واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: راه ناگزير دموكراسي عليرضا علويتبار همه بحثها به دموكراسي ختم ميشود؛ آنجا كه سخن از عقبماندگي گفته ميشود، پاي دموكراسي به ميان ميآيد و فقدان آن. هنگامي هم كه از توسعه و پيشرفت ميگوييم، به دموكراسي ميرسيم و لزوم آن. شايد هم اين جمله درست باشد كه دموكراسي راه ناگزير همه كشورها در دنياي مدرن است. در اين صورت، ما اكنون كجا ايستادهايم؟ مصاحبه با عليرضا علويتبار هم از قاعده بالا مستثني نيست. او نيز مفهوم توسعه در ايران را به دموكراسي پيوند ميزند و ميگويد: <توسعه سياسي در ايران مترادف مفهوم <گذار به دموكراسي> است.> اين مصاحبه را كه به صورت كتبي انجام شده است، ميخوانيد. اگر اجازه دهيد بحث را با مفهوم توسعه سياسي آغاز كنيم، مفهومي كه در دوران رياست جمهوري آقاي خاتمي بحثهاي دنبالهداري را سببساز شد. از سويي يكي از برنامههاي اصلي دولت او نيز بود، اما امروز، با پايان رياست جمهوري ايشان اين پروژه متوقف شدهاست. نميخواهم از دلايل شكست اصلاحطلبان در انتخابات رياستجمهوري بپرسم، بلكه پيشنهاد ميكنم به شكل خاص از اين پروژه صحبت كنيم، از مختصات كلي آن و... توسعه بهطور كلي به نظر من عبارت است از <افزايش ظرفيتهاي يك نظام اجتماعي براي برآوردن نيازهاي ملموس و محسوس مردم.> چون زندگي جمعي آدميان را ميتوان بهطور قراردادي در چهار وجه مورد مطالعه قرار داد، توسعه را نيز ميتوان در چهار شكل توسعه اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي مورد بحث و بررسي قرار داد. بهطور خاص توسعه سياسي فرآيندي است كه طي آن سه واقعه رخ ميدهد. اول اينكه <حكومت مبتني بر ملت> شكل ميگيرد و مردم از قيد تعلق به حكومتهاي محلي و منطقهاي رها ميشوند و به جاي آن به حكومتي مركزي كه در آن تقسيم كار و تخصصيشدن امور به رسميت شناخته شده است، وابسته ميشوند. دوم، ميزان مشاركت مردم در انتخاب مسوولان سياسي و انتخاب از ميان خطمشيهاي پيشنهاد شده افزايش مييابد. سوم، دايره رقابت مسالمتآميز ميان گرايشهاي مختلف موجود در جامعه براي به دست آوردن منصبهاي سياسي و تعيين جهتگيريها گسترش مييابد. با توجه به اينكه واقعه نخست (شكلگيري حكومت مركزي و مدرن) در آغاز اين قرن در ايران اتفاق افتادهاست، طرح توسعه سياسي بيشتر بر دو واقعه ديگر (افزايش مشاركت و گسترش رقابت) تاكيد دارد. براي دستيابي به هدف توسعه سياسي در ايران دو راهبرد مختلف ميتوان پيشنهاد كرد؛ يكي راهبرد <تقدم مشاركت بر رقابت> است كه بيشتر به الگوي توسعه سياسي فرانسوي نزديك است. راهبرد ديگر، <تقدم رقابت بر مشاركت> است كه بيشتر به الگوي توسعه سياسي در انگلستان شباهت دارد. كساني كه از راهبرد <مشروطيت> در مقابل راهبرد <جمهوريت> دفاع ميكنند، معتقدند شرايط ايران اقتضا ميكند كه نخست رقابت مسالمتآميز ميان بخشهاي مختلف حاكميت را نهادينه و مستقر كنيم و آنگاه به سراغ حضور تودهاي مردم در عرصه سياست برويم. به نظر من توسعه سياسي در ايران مترادف با <گذر به مردمسالاري> است. هر چقدر بتوانيم عناصر بيشتري از يك نظام دموكراتيك را در ايران تحقق بخشيم، به توسعه سياسي نزديكتر شدهايم. يك نظام دموكراتيك را ميتوان به صورت هرم زير نشان داد:(شكل روبرو) بنابراين حركت به سوي توسعه سياسي، يعني حركت در جهت تحقق هر يك از اضلاع چهارگانه هرم فوق است. شايد بتوان در ذيل مفهوم گستردهاي همچون <توسعه سياسي> مفاهيم متعدد ديگري را قرار داد، مثل <مدرنيته.> اصلا ميتوان از رابطه ميان اين دو صحبت كرد. نميدانم، آيا ميشود <توسعه سياسي> را راس نردباني دانست كه پله آخر آن <مدرنيته> است؟ مدرنيته در بعد سياسي آن با پيدايش <حكومت مبتني بر ملت> و پيدايش مفهوم <شهروند> محقق ميشود. شهروندان افرادي هستند كه داراي مليت مشترك بوده و مستقل از دين، مذهب، ايدئولوژي، جنسيت، قوميت و موقعيت اجتماعي و اقتصادي داراي حق مساوي در كشور هستند. بر اين اساس توسعه سياسي فرآيندي است كه پس از تحقق مدرنيته سياسي نيز ادامه مييابد. به بيان ديگر ميتوان كشوري را تصور كرد كه وارد دوران مدرن شدهاست، اما هنوز از نظر سياسي توسعه يافته نيست. بهعنوان مثال، آلمان هيتلري، كشوري مدرن بود، اما رقابت مسالمتآميز سياسي در آن در محدوديت كامل به سر ميبرد. ميتوان ميان نشانههاي ظاهري مدرنيته با نشانههاي دروني آن تمايز قائل شد. اگر خيابان و جاده نشانه ظاهري مدرنيته است، استفاده صحيح و قانونمند از آن نشانهواقعي مدرنيته است. فرضيهاي كه مرتب مطرح ميشود اين است كه ما مدرنيته را در ظاهر اخذ كردهايم، اما روحياتمان مدرن نشدهاست. با اين اوصاف چگونه ميتوان به توسعه سياسي دل بست؟ ميتوان <ريشه> مدرنيته را از <ميوه> و <دستاوردهاي> مدرنيته تفكيك كرد. ريشه مدرنيته عبارت است از <پيدايش تعريف تازهاي از عقل و تلاش براي حاكم كردن اين عقل جديد بر زندگي فردي و اجتماعي.> اما ميوههاي آن عبارتند از علم تجربي، فناوري مدرن، نهادهاي مدرن اجتماعي و ارزشها و حقوق مدرن. نوسازي برونزا وقتي اتفاق ميافتد كه كشوري برخي از محصولات مدرنيته را اخذ ميكند (و نه تمام آن را)، اما از اخذ ريشه مدرنيته پرهيز مينمايد. ابعاد گوناگون توسعه، همگي از محصولات مدرنيته هستند، اما نميتوان انكار كرد كه گاه اخذ محصولات مدرنيته به نوبه خود زمينه را براي رشد و گسترش ريشههاي آن مستعد و مساعد ميسازد بنابراين نميتوان ميان ظواهر مدرنيته و محتواي آن ديوار جداكنندهاي كشيد. معمولا مدرن شدن بهطور همزمان، هم در ظاهر و هم در محتوا خود را نشان ميدهد.آنچه ميتوان گفت اين است كه مدرنيته درونزا و پايدار تنها پس از اخذ ريشههاي مدرنيته و شكلگيري <انسان مدرن> در يك جامعه اتفاق ميافتد. توسعه سياسي بستر مناسبي است براي شكلگيري انسان مدرن و جاافتادن ريشههاي مدرنيته در يك جامعه. مدرنيته هم محصول تلاش فكري و آموزشي براي تغيير رفتار و انديشه انسانهاست و هم محصول تلاش براي ايجاد نهادها و مناسبات مدرن در جامعه. شايد لازم بود كه دولت آقاي خاتمي به جاي توسعه سياسي بر توسعه فرهنگي تاكيد ميكرد. آيا نميتوان علت عدم توسعهيافتگي جامعهاي را در فرهنگ آن جستوجو كرد؟ ابعاد مختلف توسعه اگرچه در بلندمدت با يكديگر مرتبط بوده و به هم وابستهاند، اما توسعهيافتگي وضعيت برتري نسبت به بعد يا ابعاد ديگر دارد. اينكه ما در شعارهاي سياسي خود بر كداميك از ابعاد توسعه تاكيد كنيم، بستگي به تحليلي دارد كه از مشكلات موجود داريم. تصور من اين است كه آقاي خاتمي مهمترين مانع برآورده شدن خواستهها و نيازهاي محسوس مردم ايران را <نظام غلط تصميمگيري و خط مشيگذاري عمومي> ميدانست. اصلاح نظام تصميمگيري در امور عمومي و اصلاح نظام خط مشيگذاري عمومي در حوزه امور سياسي قرار ميگيرد. از اين رو ميتوان فهميد كه چرا توسعه سياسي محور قرار ميگيرد و برجسته ميشود. البته نبايد فراموش كرد كه در دوران آقاي خاتمي در ساير ابعاد نيز روند امور مثبت بود و به سوي توسعه بيشتر، خاصه در عرصه اقتصاد و فرهنگ ميل ميكرد. به دليل تقدم <امر سياسي> در تحليل مشكلات ايران به گمان من توسعه سياسي نسبت به ساير وجوه توسعه از اولويت بيشتري برخوردار است. چون مفهوم توسعه سياسي در ايران مترادف مفهوم <گذار به دموكراسي> است و چون گذار به دموكراسي يعني از ميان رفتن امتيازات و موقعيتهاي ويژه برخي از اقشار و جريانها، هر نوع تلاش براي توسعه سياسي در ايران با تنش و كشمكش همراه خواهد بود. در واقع، در توسعه سياسي پاي منافع در ميان است. زبان و نوع گفتار بيتاثير نيست، اما تاثير مطلق هم ندارد. نگاه كنيد به برخوردي كه با شخص آقاي خاتمي شد؛ نه زبان او زبان حذف بود و نه رفتار او رفتار حذفي، اما آيا جناح مقابل برخورد متفاوتي با او كرد؟ به غير از تعارفهاي بيخاصيت كه اين روزها آن هم كنار گذاشته شده، چه امتيازي به آقاي خاتمي دادهشد كه به همراهان راديكالتر او داده نشد؟ همه ما به آموزش براي اصلاح گفتارها و رفتارهايمان احتياج داريم، اما اين آموزش بستر و زمينه مساعد ميخواهد. جامعه بايد جرات و امكان تجربهكردن را بيابد تا آموزش ببيند. نه اصلاحطلبان و نه اقتدارگرايان نتوانستند بستر لازم براي چنين آموزشي را در جامعه فراهم كنند. جامعه ما به يك دوران طولاني آزادي نياز دارد كه ضمن عمل، آموزش گرفته و پيشرفت كند. نميخواهم نقش ايرانيان را بهعنوان اصليترين عامل عقبماندگي جامعه خودمان ناديده بگيرم، اما به نظرم عوامل ديگري هم دخيل هستند. به خاورميانه و كشورهاي اطرافمان نگاهي مياندازيم. هيچكدام اين كشورها نتوانستهاند كه به توسعه سياسي برسند. خاك خاورميانه مگر چه ويژگيهايي دارد كه حركتهاي اصلاحطلبانه در آن با بنبست مواجه ميشود؟ توسعه و توسعهنيافتگي را نميتوان با يك علت تحليل كرد. تاثير عناصر جغرافيايي، قدرتهاي خارجي، وجود نفت و اقتصاد رانتي - نفتي و همينطور تاثير تحولات تصادفي و تاريخي را بايد در نظر آورد تا تحليل واقعبينانه ميسر شود. منبع: اعتمادملی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 393]