تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 26 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):آيا به چيزى با فضيلت تر از نماز و روزه و صدقه (زكات) آگاهتان نكنم؟ و آن اصلاح ميان م...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815973450




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

صفحه آخر - بزرگ مردا كه تو بودي


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: صفحه آخر - بزرگ مردا كه تو بودي
صفحه آخر - بزرگ مردا كه تو بودي

مسعود بهنود:قصدم آن است كه در رثاي زنده‌ياد دكتر ايرج علي‌آبادي شاعر و فن‌سالار محتشم بنويسم، كه دو هفته قبل در تهران خرقه تهي كرد. و گلايه كنم از روزگار دون كه به شرح مبتلي، چنان شهر را دچار غم نان و خوف سياست كرده كه چنين عزيز وجودي چنان كه شايسته اوست بدرقه نمي‌شود. مگر آن نام‌هاي بزرگوار كه در آگهي كوچك يادبود ديدم. مي‌پرسم يعني نسل تازه خبر نگيرد كه يكي بود كه 60 سال قبل كتاب قصه‌اي به عنوان حكمت خدا نوشت، درست همان سالي كه ابراهيم گلستان هم اولين كتاب خود آذرماه آخر پاييز را منتشر كرد- هر دو با پول خودشان- يكي بود بلندبالا و زيبايي‌شناس و شعردان و شاعردل كه در زمينه اقتصاد و صنعت بيمه هم ملا بود و مرجع. يكي از اولين كسان كه قد برافراشت در شهر فرومرده بعد كودتاي 28مرداد و قهرماني و پهلواني را نه در سكونت در قلعه فلك‌الافلاك يا مهاجرت به خانه دايي يوسف بلكه در مطالعه بر سيستم‌هاي تامين اجتماعي ديد. در جست‌وجوي آن برآمد كه چگونه مي‌توان خلق را بي‌شعار و بي‌منت خدمت كرد. يعني بگذاريم ايرج علي‌آبادي در گوشه‌اي از اين خاك بخسبد، بي‌آنكه شهر خبر شود. مرد شاعر و خيرخواه مردم، بعد 30 سال كار براي تامين اجتماعي و بيمه، با وقوع انقلاب به خواست كاركنان بيمه كه او را به‌خوبي و پاكدامني مي‌شناختند مديرعامل بيمه ايران و بعد بيمه حافظ شد. اما در آخراي سال 59 بود كه آن نامه را نوشت و خواست كه مستعفي‌اش بشناسند. بعد‌ها وزير آن روزگار نوشت دكتر علي‌آبادي كه با اصرار رفت و بيمه دست تنها شد تازه ما دانستيم كه وي چه كارها كرده است و تازه دانستيم اخ‌الزوجه آقاي ثقفي اخ‌الزوجه رهبر انقلاب است. اما نامه استعفايش حافظانه بود از غناي طبع. آنجا كه وعده داد به خود كه «خواجه خود روش بنده‌پروري داند.» او اگر كاري كرده بود از آنجا بود كه مي‌پنداشت بايد اين كار را براي خلق كرد. طلبي پس از كس نداشت. تا سخنم را درست جا انداخته باشم بايد ابتدا به جست‌وجوي تاريخ يك آغاز برآيم. از كي جدا شدند فن‌سالاران، يا كاردان‌ها از قافله روشنفكر. از كي قرار شد شاعران حماسه‌سراي فقير باشند و روگردان از علم و مدرسه. اول گمانم بود جدايي عالمان از عملگرايان و مديران كاربلد و فن‌سالاران به زماني است كه قزاق‌ها كودتا كردند و تحصيلكرده‌ها و فن‌سالاران معدود زمان را فراري دادند و يا خانه‌نشين كردند، يعني فاصله سال‌هاي 1302 تا 1306 كه رهبرشان به سنت دوران باستان تاج بر سر نهاد و شد شاه. اما اين تاريخ دقيقي نيست چون بعد از آن هم هنوز كساني مانند حاج‌مخبرالسلطنه، ذكاء الملك فروغي، تيمورتاش، داور، علي‌اصغر حكمت و مانند آنها به كار بودند، گيرم آرام‌آرام به خانه فرستاده شدند. پس به گمانم با اندكي تسامح بتوان گفت از زمان جنگ جهاني دوم، اواخر دوران رضاشاه بود كه نظام مديريتي كشور از روشنفكران تهي شد، مديران كاربلد ديگر روشنفكر نبودند و دانشور مردان هم از دولت دامن برچيدند. اين زماني بود كه سياست كار خود كرد، روشنفكري- به تعريف سارتر و چپ‌هاي دوران دوقطبي- كار اصلي‌شان اعتراض و ضديت با حكومت شد و بالمال كاربلدها [فن‌سالاران] هم كارشان شد به سخره گرفتن جيغ بنفش و شعر نو. و اين جنگ تا پشت دروازه‌هاي دانشگاه هم رسيد. استادان دانشگاه گذشتند از چشم روشنفكران شدند مردمان پرمدعاي مطنطن متملق، گردگرفته‌هاي محتضر، و روشنفكران مكتب نرفته شهره به ذوق، كشف و شهود شدند. كسي از شاملو و فروغ و سهراب توقع نداشت كه ساعتي را هم در دانشگاه تبه كرده باشند. شهريور 20 باعث رجعتي شد كوتاه، و ميداني تازه براي اهل فضل و كاربلد. به همان نشان كه رضاشاه وقتي از اريكه به زير مي‌آمد ترك عادت كرد و فرداي يورش متفقين، در خانه‌اي را كوفت كه در آن صاحب سير حكمت در اروپا عزلت گزيده و بيمار داشت با كمك حبيب يغمايي ديوان سعدي تصحيح مي‌كرد. فضايي كه با رفتن رضاشاه به در خانه فروغي به دلجويي، باز شد 10، 12 سالي ماند. دوباره علي‌اصغرخان حكمت و غلامحسين خان‌رهنما و ملك‌الشعرا كسوت وزارت پوشيدند و هژير حافظ‌شناس شد وزير و صدراعظم. تازه اولين ارتشي كه به صدارت رسيد به فضل و كمال شهره بود حاجعلي رزم‌آرا، و اولين ژنرال چهارستاره پسر مخبرالدوله شاعر و شعرشناس شد. اما چندان نماند و باز همان شد كه در سال‌هاي آخر رضاشاه بود. مراقبت از روشنفكران شد موضوع يكي از ادارات مهم ساواك- به جاي نظميه- و مديران و فن‌سالاران در طبقه‌بندي سفيد [راست] قرار گرفتند.

چنان شد كه سرانجام كسي مي‌گفت رويايي شاعر نيست چون كه جيپ دولتي سوار مي‌شود [ذيحساب مالي هواشناسي بود شاعر دريايي‌ها]، و وقتي رضا براهني دستيار دكتر صورتگر شد در دانشگاه تهران، همشهريش ساعدي با شاملو همصدا شد و گفت آقارضا ديگه حساب‌شان جداست دانشگاهي شده‌اند، و اين زماني بود كه ساعدي خود از زير دوره كارآموزي دكتراي روان‌شناسي مي‌گريخت. گوهرمراد پزشك شدن نمي‌خواست. روزي هم طبابت نكرد. مگر دكتر بهمن دادخواه نقاش و مجسمه‌ساز برجسته ايراني روزي دندان پزشكي كرد. دانشگاه و دانشكده ادبيات كمتر مي‌شد كه دانشجويانش بخت آن داشته باشند كه امروز با همچو شفيعي‌كدكني استادي دارند.
بازمي‌گردم به آنكه مرگش بهانه اين نوشتارست. ايرج علي‌آبادي گوهري بود يكدانه در ميان اهل ذوق و اهل فن. در اين 50 كه رفت و ما در خوابيم، مديران كاربلد بوده‌اند اما از شاعري دور. شاعران را هم به بيمه‌هاي اجتماعي كار نبوده است. علي‌آبادي آن نادره‌اي بود كه آرمان‌خواهي دوران جواني را تنها بر بال قصه و شعر ننوشت، به درسي كه خواند به علمي كه آموخت، دامن همت بست و صنعت بيمه ايران از وي يادگاران دارد كه نهايتش همچنان كه در كتاب «دولت رفاه و بيمه‌هاي اجتماعي» نوشت به ميدان عمل رسيد. شاعر و داستان‌نويس و مترجم ما، فقط چنين نبود كه «جست‌وجوي ناتمام» را ترجمه كرد به دوراني كه كارل پوپر، يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشت. او اول‌بار شناساند پوپر را.

