واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: مال كنون عشاير بختياري از راه رسيد
فيروزه هيبتيان*: سايه ها پهن شده اند و دمن و كوه كمرنگ. حتي رنگ آفتاب هم كم كم مي پرد. اينها همه نشان رفتنند. دل كندن از خنكاي سفيد آب زردكوه و آرميدن در سوخته آفتاب دشت. چهره زرد پاييز كه رمق خنجر عريان آفتاب را مي گيرد، دل كوه بغض گلوگيرش را فرو مي دهد. شايد آخرين ذخيره آبي آبش را بي دريغ ارزاني دارد به تنهاي آفتابي رنگ مردمان سحر و صحرا تا قوت بيابند براي دير زمان رفتن، آن وقت كه باد هم ياري شان مي دهد در «مال كنون» تا چند صباحي نرماي نسيم مرهم زخم تيغ آفتاب چهره شان باشد و ابر زنده بارانش را پشت سرشان بباراند به اميد آنكه زودتر از هميشه به يمن آمدن شان زمين مرده، زنده آبياري اش شود.
اينك اينجا، پاسبانان كوهسار، از هر تيره و تش بانگ عزم گلوي دهل و سرنا را طنين روح شان كرده و خاشعانه فرمان پير خود را پند آويز جان شان كرده اند، مال و جان را بر پشت مهرباني حيوانات شان مي رانند و خود دور و نزديك در پي شان استوار روانند. در حالي كه همنوا با حزن باد و باران و در غمگينانه ترين نواي سرنا زمزمه مي كنند:
كن كن مالا دلم رîهده وه دينسو/ بيو بريم زار بزنيم جا تش و ديسو
و اين همزمان است با پاسخ كوه و اشك ابر كه مي نالد:
كن كن مالا دلم رهده وه باسو/ بيو بريم زار بزنيم جا وارگه هاسو
ولي همچنان پشت شان گرم
پيش قراولان شان است.
حالا ديگر ييلاقگاه ديمه و شيخ عليخان و بازفت و بيرگان و خان ميرزا و بيد گل و جونقان و چغاخور، ناگهان مسخ سكوت دشت شان شده اند. نه ديگر شيهه اسبان، خواب خفته نيمه شبان شان را آشفته مي سازد و نه نهيب هدايت چوپانان گله اميدشان مي دهد. حتي سبزي گياهان شان زرد ملال دوري شده است. فقط به اميد كوبيده شدن دوباره شاه ميخ سياه چادران تلاش به احياي خود مي كنند و اما آن سو اكنون در دل پيچ و خم راه صداي زنگوله گوسفندان لالايي كوه است و باد، نويد به دنيا آمدن كودكي را مي دهد، كودكي كه عمرش را مالامال فخر زاييده شدن در كوچ مي گذراند و اما ببين اين
طي طريق عجين با تلاش و سختي در گذر از كوهسار نه هميشه مهربان و سپردن جان و تن به رودسار ناآرام، چه مغرور و سرافراز زناني است كه دامان شان سجده گاه شيران و كلام شان گرماي اميد همراهان است. هم آنان كه فرزندان شان بر پشت است و سنگ هاي سخت راه انتظارشان را مي كشد. گوش كن تمناي ايل راه
«رگ منار» مي آيد. صداي شان مي زند تا بار ديگر زنده گذرشان شود و اين بار عهد مي بندد «مهربان تر رفتار مي كنم.»
آيا تمنايش دوباره مثل ساليان پيش بي پاسخ رها خواهد شد؟
ديگر از نيمه راه گذرانده اند و همانند لحظه نخست، آهنين عزم و استوار. ايل راهان را يكي پس از ديگري درنورديده اند و هر كدام در يكي شان دمي آسودند. از
«نان گرده ها» جان گرفت و شير بزان شان قوت پا و سو چشمان شان براي ادامه راه است.
ايل راه تاراز، تنگ فاله، دزپارت، هزارچمه و كوه سفيد ساليان است نسلان كوچ را به گرمي بدرقه كرده است، چه زنده گشته، كوه و دشت و دره و چه چشم نواز است همراهان كوچ با لباس هاي رنگي شادشان در دل طبيعتي كه اكنون ديگر به گرمخانه اش نزديكند. اينك ديگر قشلاق گاه هاي لآلي، مسجد سليمان، ايذه و شوشتر و هر زمين ديگر سبز خدا در اين ديار بي صبرانه انتظار مي كشد و چشم به راه هياهوي مسافران در راهش است تا زنده زندگي دلير قامتان ساده زي باشد... .
مردان بختياري اين شيردلان كوه و صحرا، آنان كه با طبيعت اخوتي ديرينه دارند و راز استواري و كوه صفتي خود را مديون انس با كوه و صخره و دشت مي دانند، چوقايي را به تن مي كنند كه نقش هايش نشان از اصيل بودن اين قوم و ماندگاريشان در دل تاريخ اين مرز و بوم كهن دارد.
و اما زنان، شير زنان بختياري كه پا به پاي مردان خود زندگي را زندگي مي كنند، دل به دريا مي زنند و سختي را شرمگين مي كنند. با پايبندي به پوشاك اصيل زن بختياري، ريشه كهن خود را به نمايش مي گذارند. مي روند همپا و هميار مردان شان.
چهار محال و بختياري با حدود 132هزار جمعيت پس از استان فارس بيشترين جمعيت عشايري كشور را دارد و دو ايل بزرگ هفت لنگ و
چهار لنگ شاخه هاي ايل بختياري هستند.بختياري از گروه هاي ايلي كوچنده جنوب غربي ايران تشكيل شده كه اكنون بخش بزرگي از خانوارهاي آن در نقاط ييلاقي و قشلاقي يكجانشين شده اند. درباره نام و خاستگاه بختياري ها چند نظر وجود دارد:
براساس روايات افسانه اي ، آنان را بازماندگان جواناني تشكيل مي دهند كه به ياري جلاد ضحاك از چنگ او گريخته به كوهستان هاي زردكوه و كوه رنگ پناه بردند و خود را لر خواندند و چون بخت با آنها ياري كرده ، خود را «بخت يار» ناميدند. برخي براساس مشخصات جسمي و روحي و عادات ، آنها را ايراني تبار مي دانند.
هوسه معتقد است كه بختياري ها از طايفه «اوكسين » هستند كه اسكندر در 330ق م در خوزستان (ايذه ) با آنها جنگيده است . برخي تاريخ آنها را عقب تر برده و گفته اند كه چون كيخسرو مي خواست بر «آستياژ» پيشدادي شاه ماد، يعني عراق عجم و آذربايجان بشورد، اين طايفه را از فارس به ماد آورد و گويا بعد از فتح ماد آنها را در منطقه بالاي اصفهان و خوزستان يورت و مسكن داد.
بعضي از مورخان از روي شباهت لفظي بختياري با «باختري »، اين طايفه را از اعقاب يونانيان مي شمارند كه در باختر (باكتريان ) سلطنت داشته اند و شباهت مام رقص بختياري با رقص ملي يونانيان را دليلي بر اين انتساب دانسته اند. بعضي معتقدند كه باختر تاريخي همان جايي است كه اقوام بختياري از ديرباز در آن ساكنند و نام خود را از محل سكونت جغرافيايي خود، باختر به معناي غرب گرفته اند. بعضي نيز نسبت اين ايل را به ملوك آل بويه مي رسانند و سر سلسله آنها را عزالدوله بختيار مي دانند زيرا كه قبل از او نامي در كتاب هاي تاريخي از بختياري به چشم نمي خورد. ممكن است در زمان ملوك آل بويه جماعتي از اين ايل به منطقه اي كه بختياري ناميده مي شود آمده و سكني گزيده و به نام بختياري معروف شده باشند.
قلمرو ايل بختياري در ناحيه اي بين استان هاي اصفهان و خوزستان واقع شده ، و از شمال به لرستان ، از مشرق به اصفهان و چهارمحال ، از جنوب به قلمرو ايلات لر زبان كهكيلويه و بويراحمد و ايل ترك زبان قشقايي و از غرب به دشت خوزستان محدود است . كوه هاي مركزي جبال زاگرس كه از شمال غربي به جنوب شرقي امتداد دارد، از ميان «خاك بختياري » مي گذرد و آن را به دو بخش كوهستاني (در شرق ) و جلگه اي (در غرب ) تقسيم مي كند. بخش كوهستاني آن «ييلاق » و بخش جلگه اي آن «گرمسير» است و در نواحي مركزي زاگرس چراگاه هاي ايل بختياري قرار دارد.
عشاير بختياري دو بار در سال سختي هاي راه را به جان مي خرند و از هر طايفه و تيره و تش كه باشند دل به كوچ مي دهند. يك بار در بهار آنگاه كه علف هاي بيابان و دشت در گرمسير به زردي گراييده و خورشيد مي رود تا تابيدن اشعه هاي بي رحمانه خود را شروع كند ايل آهنگ كوچ مي كند و به سمت مناطق بختياري با آب و هواي دل انگيز رهسپار مي شود. وقت، وقت مال كنون است.
مال كنون در ميان عشاير بختياري آييني تاريخي است و به لحظه آغاز كوچ عشاير گفته مي شود. مال كنون از دو واژه مال به معني آبادي و در عشاير به مجموع سياه چادرها و كنون به معني از جا كندن و رفتن است. رفتن به سوي بودني دوباره و
بي پايان.
ديگر بار با شروع پاييز، آنگاه كه سبزي رنگ زرد مي خورد و خاطرات در كوه و دشت مي رود كه آرام آرام خوابي سنگين را شروع كند، ايل دل در گرو كوچ مي نهد و اين بار مال كنون با حزن و اندوهي همراه است. اندوهي براي دل كندن از ديار و دل سپردن به راهي كه به راستي نمي توان پاياني برايش متصور شد.
عبور از تاراز با همه عظمتش، صخره و كوه و سنگ چه مهربانانه و چه نامهربان، به استواري اراده شان، به سختي زندگي شان، مي روند تا زيبايي شيمبار را به آغوش بكشند و دوباره برپا كنند چادرهايي كه عشق به بودن و ماندن را تداعي مي كند. مي روند تا بياموزند مي توان با كوه و سنگ مهربان بود. مي توان خروشان امواج آب را به جاري نامتناهي تبديل كرد. مي توان زمين را بوسيد و در برابر آسمان سجده كرد. مي توان بود و با سادگي زيست.
* كارشناس مردم شناسي
سازمان ميراث فرهنگي
چهار محال و بختياري
پنجشنبه 18 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 338]