واضح آرشیو وب فارسی:ابرار: به ياد طاهره صفارزاده طاهره، طاهره بود
احمد ميراحسان
خوابگرد بود، روياهايش، رويت بودند و مي ديد. مي ديد در جهاني كه بينايي، باور نمي شود و «نديدن» ممتد و انبوه است و چيز باورپذير و طبيعي زمان ماست كوري. پس بيهوده نبود كه با آن همه فرزانگي به پس رانده شد به پستو و تنها شد. اعتراف مي كنم بي پرده پوشي دوستش داشتم. از «سد و بازوان» و «طنين در دلتا»، مرا گرفته بود. دهه زرين 40 پشت سر نهاده شده بود. 17 سالگي ام با آغاز دهه 50، كشف آوانگارديسم طاهره صفارزاده و اولين نقد شعري كه منتشر كردم، شروع شد؛ از پله هاي كسب تا پله هاي شرح، درباره شعر طاهره، او خاطره جواني فراموش نشدني من است. شعر مي گفتم و شروع كرده بودم به نوشتن درباره شعر و در «فردوسي» و «تماشا» و «زمان» مي نوشتم و شعر را با مويد و فروغ و رويايي و نقد شعر را با طاهره صفارزاده بنا نهادم. من آدم متناقضي بودم و برخلاف همه، از تناقضم ناراضي نبودم. اين تناقض بود كه اجازه مي داد همزمان از رويايي و فروغ و صفارزاده و احمدرضا احمدي و بهرام اردبيلي و بيژن الهي و ابراهيم گلستان و بهرام صادقي و ساعدي و نيما و حتي تعدادي از شعرهاي شاملو لذت ببرم. در اين حال و هوا شعر صفارزاده برايم يك رخداد و هواي تازه در شعر نو ايران بود. او آوانگارديست بي نظير دهه 50 بود.
---
با انقلاب، طاهره يكسر دچار شور رستاخيز و انقلاب اسلامي شده بود، ترك شعر گفته بود تا شعور و شعارهايش را بنويسد. در نيمه اول دهه 60، بازار انقلابيگري داغ بود، همه دوست داشتند درباره پيشينه انقلابي خود سخن بگويند؛ از ساواك و آزارهاي سياسي و بگير و ببند و زندان و مميزي... صفارزاده مصاحبه يي كرده بود با روزنامه اطلاعات(؟) و از رنج هايش حرف زده بود و ممنوعيت هايش و به نظرش رسيده بود جز حقوقي، آن سال ها همه عليه شعر او بوده اند و اين را رژيم سابق مي خواسته است و وقتي در برابر نقد تحسين آميز كسي به نام احمد ميراحسان در مجله زمان قرار گرفت، تا آنجا بدگماني اش پيشرفت كرد كه پنداشته بود آن تمجيد خود هم يك توطئه بوده، زيرا لوشاني دوست هويدا بود و صاحبان امتياز مجله هاي آن سال ها متهم بودند و اين زمان بود مجله «زمان» نقد آدم ناشناسي را همزمان با انتشار «طنين در دلتا» چاپ كرده بود. چرا لوشاني بايد او را مي ستود؟ پس توطئه يي در كار بود، اما نبود. نقد را من نوشته بودم. يك سال بعد از نوشتن آن نقد، من دانشجو بودم و بعد دستگير شدم و... نمي دانستم صفارزاده درباره آن نوشته چه مي انديشد. اما وقتي دانستم سوختم.
---
گذشت تا بازگشتم و مجدداً كار نوشتن را آغاز كردم و با همه زخم دلم از زخم ناخواسته زبان، هنوز فكر مي كردم شعر طاهره در دهه 50 پيشرو و يكه بود و مهم تر از آن تاثير بي كران آن شعر بر شعر دهه 70 و جريان پست مدرنيستي شعر ايران بود كه از او بهره مي گرفتند و به شكل ناقصي او را تكرار مي كردند و دم برنمي آوردند. تجربه زبان، مركززدايي، چندروايتگري، سفيدخواني، محاوره گويي، چندكانون گرايي، گرافيك شعر و... همه و همه ميراث طاهره بود. شهر تهران در شعر او كم نظير بود.
---
حالا مقاله ام در «هنگام» كه به بازخواني كار آوانگارديست ها مشغول بود توجه صفارزاده را جلب كرد. با خواندن آن مقاله پر از لطف و شوق به سراغم آمد. حال، ما همديگر را پيدا كرده بوديم. شكل مادرم شده بود و دوستي ما عمق گرفت و مدام مي خواست به او سر بزنم و اما هرگز ماجراي مصاحبه اش را درباره اولين مقاله ام به ياد نمي آورد.
---
طاهره با من از حال و هوايش حرف مي زد. شايد من تنها كسي بودم كه با او حرف مي زد. از ايمانش كه شگفت بود. ديگر مي دانستم پرنده يي است كه وقت نماز شب مي آيد پشت پنجره اتاق نمازش مي نشيند و مي خواند. همه شب مي آيد و مي خواند. مي دانستم دردش را كه همه جوابش گفته بودند رسول اكرم(ص) در خواب شفا داده است و پزشكش متحير بود كه ماجرا چيست. آن الفتش با قرآن و انس اش با مولا علي (ع) بي دروغ بود و مي تابيد. و آدم ها را مي ديد و مستجاب الدعوه بود.
---
از بوروكراسي و ناسپاسي نسبت به تلاشش براي بنا نهادن زبان علم در ترجمه فارسي و ضرورت كار مداوم در اين زمينه و ممانعت ضدعلمي با فعاليتش دل خوني داشت. به شدت نگران سرنوشت ايران و سوءاستفاده از اسلام بود. با مدرنيسم غربگرا ميانه يي نداشت. نگرشي نزديك به دكتر نصر اما با درونه يي به شدت عدالتخواهانه و آزاده و ستايشگر آزادي معقول داشت. از تباهي زدگي رايج و بي عدالتي مضطرب بود. تابع مولايش علي(ع) بود. به من مي گفت تنها با تو مي توانم اين حرف ها را بزنم. زمانه ناسازگار بوده و با او نمي خواند و باورش نمي كردند.
---
به من خبر دادند به بيمارستانش برده اند و پيغام داده بود كه سري به او بزنم. شايد براي آلوده نشدن فضاي معنوي روزهاي آخرش بود كه ديدار ميسر نشد و به كما رفت و رفت. من لاهيجان بودم. طاهره رويت داشت. چشم داشت و چشمداشت نداشت. در تمام عمر پولي را به نام جايزه و هديه حكومتي ولو يك شاهي قبول نكرد. مراقبه و محاسبه داشت. حرام نمي خورد، خود را فريب نمي داد، قدرت پرستي نبود كه حتي خود خويشتن را مي فريبد و قدرت پرستي را، تكليف الهي وامي نماياند و حق را زير پا مي نهد. نه او با حق بود. مانوس قرآن و محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و از آنها راهشان را مي آموخت و عمل مي كرد. پس به سوي حق شتافت. باشد كه محبوبش خدا محشور يارانش كند.
يکشنبه 5 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ابرار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 184]