم و معلوم نبود كه از اول هم گوش داده باشيم، فقط كلمات، كلمات شفاف و درخشان توي هوا بال ميزد و به اين نتيجه رسيديم كه نقاش است و ميخواهد سهپايه و رنگ و بوم بخرد.

وقتي رفت، كتابفروشي هم خالي شد. ديگر كاري نداشتيم كه بمانيم، بيرون آمديم اما انگار همديگر را نميشناختيم و نميدانستيم پيش از اينها چرا آنجا ميايستاديم و چه ميگفتيم.

همان روز بود انگار كه از دور ديديم در كوچك دوباره باز شد و لحظهاي بعد تازه پردهي خانه را ديديم كه رنگ و رو رفته بود و فكر كرديم كه اتاق خيلي بايد بزرگ باشد چرا كه اتاقهاي بزرگ درهاي شيشهاي بزرگ دارند و حتما آنجا را كارگاه نقاشياش ميكرد، جايي رو به خيابان كه با برآمدن آفتاب پر از نور ميشد. و براي نقاشي نور حتما لازم بود.

فردايش كه آمديم ديديم كه پردهي نويي آويزان است. پردهاي پر از مرغان دريايي. مرغاني كه راهشان را گم كرده بودند و دور از دريا مانده بودند و حالا نميدانستند به كدام جهت بروند. حركت سر و گردن مرغان دريايي جوري بود كه انگار جهت را از ما ميپرسيدند و از ما ميخواستند كه دريا را به آنها نشان دهيم. اين بود كه ما راجع به مرغان دريايي حرف زديم و بعد توي كتابفروشي چپيديم تا ببينيم چه كتابي دربارهي دريا و مرغان دريايي هست. ميخواستيم ببينيم كه مرغان دريايي چطور راهشان را پيدا ميكنند، ميخواستيم بدانيم و راحت شويم.

يك هفته طول كشيد تا ديگر از دريا و مرغان دريايي حرف نزديم و بعد كار ما به جاهاي ديگر كشيد. شايد اگر پرده كمي كوتاه نبود و ما نميتوانستيم ساق پايش را ببينيم كه معلوم بود رو به خيابان نشسته است، ما همينجور راجع به مرغان دريايي حرف ميزديم. اما روز هشتم كه آمديم ديديم نشسته است و معلوم بود رو به خيابان، چون لبهي دامن سياهش را كه تا ساقها ميرسيد ميديديم و دستي را كه هرازگاهي چيزي را كه ميافتاد از روي زمين برميداشت و ما ميدانستيم كه حتما قلممويش افتاده و يا تكهاي رنگ و يا يكي از مدادهاي طراحياش...

آن روز هوا كه تاريك شد رفتيم و تا صبح ساقهاي همهامان تير كشيد و روز بعد زودتر آمديم و ديديم نيست. نبود و درست ساعت يكربع به سه بود كه پاهايش را ديديم. آمد و روي صندلي نشست، صندلي را كمي جا به جا كرد و مشغول شد، دو يا سه بار مداد و يا قلممويش افتاد ... دستش را هم ديديم همانطور شيرين و سفيد.

ده روز همانطور ميايستاديم و نگاه ميكرديم. هيچكس نميدانست چه ميكشد. اما هميشه نگاه ميكرديم بلكه پرده تكاني بخورد و خورد. ديگر هر روز يكربع به سه ميآمديم، كنار كتابفروشي ميايستاديم و حتا گاهي زودتر راهمان را كج ميكرديم تا به قهوهخانه برسيم و چايي در قهوهخانه بخوريم. مزهي چاي آنجا هم عوض شده بود. ديگر كسي در خانهاش چاي نميخورد. و درست شانزده دقيقه به سه از قهوهخانه بيرون ميآمديم و ميايستاديم همانجايي كه بايد ايستاده باشيم.







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 392]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن