تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مؤمن هرگاه سخن گويد ياد (خدا) مى كند و منافق هرگاه سخن گويد بيهوده گويى مى كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821142194




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: سارا محمدي نژاد آموزش و پرورش سنتي و سرمايه‌داري علمي


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: سارا محمدي نژاد آموزش و پرورش سنتي و سرمايه‌داري علمي
خبرگزاري فارس: اين نوشته سعي دارد علاوه بر كنكاشي در محتواي فعلي نظام آموزشي كشور تعدادي از آسيب‌هاي آن را گوشزد و مقايسه‌اي اجمالي بين آن و نظام سنتي آموزشي كند.


مطالعه مقوله آموزش و پرورش در كشور ما، هميشه همراه با نگرشي تاريخي بوده است مثلا در بررسي اين مقوله گفته مي‌شود كه سيستم آموزشي ما از كدام كشور اقتباس شده و يا شبيه كدام كشور است.

اما بررسي محتواي سامانه آموزشي كشور غالبا در نقدها و تحليل‌ها مغفول واقع شده است. اين نوشته سعي دارد علاوه بر كنكاشي در محتواي فعلي نظام آموزشي كشور تعدادي از آسيب‌هاي آن را گوشزد و مقايسه‌اي اجمالي بين آن و نظام سنتي آموزشي كند.

گذري معرفت‌شناسانه بر طريقه كسب معرفت در سامانه آموزشي سنتي كشور، اين حقيقت را روشن مي‌كند كه نظام سنتي تعليم و تربيت، علم و دانش را با نگاهي اصيل مي‌نگريست. علم و دانش ارزش ابزاري نداشتند و همگان بنا بر مصطلح فلسفي به دنبال “علم بما هو علم” بودند علم به عنوان پديده‌اي مقدس تلقي مي‌شد و عالمان نيز به سبب وجهه علمي خود مورد تكريم واقع مي‌شدند و در يك كلام نظام آموزشي، نظامي “معلم محور” بود. معلم درس در حيطه فعاليت خويش تام‌الاختيار بود و قدرت و عزت در اختيار كسي بود كه علمي دارد و در حال آموختن آن است. حاصل اينكه متعلم حاضر در كلاس درس در حد وسع خود علم‌‌آموزي را ادامه مي‌داد و در غايت امر فرهيخته‌اي در حد و اندازه‌هاي خود مي‌شد و يا از همان ابتدا به تحصيل نمي‌پرداخت. نظام آموزشي نظامي فرهيخته‌پرور بود و نه نخبه‌پرور.

بعد از انقلاب اسلامي نظام آموزشي پرورشي كشور ما دچار يكي از آفات مزمن خويش شد و آن الگوبرداري از مدرنيسم چپ بود. دولت‌گرايي ناشي از مدرنيسم چپ سبب شد كه آموزش و پرورش جايگزين خانواده شود. اوج اين روند سپردن نقش خانواده به مربيان امور تربيتي بود كه اكنون شاهد آن هستيم.

ماحصل اين جريان كوچك و كوچكتر كردن نقش خانواده و نيز نهادهاي مذهبي در پرورش بود. در اين الگو اين خانواده است كه بايد خويش را با آموزش و پرورش تطبيق دهد ولي در ايران ما كه نهاد خانواده‌ داراي يك اصالت مستحكم ا ست پياده شدن اين تفكر با مشكلاتي همراه بوده و هست. طبيعتا نتيجه اين مي‌شود كه خانواده در مقابل نظام آموزشي قد علم كند همان طور كه اكنون قد علم كرده است.

اين در حالي است كه “معلم‌گرايي” به معني سنتي آن نوعي خانواد‌ه‌گرايي است چرا كه معلم با خانواده خود زندگي مي‌كند و خانواده‌گرا بودن يعني ديدن دانش‌آموزان به عنوان فرزند. اين خود خانواده است كه در اين الگو نهاد فرهيخته پروري است و اين همان است كه انقلاب اسلامي واقعا به دنبال آن مي‌گشت.

ولي در الگوي فعلي، آموزش و پرورش همانند يك پادگان است كه همه چيز با نظر مقامات اداري فوق تعيين مي‌شود و معلم مسلوب‌الاختيارترين شخص آن است يعني مهمترين عنصر آموزش و پرورش بي‌اختيارترين شخص آن مي‌شود تا جايي كه ديگر حتي شاگردان نيز حرمت او را پاس نمي‌دارند.

از سويي ديگر چون مدرنيسم چپ در كشوري مثل ايران كه خانواده در آن بسيار قوي است رخ نمي‌دهد آموزش و پرورش به يك كشور فئودالي مبدل مي‌شود كه شاه و وزير آن در ادارات كل آموزش و پرورش استان‌ها نشسته‌اند و خان‌هاي آن در ادارات آموزشي شهرها به ديكته كردن مي‌پردازند.

آموزش و پرورش سنتي ما فرهيخته‌پرور بود و آموزش و پرورش فعلي ما نخبه‌پرور است به همين دليل بعد از چند سال دست به نخبه‌پروري و نه فرهيخته‌پروري زده مي‌شود. در اين جريان مدارس به چند نوع تقسيم مي‌شوند در واقع مدارس به دو گروه اصلي تقسيم مي‌شوند مدارس عادي دولتي و مدارس غيرانتفاعي يا نمونه مردمي. اولين نتيجه اين تقسيم استقرار تبعيض و بي‌عدالتي در آينده همين جمعي است كه فعلا در حال تحصيل‌اند و بعدا جامعه را تشكيل مي‌دهند.

با اين تقسيم تبعيض‌آميز بي‌عدالتي براي هميشه در جامعه تثبيت مي‌شود و آثار آن در جامعه مستقر مي‌شود. اكثريت جامعه را همين دانش‌آموزان مدارس عادي و دولتي تشكيل مي‌دهند و طبيعتا اينها بايد براي ورود به دانشگاه‌ سعي و تلاش بيشتر از آ‌نچه دانش آموختگان حداقل مدارس غيرانتفاعي انجام مي‌دهند به خرج دهند.

تصادم اين سعي و تلاش مضاعف با بي عدالتي موجود در آموزش و پرورش تبعاتي همچون اغتشاش، اعتراض و عقب ماندگي در پي خواهد داشت. اين جمعيت كه اكنون حاصل تلاش خويش را نقشي بر آب مي‌بينند وارد جامعه مي‌شوند و حق دارند كه ساختار اجتماعي جامعه را دشمن خويش بدانند و آن را در معارضه با پيشرفت خود تلقي كنند و از آنجا كه اين جمعيت اكثريت را تشكيل مي‌دهند، تفاهم اجتماعي در اين فرايند كمرنگ مي‌شود و اين اكثريت به سرخوردگاني پرخاشگر تبديل مي‌شوند. سازمان‌هاي خلافكار در جامعه ريشه مي‌دواند و همين قشر مسببان آن هستند. اين قشر براي تخليه رواني خود به كارهاي خلاف سازمان‌دهي شده روي مي‌آورند تا خلا ناشي از سرخوردگي اجتماعي خويش را جبران كنند. درست همانند سرنوشت آمريكاي امروزي كه بي‌عدالتي در درون را با ظلم جهاني جبران مي‌كند.

نظري به جانب ديگر قضيه مي‌اندازيم: در كنار اين عده كه از درس و تحصيل بازمانده‌اند و هريك به شغلي كاذب گرويده‌اند عده‌اي حداقل با تمهيدات دولتي وارد دانشگاه‌ها مي‌شوند.

آيا در دانشگاه وضعيت آموزشي چيزي جز آموزش و پرورش است؟ يا نه، در دانشگاه‌ها علم ارزش ذاتي دارد برخلاف آموزش‌ و پرورش كه اين‌گونه نبود؟

نظام دانشگاهي ما الگويي است از نظام دانشگاه‌هاي غربي كه تحت تاثير مستقيم سرمايه‌داري و متناسب با اهداف آن بنا شده‌اند اگر سرمايه‌داري را به ليبراليسم اقتصادي تعريف كنيم و آن را نظام اقتصادي براساس شهوت رها شده بشناسانيم مي‌توانيم بگوييم كه سرمايه‌داري به دنبال ارضاي شهوت‌هاي انساني براساس سرمايه‌ است و آرماني جز شهوت انساني را تصور نمي‌كند و سرمايه‌داري براي ارضاي غرايز و شهوات انساني هيچ هنجاري را بر نمي‌تابد و هيچ ارزشي را تحمل نمي‌كند و به شدت هنجارشكن است. از اين رو مدرنيسم، سكولاريسم و سرمايه‌داري جريان‌هايي بودند كه باهم آغاز شده‌اند و به محض ورود در هر جامعه‌اي آن را با بي‌ارزشي مطلق روبرو ساخته‌اند. انسان بي‌هنجار يك انسان سرگشته است. به همين دليل افسردگي، خودكشي، خشونت و پرخاشگري جزء جدايي‌ناپذير جوامع با حاكميت سرمايه‌داري است.

دانش نيز در سرمايه‌داري متفاوت مي‌شود. زيرا در اين گونه جوامع اعتبار دانش از اين جهت است كه غرايز را ارضا كند. دانش سرمايه‌داري يك دانش ابزاري است و بر يك نوع عقلانيت ابزاري بنا مي‌شود و براي دانش هيچ‌گونه شرافت ذاتي قائل نيست. دانش تا هنگامي كه وسيله‌اي براي ارضاي شهوت باشد شريف است و در غير اين صورت از صحنه زندگي حذف مي‌شود.

لذا فرهيختگي در سرمايه‌داري وجود ندارد آنچه كه هست علم تجربي است يعني علمي كه در كاربري تكنولوژي به كار آ‌يد. علمي كه تابع حدس‌ها و ابطال‌هاست و ملاك حاكم بر آن ابطال‌پذيري آن است.

سازمان‌هاي دانش نيز براساس همين تعريف بنا مي‌شود. دانشگاه يك سازمان فرهيخته‌پرور نيست بلكه كارخانه كارشناس‌سازي است. محلي است براي گسترش علوم فني و دانش ابزاري. حتي در مورد علوم انساني نيز به روش‌هاي كمي روي آورده نتيجه مي‌شود تا با دستكاري در جامعه انساني و روح انسان‌ها جامعه در جهت سرمايه‌داري هدايت شود و اين روند “اجتماعي كردن” ناميده مي‌شود! بنابراين فرزانگي از دانشگاه‌هاي سرمايه‌داري رخت بر مي‌بندد.

اصولا فرهيختگي و فرزانگي چيزي است كه ريشه در سنت دارد و حوزه‌ها كه بر سنت تاكيد مي‌كنند بر فرهيختگي استوارند. ولي دانشگاه‌ كه به طور طبيعي با حوزه سر و كاري ندارد نهادي است ضد فرهيختگي.

دانشگاه‌هاي سرمايه‌داري رو به آينده‌اند. در سرمايه‌داري حال و گذشته‌اي وجود ندارند و هرچه هست آينده است. به همين دليل دانشگاه در الگوي غربي‌ ضد تاريخ است و لذا فلسفه تحليلي جانشين ساير روش‌هاي فلسفي مي‌شود. در اين دانشگاه معرفتي قابل قبول است كه آينده صرف باشد و گذشته‌هاي ابطال شده فاقد كوچكترين ارزشي هستند و حتي اگر دانشگاه‌ دركشوري كه حاكميت آن بر اساس سرمايه‌داري نيست فعاليت كند ذاتا غيربومي است و با دانش‌هاي بومي كه حوزه‌هاي علميه آن را يدك مي‌‌كشند سر و كاري ندارد.

دانشگاه غربي سنت را دست‌آويزي براي تمسخر خود قرار مي‌دهد و فقط در حد تزييني و فانتزي به آن مي‌پردازد، به علوم تجربي وارداتي گرايش شديد داشته و توليد علم و دانش بومي را در نظر نخواهد داشت. دانشگاه ترجمه را به عنوان شاخص رشد علمي مي‌پذيرد كه همانند تسلسل به هيچ جا ختم نخواهد شد.

اولين اثر اين بيماري، بومي نشدن دانش‌ها و علوم است. چون شرط اوليه بومي شدن علم‌، داير شدن آن در چرخه علمي درون كشوري است.

تحقير توليدات داخلي و تمجيد از مشابه خارجي كه از دانشگاه‌ها آغاز مي‌شود به تدريج به فرار مغزها و فرار فكرها منجر خواهد شد و حتي اگر جسم‌ها در داخل كشور بمانند فكرها در فضاي خارج از كشور بازدهي مي‌كنند.

شاخص رشد علمي كشور از خارج تعيين مي‌شود و هر دانشگاهي كه آمريكا و غرب آن را معتبر بداند در جهت علمي معتبر است. فرهنگ علمي آن است كه مطالعات تجربي را سرلوحه كار خويش قرار دهد و مطالعات عميق و فلسفي را به كناري مي‌نهد. همه الگوها از دانشگاه‌هاي غرب اقتباس مي‌شود. حتي نوع مقاله‌ها، تصنيف‌ها و حتي تنقلات و نوشيدني‌ها نيز نمونه الگوبرداري شده‌اي از دانشگاه‌هاي غرب است و كار تا جايي پيش مي‌رود كه نام وزارت فرهنگ و آموزش عالي به وزارت علوم، تحقيقات و فناوي تغيير مي‌يابد.

در نتيجه اين رويكرد در فضاي علمي كشور حوزه‌هاي علميه نيز به لاك خويش مي‌خزند و مباحث آنها روز به روز انتزاعي‌تر مي‌شود و موضوعات غير واقعي و غير موجود ميزان فضل را تعيين مي‌كنند. توان حل مسائل مستحدثه كاهش مي‌يابد و اين امر موجب دوري حوزه از جامعه و سياست مي‌شود.
براي جلوگيري از اين وضعيت بايد آموزش و پرورش را به حالت سنتي و معلم‌پروري برگرداند.
قدرت آموزشي را كاملا معكوس كرد و همه اختيارات را به معلم سپرد. مي‌بايست عزت‌ معلم و عالم بازنگري شود تا رشد و شكوفايي علمي را شاهد باشيم كه اين همان اصالت دادن به دانش در يك جامعه است كه وقتي با ساختار تطبيق پيدا كند به حكمت تبديل مي‌شود و ما جامعه‌اي حكيمانه خواهيم داشت كه خود مقدمه‌اي براي بومي كردن دانش‌ها است و دانشگاه‌ها را از بحران مشروعيت نجات مي‌دهد و آنها را به ايراني بودن نايل مي‌كند.
....................................................................................
منبع: روزنامه رسالت
 شنبه 13 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 338]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن