واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: پدر من ۲ بار مرد . بار اول در یک آمبولانس ، هنگامیکه پس از یک حمله قلبی به سرعت به بیمارستان برده می شد . قبل از اینکه پزشکان بتوانند او را نجات دهند قلبش چند دقیقه از تپش ایستاد . بعدها او تصویری را که وقتی بدون نبض در آمبولانس دراز کشیده بود دیده بود توصیف کرد . او برادرش ( جو ) را که چند سال قبل مرده بود در حالیکه با یک ردای سفید موج دار روی یک تخت ، روی یک تپه تشسته بود ، دیده بود . وقتی پدرم به او نزدیک شد جو داشت با صدای بلند می خندید و برایش دست تکان می داد ولی از او می خواست که برگردد و برود . دفعه دومی که پدرم مرد ۳ سال بعد بود . دوباره قلبش از کار افتاد ولی گویا این بار برادرش آنجا نبود تا او را به این دنیا برگرداند . آنچه پدرم در آمبولانس با آن مواجه شده بود یک نمونه بارز از تجربه نزدیکی به مرگ ( ان . دی . ای ) بود .
بر طبق آمار انجمن بین المللی مطالعه نزدیکی با مرگ ، ۳۵ تا ۴۰ درصد مردمی که یک تماس نزدیک با مرگ داشته اند تجربه خود را گزارش کرده اند . آنها معمولا احساس اینکه بدن را ترک می کنند و احساس حرکت از میان فضا ( و یا تونلی تاریک ) و تصویری از نور طلایی یا سفید و دریافت پیغامی ( مثلا وقت شما هنوز نرسیده است ) را گزارش می کنند . آیا تجربه نزدیکی به مرگ مدرکی برای اثبات زندگی پس از مرگ است و یا اینکه تنها " آخرین فرافکنی های نا امیدانه مغز" در حال احتضار است ؟
اگر چه علوم نوین می توانند توضیح دهند که چرا پیر می شویم ولی در مورد علت مرگ چیز زیادی نمی توانند به ما بگویند و در مورد اینکه پس از مرگ چه اتفاقی می افتد از آن هم کمتر می دانند . دیوید دارلینگ ( منجم و فیزیکدان ) که چندین کتاب در مورد مرگ و لحظه مرگ نوشته است می گوید : علم در مورد مرگ در چالش با یک مانع اطلاعاتی غیر قابل نفوذ قرار دارد . وقتی ما می میریم یک پرواز انفرادی به آنسوی این مانع می کنیم و همه امکانات را برای فرستادن اخبار درباره آنچه می بینیم از دست می دهیم . بسیاری از مردم به دلیل محکمی در مورد آنچه در طرف دیگر است نیاز ندارند و با توضیحاتی که مذاهب با هزاره ها فراهم کرده اند ارضاء می شوند . ولی برای کسانیکه ایمان مذهبی ندارند علم ممکن است هرگز نتواند ثابت کند که آیا تجربه نزدیکی به مرگ یک خبر فرستاده شده از دنیای پس از مرگ است و یا تنها یکی از توهمات مغز است .
بنظر دارلینگ دو حادثه بسیار شبیه به مرگ هستند : تجربه نزدیکی به مرگ و از دست دادن حافظه ( که قربانیان بیماری آلزایمر و مصدومان ضربه مغزی از آن رنج می برند ) او می گوید : از دست دادن حافظه شاید به قدری شبیه به مرگ است که می توانیم بدون مرگ واقعی بمیریم . فرد مرده است زیرا خاطرات از دست رفته اند . خاطرات تنها چیزهایی هستند که به زندگی معنی و هویت می بخشند . اگر تفاوت میان زندگی و مرگ موضوع حافظه است ، آیا می توان با جایگزینی حافظه آسیب پذیر انسان با نوع قابل اطمینان و رایانه ای آن از عذاب مرگ گریخت ؟
تیموتی لیری ( روانشناس و مروج ال. اس. دی ) در کتابش ( برنامه ریزی برای مرگ ) که درست قبل از اینکه بر اثر سرطان پروستات فوت کند تکمیلش کرد استراتژی های متعددی را برای کسب جاودانگی بررسی می کند . یکی از امیدوار کننده ترین تدابیری که او پیشنهاد می کند انتقال خود آگاهی فرد قبل از مرگ به یک ابر رایانه است .
این امر می تواند با استفاده از تکنولوژی های چند رسانه ای ( ویدئو ، اُدیو ، سی دی ) برای ثبت همه افکار، احساسات و تجربه های انسان به یک رایانه مجهز به هوش مصنوعی انجام شود و نتیجه اش یک روح واقعی و زنده در ماشین است . این انسان جدید رایانه ای ( که از همه خاطرات فرد قبلی بهره مند است ) مانند انسان قبلی خواهد توانست با مردم گفتگو و کنش متقابل داشته باشد با این تفاوت که مدتها پس از مرگ انسان قبلی همچنان فعالیت می کند .
این طرح آنقدر که بنظر می رسد بعید نیست . بر طبق گفته های کریس وینتر ، پیتر کوچران و یان پیرسون ( آینده شناسان بخش تحقیقات پیشرفته تله کام بریتانیا ) رایانه هایی با توانایی ذخیره و پردازشی معادل با مغز انسان بوجود خواهند آمد . پیرسون می گوید : ما قادر خواهیم بود که افکار انسان را به شکل ماشینی منتقل کنیم . شاید تنها بخت برای استفاده کامل از چنین تکنولوژی ای این است که خودمان قسمتی از تکنولوژی شویم . اما آیا این اطلاعات از جاودانگی حکایت دارند ؟
روح سیلیکونی توصیف شده توسط لیری در واقع یک خودآگاه ثبت شده نیست بلکه یک ویدئوی خانوادگی پیچیده با تاثیر متقابل از
تاریخ است . گرچه ممکن است مفید و سرگرم کننده باشد ولی تفاوت زیادی با زندگی پس از مرگ دارد و این سوال مطرح است که در مقایسه با مثلا کتب خوب و از مد افتاده چه پیشرفت بزرگی محسوب می شود ؟ زیرا ما قبلا هم می توانستیم به سادگی با مطالعه بعضی رمان ها با برخی از روح های بزرگ از دست رفته ارتباط برقرار کنیم .
نیگل بارلی ( مردم شناس بریتانیایی ) در کتاب رقص بر روی گور سفری به آفریقا را توصیف می کند که طی آن یک گروه از بزرگان قبیله ای نظرشان را در مورد تناسخ توضیح می دهند ( هنگام بازدید از یک کارخانه تولید آب معدنی محلی ) بارلی می نویسد : شما می توانید بطری های برگشتی را از طریق پنجره ببینید ، از یک در وارد می شوند ، به سرعت از دستگاهی به دستگاه دیگر می روند ، مرتبا با آب معدنی پر می شوند ، دوباره برچسب زده شده و از یک در دیگر به بیرون رانده می شوند . بزرگان قبیله گفتند : زندگی ، مرگ ، روح و جسم ، چیزی که اکنون شما مشاهده کردید . گرچه این مثال از آفریقاست ولی این رویداد کوچک یک استعاره مناسب برای طرز تفکر غربیها در مورد مرگ است .
بدن یک ماشین است و مرگ یک آچار . اجازه دهید تصور کنیم که تواناییهای تکنولوژیکی ممکن است روزی جاودانگی را ارمغان بیاورد . ولی نباید مغرور شویم ، چون هیچ وقت نخواهیم فهمید که رایانه ها ( شکارچیان روح ) برای چه کسی کار می کنند .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 343]