واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: وقتی متن به تعهد راوی وفادار نمیماندنگاهی به نمایش"دنیای دیوانه دیوانه دیوانه" به نویسندگی و كارگردانی بهزاد فراهانی
وقتی نویسنده یك متن نمایشی رویكردی قیاسی و كلی را نمیتواند پیش ببرد و به سرانجام برساند و به تناوب، بی آن كه قصد هم ارزی و تعامل در شناخت و تحلیل موضوع در میان باشد، آن را با نگرش استقرایی میآمیزد، آیا حاصل كارش به تشتت و سردرگمی منجر نمیگردد؟آیا نگاه هجوآمیز به حوادث و آدمهای یك روزگار و توجه كردن به حوادث جدی زندگی آنها نباید به طور همزمان در هم تنیده و پردازش شوند تا نمایهای كمیك و انتقادی از رویدادها و آدمها شكل بگیرد؟یا باید به گونهای متناقض حوادث جدی و كمیك را لابهلای هم چید و برایشان جاسازی كرد؟حتی سلیقهای ترین و ابتكاریترین متنها دارای قانونمندی هستند. این قواعد از درون خود متن زاده میشوند و همواره بر خلاف آن چه به غلط شایع است كه متن هیچ حد و حدود و بایدی نمیشناسد، باید گفت اتفاقاً حتی متونی كه براساس سلایق و ابتكارات ذهنی خاصی هم شكل میگیرند، حامل بایدهای درونْ متنی خودشان هستند و اگر از این بایدها بر كنار باشند(یعنی به شاكله و ساختارمندی معینی برای متن توجه نشود) خود چنین قضیهای خودش را نقض میكند؛ به این معنا كه لابد میتوان یك متن را تا بینهایت ادامه داد یا در هر جایی آن را برید و تكه پاره كرد. هر متن یك كمپوزیسیون یا شاكله تركیبی خاص دارد كه نسبت به نوع موضوع و رویكرد نویسنده میتواند متفاوت هم باشد، اما همواره در همان چارچوب خودش به تعریف درمیآید و از بیرون نمیتوان با یك قیاس نظری، تعریف خاصی را برای آن قائل شد.اگر متنی به كنشزایی و كنشپذیری، هماهنگی و همپوشی اجزای ساختاری خویش بی اعتنا باشد، به مثابه آن است كه از دنیای قانونمند و معنادار نمایش خارج شده و نتوانسته یا نخواسته در حیطه تعریف چنین هنری به حیات دراماتیك ادامه دهد. منظور از دراماتیك بودن هم تنها رویكرد پدیدار شناسانه(یعنی توجه به وجوه و حالت نمایهای صرف یك پدیده) نیست، بلكه جوهره و محتوای درونی و بطنی و میزان دلالتگری و معنازایی آن برای تماشاگر است؛ یعنی همان چیزی كه به آن"نظام نشانهای" میگوئیم.دراماتیك بودن اجزای ساختاری یك نمایشنامه از لحاظ زیبایی شناختی حاصل سه ویژگی اساسی است: وجه بیرونی و اُبژه هر كدام از عناصر، وجه درونی و سوبژه هر كدام از عناصر و وجه دلالتگر نهایی كه در سمپوزیسیون كل اجزای نمایشنامه و هماهنگی و ارتباط ساختاری و موضوعی آنها تعریف و تبیین میشود و هر دو حوزه سوبژه و اُبژه را به طور همزمان شامل میگردد. ضمناً هیچ كدام از این سه عامل به تنهایی به شكلدهی یك متن نمایشی نمیانجامد، بلكه تجمیع هر سه آنها باید در متن تحقق یابد. متأسفانه اغلب با متونی روبهرو هستیم كه فقط از وجه اول یا وجه اول و دوم برخوردارند و هرگز به ویژگی سوم توجه نمیكنند. در نتیجه، بسیار گسیخته و بی ربط هستند و حتی با ترفندهای نمایش روی صحنه هم سامان نمیگیرند.اكنون با توجه به شاخصههای بدیهی فوق، نظری به نمایش"دنیای دیوانه دیوانه دیوانه" به نویسندگی و كارگردانی بهزاد فراهانی میاندازیم:نمایش ظاهراً و بنا به گفتار آغازین راوی، بر آن است كه در نمایههای مجزا به نوبت به یك اتفاق مهم كه پرسوناژی را به آسایشگاه روانی كشانده است، بپردازد و نویسنده به زعم خویش آن را به زبان نمایش ریشهیابی و آنالیز كند كه البته متن هرگز به تعهد راوی وفادار نمیماند و از نیمه نمایش به بعد، محتوای آن كاملاً در اختیار"سه تفنگدار" است كه تا قبل از صحنه پایانی دائم شلیك میكنند و گلوله هدر میدهند، بی آن كه كسی را بكشند. نهایتاً هم به جز یك مورد، با دشمنان بیچاره خویش كنار میآیند.كلیت نمایش این سؤال را به ذهن تماشاگر میآورد كه اگر قرار است این دشمنیها كه ظاهراً به طور تلویحی در آن تكه پرانیهای انتقادی و اجتماعی هم هست به نتیجهای نینجامد، پس چرا اصلاً در این نمایش مطرح شدهاند و در نتیجه خود تماشاگر مجبور است به این دریافت برسد كه هدف در اصل، اجرای یك"جُنگ" نمایشی بوده كه از حوزه نمایش خارج است و چون حوادث و آدمها به طور گذرا و برای جلوهدهی صرف به كار گرفته شدهاند و مخصوصاً شخصیتپردازی هم در كار نبوده است، تا حدی به پلی شو نزدیك است و به دلیل آن كه گوناگون مینماید و روی یك حادثه و موضوع محوری آن چنان مكث نمیكند كه به آنالیز بینجامد، در تعریف نمایشواره بیشتر میگنجد. علت آن هم روشن است:نمایش دنیای دیوانه دیوانه دیوانه به نویسندگی و كارگردانی بهزاد فراهانی از آن سه عامل اولیه و اساسی كه برای دارماتورژی ضروری است، فقط به عامل اول به طور كامل و به عامل دوم به طور ناقص نظر دارد و عامل سوم در آن غایب است. به همین علت هیچ پرسوناژی در آن شخصیتپردازی نشده و چون این اتفاق مهم كه یكی از مهمترین اركان نمایش محسوب میشود رخ نداده، لاجرم موضوع بازی و بازیگری هم در آن منتفی است؛ وقتی شخصیتی كاملاً تعریف و آنالیز نشده، چگونه میتوان تشخیص داد كه بازیگر در انتقال این شخصیت موفق است؟بهزاد فراهانی نسبت به حوادث و آدمهای نمایش خود رویكردی نوستالژیك دارد. استفاده از ترانههای زیبا و ماندگار قدیمی برای فضاسازی و تداعی زمینه نوستالژیك آن دوران، چاشنی مناسبی برای ذائقه تماشاگران ایرانی است، اما متأسفانه این عامل هم نتوانسته نمایش دنیای دیوانه دیوانه دیوانه را از سطح به درون ببرد و فضایی حسآمیز و اندیشمندانه خلق كند.از آن جایی كه عامل سوم به طور كلی غایب است، متن بسیار گسیخته و حوادث و آدمها اغلب به هم بی ربط هستند؛ گرچه فراهانی با ذهنیتی عمدی سعی كرده آنها را به هم ربط دهد. این عارضهمندی نهایتاً منجر به آن شده كه نمایش در كل بری از یك تحلیل و گرهگشایی قابل قبول باشد. هیچ نتیجه مستدل و مرتبطی از این نمایش دو ساعت و نیمه گرفته نمیشود؛ یعنی نقصهای ساختاری متن به یك طرح یا پیرنگ بدون انسجام و تكه پاره منجر شده كه هیچ غایتمندی یا پیام رسانی دقیق، روشن و قابل قبولی در آن نیست. هیچ كدام از این آدمها دیوانه نیستند و بنابراین موضوع آسایشگاه روانی هم با هر قصد و نیتی كه به كار گرفته شده باشد، اساساً منتفی است و در نتیجه، هیچ رابطه علت و معلولی برای موجودیت و حضور آدمها و وقوع حوادث وجود ندارد.رویكرد تماتیك نمایش دارای آسیب است؛ زیرا درونمایه متناقض و باورناپذیری دارد؛ هر فرد كه به كسی ظلم كند، خودش هم بیچاره و روانی میشود و نهایتاً بی گناه است و باید او را بخشید. در عوض باید همه گناهان را به گردن سرمایهدار انداخت(صحنه پایانی) كه این هم استنباط خوش بینانه ما به عنوان تماشاگر است وگرنه ارتباط این سرمایهدار با تفنگدارانی كه او را میكشند در متن كاملاً مشخص نیست؛ گویا خود بهزاد فراهانی هم متوجه این نقص شده و برای جبران آن ایفای چنین نقشی را به بازیگری كه در صحنههای قبل نقش آدمی بد را بازی میكند، داده تا تماشاگر خودش ارتباطی مجازی بین او و سه تفنگدار قائل شود.دنیای دیوانه دیوانه دیوانه كسل كننده و به علت نارساییهای متن و حركات تكراری از وجوه دراماتیك زیادی برخوردار نیست و اگر به شكلدهی حركتها، ژستها، اطوارها، هجوگوییها و هجونماییها، شتابزدگیها و به خود ماندگیهای بازیگران توجه شود، به این نتیجه میرسیم كه سلیقه و رویكردی كه به بازی و بازیگری(نه كارگردانی) متمایل است، بر تمام اجرا سیطره دارد.پرداختن فقط به یك حادثه برای شخصیتپردازی هر كدام از پرسوناژها كافی نیست و الزامی هم وجود ندارد كه اصلیترین حادثه زندگی آنان تلقی گردد. از این رو، بهانههای حضور این پرسوناژها برای بودن روی صحنه كم است و تماشاگر را مجاب نمیكند. استفاده از سكوی گرد كه قابلیت حركتی كامل دارد به جا است، اما از بس از آن استفاده میشود، معنا و زیبایی نمایشی خود را از دست میدهد. كاربری تفنگ بیشتر به بازی با تفنگ میماند. اما صحنه پایانی و تأكید بر گندگی بیش از حد مرد چاق، نوع لباس او و مخصوصاً حركات كمیكش از روی فكر تدارك دیده شده و در كل هجوآمیزترین و تنها صحنه زیبایِ اجرا به شمار میرود.نمایش دنیای دیوانه دیوانه دیوانه كمدی مآب است و تا حدی به كمدی هجوآمیز نزدیك میشود، ولی به علت عدم بنمایههای كافی در درونمایهاش، موفق نمیشود كه در شاكله نهایی چنین ژانری جای بگیرد.نوشته : حسن پارسایی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 244]