مدير برجسته صنعت بيمه، خلاف عهد، شاعري بود اميدبخش، 60 سال پيش مجموعه داستان‌هاي «در حكمت خدا» را چاپ كرد، و همانوقت كه همينگوي به ترجمه گلستان جاني داده بود به فضاي قصه‌خواني شهر، علي‌آبادي هم با همان شور و عدالت‌جويي همسفر من ماكسيم گوركي را ترجمه كرد و فردا خيلي ديرست آلفرد ماشار. امسال كه شهر را گذاشت و رفت، 80 سالش مي‌شد. در سال‌هاي 30 در بيمه ايران استخدام شد. اما نه براي آنكه آب‌باريكه دولت در آب انبارش بيفتد چنان كه رسم زمانه بود. بيمه را جدي گرفت و رفت به مدرسه مطالعات بيمه پاريس، كه از آنجا معتبرتر براي آموختن اين صنعت جايي نبود. تقريبا در تمام دهه 30 را كه در تهران حكومت نظامي تركتازي مي‌كرد علي‌آبادي در شهري چون پاريس تحولات اجتماعي و سياسي را مي‌ديد و دانشنامه گرفت تازه وقتي برگشت رفت و دكتراي حقوق و علوم سياسي گرفت از دانشگاه تهران. و در همه اين سال ها، همان آرمانخواهي‌ها را كه وجودش از آن آكنده بود در قالب كار دولتي ريخت. قانون اجباري بيمه شخص ثالث كه به گواه دوست و دشمن از مترقي‌ترين قوانيني است كه داريم، به همت وي نوشته شد. روزهايي مي‌رفت به مجلس قلابي ايران نوين و اشخاصي را كه دستگاه نماينده مجلس كرده بود درس مي‌داد تا جايي كه لايحه نوشته وي عينا تصويب شد.

هيچ نمي‌گفت اما ارتفاع درد را مي‌شناخت. اين نكته را دارم از قول آقارضا ثقفي نقل مي‌كنم زنده‌يادش كه «اخ‌الزوجه ايرج» را بسيار دوست مي‌داشت و غنيمت مي‌شمرد و كس نديدم شعرهاي علي‌آبادي را به اين خوبي و رواني در ياد داشته باشد. از جمله آن غمنامه بلند «باغ را داغ درختان جوان مي‌سوزد» كه پهلو مي‌زند به ناصرخسرو كه ايرج علي‌آبادي عاشق تلخي و خشكي‌اش بود. چنان كه عاشق ديگر خراساني كه رودكي باشد. شبي و زيبا شبي، هفت‌سال پيش، به همت مهرداد خواجه‌نوري كه خود را شاگرد دكتر علي‌آبادي مي‌داند در علم بيمه، و حاميان نور، مجلسي در بزرگداشت ايرج علي‌آبادي برپا شد در تهران. نامداران صنعت بيمه بودند به قدرداني، ما نيز جمعي از قبيله ديگر، سخن را به من سپردند جمع. از آن بام هتل بزرگ اوين، نگاه از پنجره شمال زندان بزرگ شهر مي‌ديد و از ديگر پنجره، شهربازي بود و شهر بود و گرم بازي. همين را مدخل سخن گرفتم. از آن شوريده گفتم كه در نوجواني مي‌خواست جهاني را آباد كند، در جواني به احياي حمام فروريخته اميريه بسنده داشت.

و در ميانه‌سالي چنان كه خود سرود داغ ديگر در دل داشت. همان شب تجليل از او، كه دستپاچه بود از اينكه مدحش مي‌گفتند. هرچه كردند از خود چيزي نگفت كه در آن يك لاپوست و استخوان به جلايي رسيده بود كه نيازي نمي‌ديد به خودنمايي. از رودكي به مناسب خواند شاد زي با سياه چشمان شاد. و اينك بدرقه راهش سوگنامه همان رودكي كه گفت:
نگنجم در لحد گر زانكه لختي
نشيني بر مزارم سوگوارا
جهان اين است و چونين بود تا بود
و هم چونين بود، اينند يارا

و اين نوشته شد تا نسل نو بداند. هر خشت كه بر خشتي در اين ديار برجاست. هر قرار كه برقرار مانده، با همه بي‌نظمي هر نظم كه ايستاست در پشت آن يكي بوده است كه دل و جانش با اين ديار بوده. تا قدر فن‌سالاران و دانايان ندانيم، حكايت همين است كه ناصرخسرو گفت. مگر آن روز كه دامن همت به كمر زنيم و بزرگ مرداني مانند دكتر علي‌آبادي را به نسل بعد بشناسانيم.
 يکشنبه 28 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 204]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن