واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: بايد به فكر فردا هم باشيم
سنجاب كوچولو، دم قرمز و خوشگلش رو تكان داد و شروع كرد به خوردن گردوهايي كه پاي درخت بود. او در باغ بزرگي زندگي مي كرد كه در اين باغ درخت هاي گردوي زيادي وجود داشت و سنجاب و خانواده اش هر سال براي زمستون گردو، فندق، بادام و بلوط جمع آوري مي كردند. سنجاب قصه ما چون خيلي گردو دوست داشت، براي همين در تنه يك درخت بزرگ، گردوهاي خيلي زيادي جمع كرده بود و گاه و بي گاه با اين كه هنوز زمستون نرسيده بود، به مخفيگاه آذوقه سري مي زد و گردو مي خورد.مامان سنجاب به سنجاب كوچولو گفته بود كه اگر گردوها تموم بشه، ديگران از آذوقه خودشون بهش چيزي نمي دن ولي سنجاب گوشش بدهكار نبود و به جاي جمع آوري آذوقه، هر روز چند تا گردو هم از غذايي كه براي زمستونش ذخيره كرده بود، مي خورد. خلاصه كم كم زمستون اومد و با باريدن اولين برف زمستوني، همه درخت ها به خواب زمستوني فرو رفتن و سنجاب كوچولو خيالش راحت شد كه حالا ديگه اگر از گردوهايي كه انبار كرده بخوره، كسي دعواش نمي كنه. براي همين بدون توجه به طولاني بودن زمستون و به جاي اين كه كم كم از غذاش استفاده كنه، هر روز بيشتر از ديروز گردو مي خورد تا اين كه وقتي يك روز از خواب بيدار شد و به سراغ آذوقه هاش رفت، ديد اي داد و بي داد، تنها چند تا گردو براش باقي مونده و با خودش گفت: اگه اون ها هم تموم بشن، بقيه زمستون گرسنه مي مونه.
سنجاب گردوها رو شمرد و تصميم گرفت، هر روز فقط يك نصف گردو بخوره ولي باز هم، گردوها براي زمستون كافي نبودند. فرداي اون روز سنجاب به جاي نشستن توي خونه مجبور شد براي جمع آوري غذا توي باغ بچرخه و بگرده ولي هواي سرد زمستون خيلي اورو اذيت مي كرد. يك روز مامان سنجاب، به سنجاب كوچولو گفت: چند روزه كه خيلي ناراحتي، لاغر شدي، نكنه مريض شده باشي؟! اما سنجاب كوچولو خجالت كشيد به مامانش بگه كه غذاي زمستونش داره تموم مي شه. روز بعد كه سنجاب به دنبال غذا رفت، فقط چند تا بلوط يخ زده و يك مقدار پوست بادوم پيدا كرد ولي حالا قدر همين چيزها رو مي دونست پس اون ها رو كشيد و توي انبار غذاهاش گذاشت. 2 يا 3 تا گردو بيشتر نداشت، خواست يك دونه از گردوها را بخوره اما پشيمان شد. اون شب سنجاب خوابيد ولي همش خواب بهار و تابستون و درختاي پرميوه رو مي ديد. صبح كه از خواب بيدار شد، ديد دور و برش پر از گردو، بادوم و بلوطه، اول خيال كرد خواب ديده ولي خيلي زود فهميد كه خواب نيست و باعجله سرشو از لونه بيرون آورد و ديد روي شاخه هاي درخت، مامان سنجاب و همه خواهر و برادرهاش نشستن. مامان سنجاب گفت: تو در خوردن زياده روي كردي و فكر زمستون نبودي و ما تصميم گرفتيم امسال بهت كمك كنيم و هر كس از هر غذايي كه داشته يك مقدار برات آورده ولي تابستون بايد تلافي كني و در غذا پيدا كردن به خواهرها و برادرانت كمك كني تا كمك امروز اون ها جبران بشه. سنجاب كوچولو خيلي خجالت كشيد و از مادر تشكر كرد و با خودش گفت: اگر در خوردن زياده روي نمي كردم و به فكر زمستون بودم، انبار غذام به اين زودي خالي نمي شد. سنجاب تصميم گرفت سال بعد 2 برابر امسال كار كنه و براي زمستونش هم برنامه خوبي داشته باشه تا گرسنه نمونه. بله بچه هاي خوب همه بايد به فكر فرداي خودمون باشيم و با يك برنامه ريزي خوب بتونيم به آن چه كه مي خواهيم برسيم.
سه شنبه 16 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 219]