واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > جعفریان، رسول - لحظاتی پیش (ساعت دو روز چهارشنبه 18 اسفند) خبر درگذشت آقای ایرج افشار را از دوستم آقای مطلبی کاشانی شنیدم. خدای رحمتش کند. این چند سطر را امروز ظهر برای وی نوشتم، آن هم پس از حسی که از خواندن قسمت اخیر "پاره های ایرانشناسی" او در بخارا داشتم. ایرج افشار، نامی که در میان ایرانشناسان خارج از کشور، چندین برابر آنچه در ایران شناخته شده، آشناست. این نیست جز این که، آنچه نوشته است، آثاری است مقبول، مهم، روشنگر و در زمینه ایرانشناسی به ویژه اطلاع رسانی در این حوزه، بی همتا.افشار از خاندانی شناخته شده است که به لحاظ فرهنگی خاندانی است خدمتگزار، خاندانی که کافی است که سری به موقوفاتشان در تهران و دیگر نقاط و حتی خارج از کشور زده شود، موقوفاتی که همه برای آموزش و تعلیم و تربیت و اعتبار و اهمیت و اعتلای زبان فارسی است. کارنامه ایرج افشار در حوزه «کتاب» بدون اغراق، با هیچ کس دیگری در این کشور قابل مقایسه نیست. آنچه این مرد در حوزه «ایران» در قالب «کتاب» و «مقاله» عرضه کرده است، به حدی است که حتی ارائه فهرستی از آن، کار بسیار دشواری است. به جز آن کتاب ها ، انتشار مجله راهنمای کتاب و مجله آینده برای سالهای متمادی، و نگارش صدها مقاله و هزاران معرفی از آثار و کتب در نشریات مختلف، چنان وسعتی از کارهای وی نشان میدهد که انسان در حیرت میماند. همه این آثار در حوزه ایرانشناسی است و این نشأت گرفته از عشق آقای افشار به این مرز و بوم دارد. نکته مهم آن است که آقای افشار منهای آن که یک ایرانی و مسلمان است، هیچ نقطه سیاهی در زندگی خود ندارد. تا آنجا که خاطرات و گفته ها و نوشته های موجود نشان می دهد، وی در طول هشتاد سال زندگی، عضو هیچ گروه و دسته و حزبی به صورت پنهانی و آشکار نشد و یک سره ، با هر کسی که رفت و آمد داشت، برای کتاب و ایران بود. خدمات وی در حوزه فهرست نویسی در انواع و اقسام زمینهها، نه تنها حاوی روش های ابتکاری است بلکه آنها هم از گستره قابل توجهی برخوردار است. صرف تأسیس نشریه نسخه های خطی دانشگاه تهران کافی است که از وسعت آن کار و اهمیت آن حیرت زده شویم. مشارکت در فهرست نویسی نسخ خطی در کتابخانه مجلس از دیگر فعالیت های اوست. همین طور کتابخانه ملک که به طور ضربتی به انجام رسید و فهرستی از اندوخته های ارزشمند آن در اختیار قرار گرفت. وی نزدیک چهارده سال (44 ـ 58) ریاست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران را داشت، دوره ای که این کتابخانه، کتابخانه شد و هزاران نسخه خطی و ده ها هزار برگ سند و عکس در آن جای گرفت. فهرست مقالات فارسی یکی از ارزشمندترین آثاری بود که از این مرد منتشر شد و راهنمای مهمی برای دانش پژوهان برای هزاران مقاله ای بود که در نشریات و مجموعه های مختلف چاپ شده بود. دست و دلبازی افشار برای کمک به مراجعین، از دانشجو گرفته تا اساتید، از داخل کشور تا خارج، چندان بود که کمتر کسی را می توان یافت که از وی دلخور شده باشد. علاقهاش به هر کاری که به نوعی به ایران مربوط میشد، بسیار جدی و حامی آن بود. نه خستی داشت، نه چیزی را برای خود نگاه می داشت و نه وقتی سندی یا کتابی دست دیگران می دید حسادت می ورزید. اخلاق و منش او در چهارچوب نگاهی بود که به این قبیل آثار داشت. همین امر سبب شده بود تا بسیاری به او اعتماد کرده و اسناد خصوصی خود را در اختیارش قرار دادند. حافظه عجیب او یکی از شگفتیهای زندگی وی بود. وقتی روز ششم اسفند در بیمارستان جم به دیدنش رفتم و صحبت از نسخه ای کردم، دقیقا به یاد داشت که این کتاب، نسخه ای در لندن دارد. این در حالی بود که ضعف زیادی بر وی مستولی بود.زمانی شماری از نشریات شروع به تندروی علیه وی کرده و مطالبی منتشر کردند. افشار هیچ گاه وقعی به این مطالب نگذاشت، نه پاسخ گفت و نه اعتراض کرد و نه ایران را ترک کرد. وی در حالی که بیشتر فرزندانش خارج از کشور بودند و از مکنت مالی زیادی هم برخوردار بود، در اوج همان حرفها و مطالب، حاضر به ترک ایران نشد. این اواخر هم که احساس کرد مریضی او شدت پیدا کرده و ناعلاج است، خواسته بود تا به ایران باز گردد. گفته بود که در فضای ایران بهتر میتواند تنفس کند. آخرین نوشته های او را در "بخارا"ی هشتاد دیشب خواندم. همانجا بود که راجع به خودش تأکید کرده بود که هیچ گاه جزو هیچ فرقه و دسته ای نبوده و فقط راه پژوهشی خود را دنبال کرده است. افشار مردی بود برای ایران، دوستدار ایران، و از آنجایی که بخشی مهمی از این فرهنگ، فرهنگ اسلامی بود، آثار فراوانی را منتشر کرد که نه تنها در حوزه ایران شناسی بلکه اسلام شناسی هم بود. افشار یک تنه کار چندین مؤسسه را انجام میداد، دست کسی را رد نمیکرد، و تا آنجا که میتوانست کمک می کرد. افشار آرامش عجیبی در زندگی شخصی اش داشت. هیچ فراموش نمی کنم روزی را که زنگ زدم. حس کردم اندکی صدایش گرفته است. سؤالی پرسیدم جواب داد. پرسیدم چیزی شده؟ گفت: بابک پسرم درگذشته و الان جنازه اش اینجاست منتظریم بیایند و ببرند. من دست و پایم را گم کردم. گفت: چیزی نیست، به هر حال زندگی همین است، باید راضی بود. افشار متعلق به همه ایرانیان بود و در حوزه فرهنگ ایرانی یک افتخار پایدار است. خدایش بیامرزد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 340]