واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ما امروزه اين تقسيم اساسى را در جوامع انسانى مشاهده مىكنيم :
1 جوامعى كه در آسايش و رفاه مادى چنان غوطه ورند كه حيات را جز لذتهاى زودگذر كه عمده آنها از رنج و آلام ديگران بدست مىآيد ، نمىشناسند .
دردآورتر از همه مصيبتها و دلخراشتر از همه بانگهاى شوم اين است كه اين جوامع مىگويند :
-----------
( 1 ) القيامة آيه 36 .
[ 11 ]پرچم پيشرفت و تكامل بشرى به دوش ما است و همگان بايستى دنبال ما راه بيافتند به كجا ؟ به قهوه خانه نهيليستى كه مدتى است با دست فرويد افتتاح شده ، هر گونه مشروبات ماكياولى و هابسى و داروينى و نيچهاى [ 1 ] را در زيباترين شيشههاى علم نما و قشنگترين پيالههاى هواخواهى از انسانيت ؟ در اختيار همگان مىگذارند . گوش اين افراد اين جوامع را بهم خوردن آن شيشهها و پيالهها پر كرده مجالى براى شنيدن صدائى انسانساز باقى نمىگذارد . وضع اينگونه جوامع در همين جا ختم نمىگردد . بلكه بنظر خواب رفتگان يا مستان آن جوامع ، ديگر انسانها بايستى اجازه حق حيات منطقى را از آنان دريافت نمايند 2 جوامعى وجود دارند كه فشار قوانين پيش ساخته و بى اعتنا به خواستههاى قانونى مردم ، افراد آنها را از شنيدن هر گونه صدايى كه داراى طنين آزادى و ساير ارزشهاى انسانى بوده باشد ، محروم ساخته است . تنها يك بانگ نافذ شب و روز در فضاى اينگونه جوامع مىپيچد كه مىگويد : فقط ما چند نفر انگشت شماريم كه انسان و صلاح و فساد او را مىشناسيم و كسى دلسوزتر از ما براى نفوس انسانى وجود ندارد ، يعنى نمىتواند وجود داشته باشد ، يعنى نبايد وجود داشته باشد 3 جوامع ديگرى مشاهده مىشوند كه به خيال خودشان خوبىهاى دو نوع جوامع ( يكم و دوم ) را دارا بوده از بدىهاى آنان بركنار مىباشند . اگر وضع عمومى اينان بطور دقيق رسيدگى شود ، باين نتيجه خواهيم رسيد كه تفكيك خوبيها از بديهاى دو نوع جوامع مزبور كه مورد ادّعاى آنان مىباشد ، جز پندار و خيالات فريبندهاى كه در راه تسليت استخدام مىشوند ، چيز ديگرى نيست .
( 1 ) ماكياولى نويسنده سياسى كه مىگفت : بايستى سياستمدار براى رسيدن به هدف خود ، همه واقعيات را وسيله قرار بدهد .
هابس متفكرى كه مىگويد : انسان گرگ انسان است .
داروين حيوان شناسى كه انتخاب طبيعى ( تنازع در بقا ) را قانون مطلق معرفى ميكند .
نيچه متفكر يا نويسندهاى كه تنازع در بقا را شكل فلسفى هم مىدهد .
[ 12 ]همه اين جوامع سه گانه در يك واقعيت مشتركند و آن اينست كه براى حيات انسانى در اين كره خاكى منطق لازم الاجرائى سراغ ندارند ، تا گوش براى شنيدن صداهاى آن منطق فرا بدهند . 5 ربط جنان لم يفارقه الخفقان ( پيوسته با خدايش باد دلى كه از لرزش و هيجان محبت الهى و عظمت خداوندى جدا نمىگردد ) .
الهى سينهاى ده آتش افروز
در آن سينه دلى و آن دل همه سوز در مغز آدمى فعاليتهاى بسيار گوناگون وجود دارد ، مانند فعاليتهاى متنوع آگاهى ، انديشه و تصورات و تعقل و تخيل و تجسيم و تجريد و غير ذلك . هر يك از اين فعاليتها در نتيجه وجود عوامل مخصوص به خود در مغز انسان به جريان مىافتد و كار خود را انجام مىدهد و سپس جاى خود را به فعاليت ديگرى كه بجهت استمرار عوامل بروز مىكند ، خالى مىنمايد .
مغز آدمى با هيچ يك از محصول آنها چنان رابطهاى برقرار نمىكند كه موجب تأثر مغز بوده كيفيت مخصوصى در آن به وجود بياورد ، بلكه مانند محصول يك كارگاه از مغز توليد مىشود و در شئون حيات مادى و معنوى تجسم مىيابد . بعنوان مثال فرض كنيم كه انديشهاى منظم و نتيجه بخش در كارگاه مغز به فعاليت افتاد و اين محصول ( كار خردمند با ارزش است ) را از دو قضيه : « كار خردمند مفيد است » و « هر كار مفيد با ارزش است » بوجود آورد . محصول مزبور چه در ضمن نتايج ديگر و چه بطور منفرد ، با فرض صحيح بودن آن ، در شئون حيات آدمى وارد ميشود ،
و ارتباط خود را از كارگاه مغز قطع مىكند ، باين معنى كه مغز چنان تأثرى از محصول مزبور ندارد كه مانند جزء يا حالت مستمرى براى آن محسوب گردد .
همچنين است تصورات و تعقلها چيزهائى را كه مغز تصور مىكند مانند ماه و درخت و شير . . . هيچ يك از آنها جزء يا حالتى از خود كارگاه مغز نمىگردد . وقتى كه ماه را تصور مىكنيم ، صورت ماه در ذهن ما براى لحظاتى منعكس مىشود ، يعنى آگاهى خاصى در مغز ما به وجود مىآيد ، هنگامى كه از موقعيت آن آگاهى منصرف
[ 13 ]مىشويم ، ممكن است صورت ماه در حافظه يا ضمير ناخود آگاه ما بماند ، ولى جزء يا حالتى ثابت از ذهن ما نمىباشد . در صورتى كه در فعاليتهاى مربوط به دل ( قلب ) موضوع فعاليت مانند جزئى يا حالتى از دل مىباشد .
پديدهها و مفاهيم زير را در قلمرو دل مىبينيم ، نه در فعاليتهاى مغزى :
تپش ، آرامش . اضطراب ، سكون . اميدوارى ، نوميدى . روشنايى ، تاريكى . شور زدن ، اطمينان . باضافه اينگونه پديدهها ، كلماتى را مىتوانيم با لفظ دل تركيب كنيم كه آنها را با فعاليتهاى مغزى مانند انديشه و تعقل و تصور نمىتوان مركب نمود .
مانند : دلاور ، دلسوز ، دلارام ، دلبر ، دلاميز ، دلهره ، دلدار ، دلير ، دلشاد ، دلگير ،
دلداده . . .
مسلم است كه مشابه اين تركيبات درباره دل ، در همه زبانهاى دنيا وجود دارد و نمىتوان درباره فعاليّتهاى مغزى آن تركيبات را بكار برد .
حال اگر موضوعاتى را كه عامل پديدهها و تركيبات مزبور در دل ميگردند ،
مورد دقت قرار بدهيم ، خواهيم ديد كه آن پديدهها و تركيبات به خوبى رابطه وجودى آن موضوعات را با دل ، نشان مىدهند . وقتى كه دل مادر براى بيمارى كودك مضطرب مىشود ، موضوعى كه به وجود آورنده اضطراب است ، حيات كودك است .
در حقيقت حيات كودك رابطهاى با حيات مادر دارد كه تزلزلش موجب اضطراب دل مادر مىگردد . هنگامى كه يك انسان تكامل يافته كه رهبرى جامعهاى را به عهده گرفته است ، مصائب و ناگوارىهاى جامعه خود را مىبيند ، مضطرب مىشود ،
علت اين پديده روانى اساس احساس رابطهاى است كه رهبر ميان حيات مردم جامعه و حيات ايدهآل خود ، دارا مىباشد .
در همين خطبه كه مورد تفسير ما است ، اين جمله را مىبينيم :
لم يوجس موسى عليه السلام خيفة على نفسه ، بل اشفق من غلبة الجهّال و دول الضّلال .
( هراس موسى ( ع ) براى ترس از خويشتن نبود ، بلكه او از آن بيمناك بود كه
[ 14 ]مبادا پرچم پيروزى بدست نادانان بيافتد و دولتهاى ضلال بر مردم حكومت نمايند ) .
سوزش دل پديدهايست كه از احساس سوختن يك موضوع آرمانى بوجود ميآيد كه دل آدمى آن را جزء يا كيفيتى از خود مىداند [ 1 ] .
اكنون مىتوانيم معناى جمله امير المؤمنين عليه السلام را در اين خطبه :
ربط جنان لم يفارقه الخفقان .
( پيوسته با خدايش باد دلى كه از لرزش و هيجان محبت الهى و احساس عظمت خداوندى جدا نمىگردد ) دريابيم .
بتوضيح اينكه هيجان و تپش دائمى ، « نه زود گذر و بى اساس » دل را براى ارتباط با خدا شايسته نموده است . يعنى اگر ارتباطى ميان آن دل و خدا نبود ،
هيجان و بىقرارى و تپش در آن دل دوام پيدا نمىكرد .
تبصره اغلب شارحين نهج البلاغه دو جمله :
وقر سمع لم يفقه الواعية . و ربط جنان لم يفارقه الخفقان . را انشائى گرفتهاند .
يعنى جمله اول ( ناشنوا باد گوشى كه نصايح رسا و سازنده را در نيابد ) را نفرين و جمله دوم ( پيوسته با خدايش باد دلى كه از لرزش و هيجان محبت الهى و احساس عظمت خداوندى جدا نمىگردد ) را دعا مىدانند .
بنظر ميرسد كه هر دو جمله مىتواند خبرى بوده باشد ، زيرا دو واقعيت را بيان مىكند :
( گوشى كه نصايح رسا و سازنده را در نيابد كر و ناشنوا است ) و ( دلى كه از لرزش و هيجان الهى و احساس عظمت خداوندى جدا نمىگردد ، قطعا پيوندى با خدا دارد ) . 6 ما زلت انتظر بكم عواقب الغدر و اتوسّمكم بحلية المغترّين ( من همواره انتظار بروز نتايج خيانتگرى شما را مىكشيدم و آثار فريب
( 1 ) بررسى مشروح اين مباحث مربوط به دل در تفسير موضوعى خواهد آمد .
[ 15 ]خوردگى شما را به فراست دريافته بودم ) .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 437]