تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 26 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):تا ده ميل اطراف قبر حسين بن على عليه‏السلام بركت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806610521




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: رضا تقيان ورزنه سنت‏گرايي، تجددگرايي و پساتجددگرايي از نگاه شهيد مطهري


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: رضا تقيان ورزنه سنت‏گرايي، تجددگرايي و پساتجددگرايي از نگاه شهيد مطهري
خبرگزاري فارس: در نوشتار پيش رو، نخست مفاهيم محوري سنت و تجدد و سپس پيشينة تاريخي اين جدال كه ابتدا در غرب مسيحيت و كمي ديرتر بريده از جايگاه واقعي خود، در شرق اسلامي مطرح شده در معرض نقد و بررسي قرار گرفته و در حد بضاعت از نظرات ارزشمند شهيد مطهري بهره برده‏ايم.
كنفوسيوس، حكيم باستاني، گفته است: هر ظلمي در جهان از ظلم بر كلمات آغاز مي‏شود. لفّاظي، آفت عقلانيت است و براي پرهيز از آن، وارسي مفاهيم كه موضوع تفكر هر پژوهشگري واقع مي‏شود، از بنيادي‏ترين، اقدامات است. اين مهم در موضوعات جدال‏برانگيز علوم انساني اهميتي مضاعف مي‏يابد. در سيرة سلف صالح ما نيز تعريف اصطلاحات جايگاه شايسته‏اي داشته است. در نوشتار پيش رو، نخست مفاهيم محوري سنت و تجدد و سپس پيشينة تاريخي اين جدال كه ابتدا در غرب مسيحيت و كمي ديرتر بريده از جايگاه واقعي خود، در شرق اسلامي مطرح شده در معرض نقد و بررسي قرار گرفته و در حد بضاعت از نظرات ارزشمند شهيد مطهري بهره برده‏ايم.

زمان كه فهم هرگونه رابطه بين مفاهيم زمانمند و مكانمند سنت و تجدد ـ به معنايي كه به زودي به آن مي‏پردازيم ـ بي‏شناخت ماهيت و واقعيت وجودي آن، ناممكن، و در بيشتر مباحث جدال‏برانگيز معمول، مغفول واقع مي‏شود؛ شايد از كليدي‏ترين مفاهيمي باشد كه حل بسياري از معضلات فكري و عقيدتي، به ويژه كثيري از مسايل فرا زماني و فرا مكاني مابعدالطبيعه، را در بازنمايي و وارسي خود مقيد نموده است. نخستين و برجسته‏ترين ويژگي وحي الهي كه بدون بهره‏وري از نور پر فروغ آن، عقل و حس و تجربه در مجراي صحيح خود به كار نمي‏افتند، فرازماني و فرامكاني بودن آن است. با تغيير در نگرش هر فيلسوفي دربارة زمان، كل دستگاه فلسفي او با چهره‏اي نو رخ‏نمايي كرده؛ مباني مورد نظر او توضيح مي‏يابند يا خود را از تيررس بررسي‏هاي زمانمند و مكانمند بشري دور مي‏سازند؛ و نيز اصول زيربنايي و كليدي آن در چالشي بزرگ با ساير اجزا به سبك و روش جديدي نظم و نسق مي‏يابند.
تو گويي زمان چون روحي است در كالبد هر دستگاه فلسفي. چه بسيار اذهان كه تحت سيطرة آن در فهم ابتدايي‏ترين مسايل مابعدالطبيعه سر به آستين مي‏سايند؛ و با رهايي از قيد و بند آن به نظارة حقيقت هستي مي‏نشينند و در قله‏هاي رفيع وجود، فارغ از هر وسوسه‏اي از عدم و نيستي سكني مي‏گزينند؛ تا آن جا كه حتي كروبيان نيز از مجد و عظمت او انگشت تعجب بر دهان مي‏گيرند و از همراهي او به اشارة «لودنوت انمله لا حترقت» باز مي‏مانند.

