تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):اگر در عُمرت دو روز مهلت داده شدى ، يك روز آن را براى ادب خود قرار ده تا از آن بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821134957




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نامه هاي يك دختر ترشيده به سيندرلا!


واضح آرشیو وب فارسی:قدس: نامه هاي يك دختر ترشيده به سيندرلا!
* فاضل تركمن

نامه اول:
سيندرلاي خوشگل خوش قد و بالايِ كمر باريك عزيزم، سلام !اميدوارم توي قصر مرفهان بي درد، حسابي بهت خوش بگذرد !واي ي ي ... نمي داني چه قدر خوشحالم از اينكه دارم نامه اي براي تو مي نويسم تا دل پر خودم را حسابي خالي كنم!- البته نه از اون لحاظ !- خوش به حالت !كاش يك خورده از شانس تو هم نصيب من ِ بدبخت مي شد . اصلاً مگر قديمي ها نگفته اند كه زشتها، شانسشون بيشتره؟ !پس چرا من ِ ايكبيري !- درسته كه حقيقت تلخه !اما به هرحال نمي شه كتمانش كرد !- آنقدر بد شانس هستم. آه سيندرلا ...كاش بودي و مرا در آغوش گرمت مي فشردي و به من مي گفتي كه بايد چه غلطي بكنم تا لااقل يك مردتيكه الدنگ ... .
نامه دوم:
خيلي دِپرس شدم سيندرلا جان !از خودم بدم آمده ... فكر مي كنم بوي گند ترشي مي دهم !آن هم ترشي ليته اي كه مثل من درب و داغون و لهيده است !جلوي آينه كه مي ايستم، مي بينم آنقدرها هم كه گمان مي كنم، زشت نيستم. دماغ گنده ام را كه همين يكي دو ماه پيش برده ام زير تيغ جراحي و تبديل به يك بيني سر بالاي كار درستش كردم !چروكهاي پوستم را كه سه هفته پيش دادم كشيدند تا معلوم نشود، سي و دو سال دارم!براي چشمان بابا قوريم، يك هفته پيش يك جفت لنز سبز يشمي ِ خال خال پشمي خريدم !تازه پريروز هم مش و ماني كور و پدي كور و ... كردم !پس ديگر به قول شاعر خدابيامرز: بي وفا !حالا چرا؟ !حالا كه مثل قرص ماه شده ام و به پايت افتاده ام كه مرا به كنيزي قبول كن، چرا قبولم نمي كني و مثل لوتي هاي عاشق پيشه، پاشنه در خانه مان را از جا در نمي آوري؟ !هان ؟ !هان...؟ !پرسيدم هان؟!
نامه سوم:
به خدا ديگه خسته شدم سيندرلا جان !غرغرهاي بابا از يك طرف و حسرت خوردنهاي مامان از طرفي ديگر دارد ديوانه ام مي كند . بابا دم به دقيقه داد و هوار مي كند كه: دختر !تو را به مقدسات عالم كمتر به خودت بمال!آبرو داريم ما والا... هر چه قدر هم كه خودتو به آب و آتيش بزني، شوهر نيست عزيزم !دختر كه سنش از 25سالگي گذشت بايد فاتحه ازدواج رو هم بخونه دخترم، مي فهمي؟ !مامان هم دايم به چهره ام زل مي زند و بعد انگار كه دخترش جذامي باشد، اوهو اوهو مي زند زير گريه، بعد هم مي گويد: الهي مادرت بميره !غصه نخور عزيزم !مردم شانس دارند، ماهم شانس داريم. آخه من نمي دونم اين دختر عموي ككي مكيت با اون خونواده دگوريش چيش از تو بالاتره كه بايد بهترين شوهرو تور بزنه، اما تو... به خاطر پول بابا شونو ديگه. اگه بابا ي تو هم مثل دادشش يه جو عرضه داشت، الان وضع ما اين نبود. مادرت پر پر بزنه دختر ... اوهو ... اوهو...!
نامه چهارم:
امروز داشتم آلبوم دوران دانشگاهم را ورق مي زدم . يادش به خير !چه قدر زور زدم تا لااقل يك شوهر پيدا كنم، اما يك نصف شوهر هم نصيبم نشد كه نشد !چشمم به عكس اين پسره نامرد، ارژنگ كه خورد؛ مي خواستم روي عكسش عق بزنم !پسره بي لياقت!چه قدر خرجش كردم بي خودي !روز مرد برايش كت و شلوار مارك دار خريدم!روز ولنتاين بهش يك mp4 هديه دادم !اما آخرش چي؟ !با يكي از دختر هاي لوس و ننر ورودي جديد ازدواج كرد. دختره عينهو ميمون بود، فقط دو تا چشم سبز داشت كه با همان چشمهاي قورباغه اي رنگش شوهر مرا - ببخشيد مرد كانديدي مرا براي ازدواج آينده !- قاپيد و رفت !الهي كه تو جوونيش بيوه بشه !الهي كه ارژنگ، سرش هوو بياره !الهي كه جز جيگر بزنه!الهي كه ...آه ...آه ...آه ...سيندرلاي عزيزم من شوهرمو مي خوام م م م م م م م!
نامه پنجم:
سيندرلاي عزيزم !يادم رفت بگويم كه تازه بعد از دوره كارشناسي در دوره كارشناسي ارشد هم قبول شدم و باز هم كلي براي شوهر يابي روزها و هفته ها و ماهها و سالها - دو سال!- تلاش و كوشش بي وقفه كردم، اما هيچ ثمره اي نداشت !مطمئن بودم اگر در مقطع دكتري شركت مي كردم و قبول مي شدم ديگر حتماً موفق به ازدواج مي شدم، اما حيف كه پدرم اجازه نداد و گفت: من ديگه توان پرداخت شهريه دانشگاه آزاد را ندارم. خب ...دختر ! يه خورده خودتو جمع و جور كن، بشين براي دانشگاه دولتي درس بخون. مگه تو چيت از آن دختر خاله خنگت با اون باباي خل وضعش كمتره كه اون بايد دانشگاه تهران درس بخونه و تو دانشگاه آزاد، اونم كجا ؟ واحد كتول آباد سفلي !اي خاك بر سرت دختره بي عرضه!
نامه ششم:
آه سيندرلاي خوش شانس و عزيز !اكنون كه قلم بر دست گرفته ام؛ دوست دارم به جاي جوهر قلم، اشكهاي چشمان من كاغذ سفيد نامه ام را خيس كند، بلكه تو دلت براي من فلك زده بسوزد و راز موفقيتت را براي من شرح دهي !اوهو... اوهو ... حتماً مي پرسي كه چرا گريه مي كنم، راه ؟ !اوهو... اوهو... آخه امروز تولدم بود . اوهو ... اوهو... شايد الان با خودت بگويي: دختره ديوانه !خب اينكه گريه نداره !اوهو ... اوهو... من هم بايد در جواب به شما بگويم چرا نداره آخه، امروز سي و ساله شدم و باز هم هيچ خبري از شاهزاده و اسب سفيدش نشد كه نشد حتي توي خواب !اوهو...اوهو... .
نامه هفتم :
ديروز حسابي اشكت را در آوردم نه ؟ !خب ...بگو ببينم، چه طوري سيندرلا جان ؟ !چه سؤال احمقانه اي !چرا بايد بد باشي آخه ؟ !با اون شوهر خوشگل خوش تيپ مرفه بي درد بي كس و كارت!راستي !تا به حال به اين موضوع فكر كرده اي كه چه قدر سعادت داشتي كه شوهرت، خواهر و مادر ندارد و تو از دست نيش زبانشان كه الهي نصيب گرگ بيابان نشود، راحتي ؟ !بگذريم...سيندرلا جان !امروز رفتم پوشكا بچه تهرون توي خيابان وليعصر. ليدا مي گفت فروشنده اش، دوست شوهرش. مجرده، پولدار هم هست . گفتم شايد با يك نگاه - مثل فيلمهاي درپيت ايراني!- عاشقم شد و اومد خواستگاريم!اما مي دوني مرتيكه الاغ بهم چي گفت ؟ !چي ؟ !گفت شما چه قدر خوشگل و با شخصيتين ؟ !با من ازدواج مي كنين ؟ !نه بابا !زهي خيال باطل !ما از اين شانسهاي شما نداريم سيندرلا خانم. گفت: مادر جان !درخدمتيم. چي مي خواستين. مانتو، روسري، شلوار، پيراهن ... نمي داني كه چه حالي شدم. انگار ديگ آب جوش را روي سرم خالي كردند. آخه من نمي دانم سي و سه سال هم سنه كه باعث بشه اين احمق ِ كودن منو با مادر عجوزه اش اشتباه بگيره؟ !نه !تو بگو خداييش ... .
نامه هشتم :
خيلي از دستت ناراحتم سيندرلا جان !آخه بي معرفت تازه به دوران رسيده، من براي تو اين همه نامه نوشتم و تو حتي يك بار هم پاسخي به نامه هايم ندادي. چي فكر كردي، اگه فرشته مهربون نبود بايد تا آخر عمرت كلفتي نامادريت با اون دو تا دختر منگلشو مي كردي !حالا براي من شاخ شدي ؟ !واي ي ي ... من چه قدر بي ادب شدم خدا... ببخشيد دوست خوبم !اگه اينها رو نمي گفتم، روي دلم مي موند و رودل مي كردم !راستش را بخواهي كمي به تو حسودي ام مي شود، مي داني چرا؟ آخه تو يك بار، فقط يك بار آن هم سهواً كفشت را روي پله هاي قصر يك شاهزاده مجرد جا گذاشتي و موفق به ازداوج با او شدي، اما من صد بار كفشم را عمداً روي پله هاي خانه پسران مجرد جا گذاشتم و هيچ بخاري از هيچ كدامشان بلند نشد .
 پنجشنبه 2 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: قدس]
[مشاهده در: www.qudsdaily.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 426]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن