واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نگاهی به نمایشنامهی فرزند نوشته یونفوسه
فوسه نمایشنامهنویسی است كه به تنهایی انسان در اجتماع علاقهی زیادی دارد. فضای غالب نمایشنامههای او پوشیده از سیاهی است. با این حال شخصیتهای آثار او به پوچی نمیرسند. آنها در اوج تنهایی دستاویزی برای نجات مییابند. او میكوشد در بطن روابط انسانی به یگانگی و تنهایی انسان معاصر بپردازد. در نمایش <فرزند> دقیقا مسالهی تنهایی انسان محور قرار میگیرد و فضای مورد علاقهی فوسه خلق میشود. در <فرزند> سیاهی و تنهایی به طور مستقیم جاری است. زن و مردی در نقطه دور افتادهای از شهر زندگی میكنند كه تقریبا خالی از سكنه است. در آن منطقه به جز این زن و مرد، تنها مردی زندگی میكند به نام یالمار كه گاهی به شهر رفت و آمد میكند. تنها امید زن و مرد نور چراغ خانه همسایه یا نور چراغ اتوبوس شهر است. در این بین اكثر دیالوگهایی كه بین آنها رد و بدل میشود دربارهی سیاهی است. به قول مرد: <یه جور تاریكی كه از زور تیرگی سیاه سیاه شده عین زیر خاك> با وجود تداوم سیاهی، همچنان این پدیده برای زن و مرد تازگی دارد. به نظر میرسد آنها با تازه نگه داشتن سیاهی دور و برشان میخواهند به نوعی در مقابلش مقاومت كنند.تنها امید این زن و شوهر پسرشان است كه در شهر زندگی میكند و وقتی متوجه میشوند كه او برگشته است به یاد حرفهایی میافتند كه از زبان همسایه شنیده بودند. او گفته بود كه پسرشان مدتی را در زندان گذرانده است. جهانی كه فوسه در <فرزند> میسازد اگرچه از نظر جغرافیایی خیلی مشخص نیست اما با اشارههایی كه به زمان تاریك و روشن شدن هوا میشود میتوان حدس زد كه نمایش در منطقهی دورافتادهای در نروژ اتفاق میافتد. جایی كه در نیمهی دوم سال ساعات زیادی از شبانه روز هوا تاریك است. از سویی دیگر با ویژگیهایی كه نمایشنامهنویس برای این منطقهی پرت مشخص میكند رویكردی سمبولیستی در نمایش وجود دارد. منطقهای سرشار از سیاهی كه مدل كوچكی از جهان امروز است.جهانی كه در آن آدمها به روزنههای كوچك دل میبندند. روزنههایی كه موقتی هستند و توان مقابله با سیاهی را ندارند.هریك از چهار شخصیت نمایش <فرزند> درگیر تنهایی هستند. پدر و مادر یون خود را احاطه شده در سیاهیای میبینند كه صرفا گاهی با چراغ خانهی همسایه از بین میرود. همسایه زن و مرد نیز به مشروب پناه برده است. به روایت پدر یون، یكبار یالمار یك هفته در خانه را به روی خودش بست و فقط و فقط مشروب خورد. یون كه در واقع نسبت او به پدر و مادرش عنوان نمایشنامه قرار گرفته به شكلی واقعیتر درگیر تنهایی است. تنهایی یون كمتر رنگ و بوی سمبولیستی دارد. یون از جنس جوانهای امروز اروپایی است. او میكوشد تنهایی و سرگشتگیاش را در ماجراجوییاش پنهان میكند. او نوازندهی گیتار است و پدر و مادرش را ترك كرده تا سرنوشت دیگری را برای خودش جستجو كند.یون فوسه در نمایشنامه <فرزند> از دیالوگهای كم اهمیت و ناتمام استفاده میكند. دیالوگها چندین و چند بار تكرار میشوند و آزاردهندگی تنهایی و سیاهی را به تماشاگر منتقل میكنند. ناتمام ماندن دیالوگها از یك طرف تاكیدی بر كم اهمیت بودن دیالوگهاست و از سوی دیگر میل به ناامیدی و همچنین پوچی را در شخصیتها نشان میدهد. فوسه آنقدر به این شیوهی دیالوگنویسی تاكید میكند كه هر اتفاقی در نمایش، در بیاهمیت بودن دیالوگها غرق میشود. به همین دلیل است كه مرگ یالمار آنچنان كه باید و شاید مسیر نمایش را عوض نمیكند. فوسه اصل عدم تعادل را در داستان نمایشاش به چالش میگیرد. تا انتهای نمایش كمترین عدول از تعادل، روایت اصلی نمایش را پیش میبرد. دقت كنید ببینید گرههای نمایشی در <فرزند> چقدر ساده است: یالمار از شهر به خانه برمیگردد، چراغ خانه همسایه روشن میشود، یون به خانه برمیگردد. تاكید بر این شیوه سبب میشود كه اتفاق بزرگی همچون مرگ یالمار نیز در شیوهی روایتی فوسه حل میشود و اتفاقی كم اهمیت جلوه میكند. دیگر شخصیتهای نمایش یعنی پدر و مادر و یون سعی میكنند به زندگی عادی باز گردند.سبك كار یون فوسه اگرچه شباهتهایی به برخی آثار ساموئل بكت دارد اما در نمایشهای این نمایشنامهنویس نروژی فقدان امید و روابط امیدواركنندهی انسانی جای پوچی مورد نظر بكت را مثلا در نمایش <پایان بازی> میگیرد. فوسه سرگشتگی و تنهایی انسان معاصر را در نمایشنامهی <فرزند> با كمترین كلمات به تصویر میكشد.مجتبی پورمحسن
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 295]