واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: منطق قدرت در نظام بين الملل دكتر محمود سريع القلم در ابتدا لازم است نکته يي را مطرح کنم و آن اصلاح مساله يي است که در رسانه ها مطرح شده است؛ کسي که در رسانه ها از آن به عنوان معمار نوين چين نام برده مي شود، شخصي است به نام بن شاو هينگ؛ اما به نظر من به مراتب با اهميت تر از وي شخصي است به نام چوئن لاي. وي در زمان مائو نخست وزير چين بود. سنگ بناي تحولات سياسي و اقتصادي چين براساس اقدامات وي گذاشته شد. وي معتقد بود چين بايد قدرتمند باشد و تضادهاي چين را از سطح امنيتي به سطح سياسي در عرصه بين المللي برساند. به اين معنا که هيچ کشوري نبايد احساس خطر امنيتي نسبت به چين داشته باشد. البته به طور طبيعي همه کشورها با هم اختلافات سياسي دارند. بنيانگذار تغييرات چين چوئن لاي بود که در اواخر دهه 60 يا 70ميلادي بر آن شد روابط چين با غرب را متحول کند و تلقيات منفي غرب نسبت به چين را تغيير دهد و نسل بعدي رهبران بعد از مائو اين راه را ادامه دادند. اگر بخواهيم خلاصه يي از سياست خارجي چين در دوره جديد را بيان کنيم، بايست به چند نکته اشاره کنيم؛ اول؛ تغيير سطح اختلافات امنيتي به سطح اختلافات سياسي. دوم؛ بهره برداري از امکانات اقتصادي نظام بين الملل. چيني ها نظام بين الملل را يک فرصت تلقي مي کنند تا تهديد. سوم؛ بر اساس گفته بن شاو هينگ چين به دنبال 50سال صلح با نظام بين الملل است. آنها در پي همزيستي مسالمت آميز با همه کشورها ضمن حفظ اختلافات سياسي هستند. چهارم؛ بهبود روابط با همه کشورها. يکي از کشورهايي که چين هميشه با آن اختلاف نظر داشته استراليا بوده است. امروزه سالانه يک ميليارد دلار گاز استراليا به چين صادر مي شود. روابط بسيار مسالمت آميز سياسي و اقتصادي بين دو کشور برقرار است و دو طرف به سمت شرکاي اقتصادي با يکديگر حرکت مي کنند. چيني ها در پي آغاز روابط خوب با اتحاديه اروپا هستند و در ساختار عمراني بسياري از کشورهاي آفريقايي سرمايه گذاري کرده اند تا در مقابل بتوانند منابع طبيعي را به دست بياورند، يکي از مشکلات جدي چين کمبود منابع طبيعي است. چيني ها 6 ميليارد دلار در سال به کشورهاي ضعيف و جهان سومي کمک خارجي مي کنند. کانون نظري و استراتژيک چين کسب قدرت اقتصادي است و اينکه چين حداقل در منطقه آسيا جايگاه اول را داشته باشد و آمار و ارقام هم نشان مي دهد که در اين راه با جديت گام بر مي دارد. سياست چيني ها بر مبناي بهره برداري وسيع از امکانات بين المللي به منظور متحول کردن چين است. سياست خارجي هر کشوري بايد به نفع مردم آن کشور باشد. هر سخني، اقدامي، رابطه يي که هر کشوري در صحنه بين الملل انجام مي دهد و هر سرمايه گذاري خارجي که دولتي انجام مي دهد، بايد به نحوي به نفع ملت خودش تمام شود. سياست خارجي ادامه سياست داخلي يک کشور است. ابتدا بايست اولويت ها در داخل يک کشور مشخص شود سپس بر اساس آن اولويت ها سياست خارجي پيگيري شود. چيني ها هنرمندانه ديپلماسي همزيستي مسالمت آميز و بهره برداري جدي از امکانات بين الملل را در پيش گرفته اند. با اين حساب چيني ها با وجود در دست داشتن ابزار اقتصادي به عنوان ابزاري براي کسب قدرت در عرصه جهاني، قصد ندارند که به عنوان يک قدرت برتر و بازيگر اصلي در نظام بين المللي مطرح شوند. براي بازيگر شدن در سطح جهاني الزاماتي مورد نياز است. يک کشور هم به ابزار اقتصادي وهم به ابزار نظامي نيازمند است تا بتواند کار سياسي انجام دهد. در واقع براي قدرتمند شدن نيازمند به دو استوانه نظامي و اقتصادي هستيم. چيني ها امروزه ظرفيت کار نظامي دراز مدت در جهان را ندارند و مبناي استراتژي نظامي آنها بازدارندگي است. هدف آنها اقدام نظامي نيست و از نظر فناوري نظامي هم قدرت چنداني ندارند. قدري صنايع بومي دارند و به مقدار قابل توجهي به روسيه وابسته هستند. اخيراً در پي همکاري با اتحاديه اروپا براي استفاده از فناوري نظامي هستند که امريکايي ها هم به شدت با اين مساله مخالفت کرده اند اما فرانسوي ها با چيني ها در حال مذاکره هستند. از نظر استوانه ديگر جهاني شدن يا اقتصادي بايد بگوييم که چيني ها امروزه يک سوم قدرت اقتصادي ژاپن و يک هفتم اقتصاد امريکا را دارند. در ميان بانک هاي مهم دنيا امروزه بانک هاي چيني نيز مشاهده مي شود. اما به کشوري مي گوييم قدرتمند که قاعده ساز باشد. مبناي قدرتمندي قاعده سازي است. چيني ها نه در حوزه نظامي و نه در حوزه اقتصادي هنوز قاعده ساز نيستند. اما در مسير قاعده سازي در حال حرکت هستند. اگر با ثبات فعلي حرکت کنند احتمالاً در سه دهه آينده يعني تا سال 2030 توان اثرگذاري در روندهاي بين المللي را خواهند داشت. اما در شرايط فعلي تنها به صورت حجمي در حال گسترش هستند. در واقع بايد گفت که چين هنوز به سطح قاعده سازي در سطح جهاني نرسيده است. اما در سطح آسيا کشور بسيار مهمي است و مي توانيم بگوييم که آينده آسيا را چين رقم خواهد زد.بنابراين نياز به منابع طبيعي و بازار است که خط مشي سياست خارجي چين را تعريف مي کند. خاورميانه براي چين به خاطر منابع انرژي که در خاورميانه است، اهميت دارد. جمعيت امريکا 300 ميليون نفر و اتحاديه اروپا بالاي 400 ميليون نفر است که اين به معني بازار مصرفي خوبي است. براي هر توليدکننده در جهان ورود به بازارهاي مصرفي امريکا و اتحاديه اروپا يک اولويت است. بنابراين خاورميانه در وهله اول از نظر انرژي اهميت دارد و بعد بازارهاي مصرفي. اما در مقايسه با ساير بازارهاي مصرفي مهم دنيا جايگاه ويژه يي براي کالاهاي چيني ندارد. چيني ها به مناطقي از دنيا وارد مي شوند که در آنجا رقيب سياسي و استراتژيک نداشته باشند. در خاورميانه حاکميت بسيار قوي امريکا وجود دارد. حضور امريکا در کشورهاي نفت خيز خليج فارس وعراق باعث شده است چين تمايل چنداني به حضور در خاورميانه نداشته باشد تا با امريکايي ها اصطکاک داشته باشند. بنابراين امريکاي مرکزي و امريکاي لاتين، آفريقا و آسياي مرکزي از نظر منطقه يي نسبت به خاورميانه براي چيني ها اولويت بيشتري دارند. در واقع چيني ها در حدود 20سال پيش تصميمي گرفته اند مبني بر اينکه با امريکا وارد اصطکاک سياسي نشوند اما سعي کنند که اختلافات سياسي خود را مديريت کنند و در اين کار هم بسيار هنرمندانه عمل کرده اند. چين امروزه رقيبي جدي براي امريکا در صحنه اقتصاد بين الملل به حساب مي آيد. در بازارهاي امريکا نفوذ قابل توجهي پيدا کرده است. حتي در بازارهاي مالي امريکا هم نقش داشته است. به طوري که چند سال پيش چيني ها به دنبال اين بودند که يک شرکت نفتي امريکايي به قيمت 5 ميليارد دلار را مالک شوند. اما کنگره امريکا اجازه اين انتقال مالکيت را نداد. در عين حال چين در امريکا با مخالفت جدي روبه رو است. نهادهاي امنيتي و کنگره امريکا با حضور چين و نفوذ اقتصادي چين در امريکا مخالف هستند اما چيني ها در پي مديريت اين اختلاف هستند. امريکايي ها به دنبال اين هستند که چين برتري تکنولوژيک در سطح دنيا پيدا نکند و چيني ها به سهولت به منابع طبيعي دسترسي پيدا نکنند. رفتار چين مثلاً در مورد پرونده هسته يي ايران نشان دهنده اين است که اروپا و امريکا هيچ گاه با مخالفت جدي چين روبه رو نشده اند. من از بسياري از افراد تاثيرگذار در روندهاي بين المللي شنيده ام که هيچ گاه در مورد ايران مشکلي با چين نداشته ايم. با روسيه مشکل داشته ايم اما با چين خير. چيني ها عموماً در رابطه با ايران همراه بوده اند چرا که چيني ها علاقه مند نيستند که درباره مساله ايران يا عراق يا فلسطين با امريکا اصطکاک استراتژيک پيدا کنند چرا که اولويت چيني ها مسائل اقتصادي و بازارهاي مصرفي است. بنابراين با توجه به مجموع مباحثي که مطرح کردم گاهي تعجب مي کنم که در رسانه هاي ما به علت عدم آگاهي از آنچه در بيرون از مرزها رخ مي دهد، لفظ انقلابي به چين داده مي شود، در صورتي که مائو در سال 1975 فوت کرد و در زمان خود مائو، مائو زدايي انجام شد و انقلابي گري کنار گذاشته شد و چيني ها تصميم گرفتند که به دنبال دستيابي به قدرت اقتصادي باشند. کشوري که قصد رشد اقتصادي دارد بايد سياست خارجي اش هموار کننده قدرت اقتصادي باشد. سياست في نفسه ارزش ندارد. جايي اهميت دارد که بتواند افزايش دهنده ثروت ملي باشد. هر چقدر ثروت ملي افزايش پيدا کند دولت ها مي توانند به توسعه فرهنگ بپردازند و احترام و پرستيژ بين المللي کسب کنند. بنابراين اين به تصميم ما بستگي دارد که آيا قصد داريم قدرتمند شويم يا خير و اينکه مبناي قدرت را چه مي دانيم. منطق قدرت در نظام بين الملل کنوني منطق اقتصادي است. بايست قدرت اقتصادي را به طرف بخش خصوصي ببريم و پول نفت را همان گونه که نروژ و کويت از آن استفاده مي کنند خارج از بودجه دولت به کار مي برند، استفاده کنيم. مساله ديگر به موازات خصوصي سازي اين است که تعريف ما از جهان چيست؟ متاسفانه ما هنوز جهان را تهديد قلمداد مي کنيم تا فرصت. انديشه سياسي در ايران در نيم قرن گذشته بر مبناي ضديت با جهان بوده است که دليل آن فقدان اعتماد به نفس است. هر کسي که اعتماد به نفس داشته باشد از تعامل هراسي ندارد. ما بايست تکليف خود را با نظام بين الملل مشخص کنيم و اينکه آيا از تقابل لذت مي بريم يا به خاطر آينده ناچار به تعامل هستيم. اين همان راهي است که چيني ها براي رسيدن به توسعه در پيش گرفته اند. منبع: اعتماد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 649]