زندان زمان از مخوف‏ترين و وحشتناك‏ترين زندان‏هاي عالم طبيعت است و آزادي از آن از لذت بخش‏ترين وارستگي‏ها. رهايي از زندان زمان، در فرار و نفرت از آن نيست؛ بلكه در قبول واقعيت‏هاي وجودي آن است. از اين منظر، هم نفرت و بيزاري و انكار واقعيت وجودي زمان (جمود) زيانبار است و هم شيدايي و روي‏آوري مفرط و بر صدر نشاندن آن (جهالت). چه گرفتاري‏ها و حوادث خشونت‏باري كه نفرت از زمان يعني نفرت از نو شدن و نوگرايي در طول تاريخ براي انسان زمانمند به وجود آورده؛ و چه وانهادگي‏ها و سرگشتگي‏هايي كه از شيدايي به آن، براي انسان «فرا زمان گوهر» حاصل آمده است.

تحولات اساسي در بنيان‏هاي فكري بشر در طول تاريخ فرهنگ و تمدن، مديون و وامدار و ريشه در تحول فهم زمان داشته است. شيرين‏ترين و پيچيده‏ترين يافته‏هاي متفكر و فيزيكدان بزرگ معاصر، انيشتين، زيرمجموعه آموزة فضا ـ زمان است. جوهرة تفكر ملاصدرا ـ فيلسوف عالم اسلام ـ در نظرية محوري حركت جوهري، به مسئلة زمان تعلق دارد. فلسفة كانت ـ فيلسوف شهير غرب ـ كه آبشخور بسياري از نحله‏هاي فلسفي قرون اخير است، با بازنگري در مقوله‏هاي زمان و مكان، متولد شده است. انسان در فلسفة كانت از دو منفذ زمان و مكان به عالم هستي مي‏نگرد و به همين لحاظ از درك مسايل مابعدالطبيعه با عقل نظري عاجز است.

آن جنبه از بحث حاضر كه با نگرش دربارة زمان پيوند مي‏خورد اين مسئلة مهم است كه زمان، آن چنان كه در بينش‏هاي سطحي بر آن تأكيد مي‏شود، به سه بخشِ گذشته، حال و آينده قابل تفكيك نيست. بنابراين، تحليل آسان‏وار و بي‏پرواي جنبه‏هاي مختلف امور زمانمند به «كهنه» و «نو» و تقدم بخشيدن به هر يك از اين دو، ناشي از سطحي‏نگري و آسان‏انديشي است. حال و گذشته و كهنه و نو در هم تنيده است؛ و هر كس گذشته را به بهانة آينده نفي مي‏كند حقيقت وجودي خود را انكار مي‏كند؛ و با گذاشتن داغ بي‏هويتي بر پيشاني خود، از حظ عميق‏ترين زواياي وجودي خود محروم مي‏شود. نفي حال و ماندن در گذشته نيز نفي زواياي ديگري از وجود انسان است؛ و مشتمل بر تبعات ويرانگر ديگر. همچنين زمانمند و مكانمند بودن كه از ويژگي‏هاي امور مادي است، قابل اطلاق بر همة وجوه هستي، از جمله وجه ماوراء زماني و مكاني موجودات مابعدالطبيعي، نيست.

سنت (تراديسيوناليسم): در لغت به معناي شيوه، روش فكري و قالب عملي معين و ثبوت يافته است. شادروان محمود حسابي در واژة «trade» به جز شيوه، استادگي، ورزه، كركدكاكرك، كار وكرد را آورده است كه در مجموع، معناي كار پختة ورزيده و از روي استادي را افاده مي‏نمايد. (حسابي، 1373، ص 553). سنت در اطلاق فرهنگ اسلامي آن، از مقولة ارزشي محض است و بر گفتار و كردار و رفتار پيامبر گرامي اسلام(ص) كه براي مسلمانان تقدس خاصي داشته و لازم‏الاتباع است اطلاق مي‏شود.

سنت در بحث فعلي، معناي عامي دارد؛ يعني افكار، اعتقادات و آداب رفتاري كه از گذشته بر جاي مانده و شامل همة مظاهر و فرهنگ و تمدن گذشته مي‏شود. از اين منظر، سنت داراي اجزايي است؛ از مضامين بلند كتب مقدس گرفته تا عادات و شيوه‏هاي زندگي خاصي كه در برهه‏اي از زمان شكل گرفته و چه بسا به علت فرو رفتن در فرهنگ ديني، رنگ تقدس به خود گرفته و ممكن است در زمان حاضر سازندة ويرانگر و خرافاتي محض باشد. با بنابراين، نخستين و مهم‏ترين كار در هر بحثي راجع به سنت، تفكيك اجزاي مقدس و ثابت و لايتغير سنت از اجزاي زمانمند و مكانمند آن است؛ و چه بسا مسامحه و سهل‏انگاري در اين امر مهم موجب سرايت تقدس بخشي از سنت به بخش متغير و غير مقدس آن شود؛ و اين جاست كه ممكن است جمعي براي حفظ جاه و مال و منال خود و به بهانة دفاع از حريم اعتقادات ديني، با جمود و تحجر جامعه‏اي را به ايستايي و عقب‏ماندگي بكشانند و جمعي نيز به بهانة پيشرفت فرهنگ و تمدن و به ناحق، دين و اجزاي مقدس سنت را عامل ركود و عقب‏افتادگي بدانند.

تجدد يا به تعبير زبان فرانسه، مدرنيته و يا به زبان انگليسي «modernity» وصف انساني است كه تقريباً از پانصد سال پيش ظهور كرده است. موجودي كه متصف به مدرن بودن و متجدد بودن مي‏شود، اولاً و بالذات انسان است؛ انساني كه تقريباً از پانصد سال پيش بدين سو، ابتدا در اروپاي غربي و بعد در امريكاي شمالي و آهسته آهسته در سرتاسر جهان درحال پديد آمدن بوده است.» (ملكيان، 1381، ص 88)

شروع مدرنيته را از چند جنبه مي‏توان مورد بحث قرار داد. كساني كه از منظر تاريخي به مدرنيته نگريسته‏اند، تاريخ مدرنيته را در فاصلة زماني ميان عصر نوزايي و پايان قرن نوزدهم مدنظر قرار داده‏اند. «ماركس» و «ماكس وبر» فراگرد صنعتي شدن و گسترش سرمايه‏داري را سرآغاز زايش و پويش مدرنيته دانسته‏اند. عده‏اي كشف قارة آمريكا و اختراع چاپ و رواج نظرية گاليله و اشاعة انسان‏باوري را آغاز اين دوره شناخته‏اند. جمعي از نظريه‏پردازان سياسي، مدرنيته را با قرن هجدهم و ظهور عصر روشنگري و استقرار دموكراسي در غرب همزمان دانسته‏اند.

كساني كه از منظر هنر به مدرنيته نگريسته‏اند، تغيير نگرش به هنر را سرآغاز آن دانسته‏اند. فيلسوفان و انديشمندان، ظهور خردباوري نوين و به خصوص رواج انديشة مكانيكي دكارت و نيز فلسفة انتقادي كانت را طليعة مدرنيته دانسته‏اند. در اين ميان، خاستگاه‏هاي پيچيده‏اي نيز براي مدرنيته مطرح شده است. از اين منظر، مدرنيته داراي وجوه متنوعي است كه هر يك از وجه‏هاي آن متعلق به زمان خاصي است. وجه ادبي و فرهنگي مدرنيته، محصول تحولات سدة شانزدهم ميلادي است كه انسان‏گرايان در ظهور آن نقش اساسي داشته‏اند. وجه دوم مدرنيته در قرن هفدهم از سوي فلاسفه و با نظرات كساني چون دكارت و كانت به اوج خود رسيد. وجه دين ستيز و تقدس‏گريز مدرنيته، محصول تعارضات بين علوم جديد و انديشه‏هاي رايج ديني بود كه كليسا با انگيزه‏هاي خاصي آن‏ها را در عداد اصول و عقايد ديني قلمداد كرده بود؛ و آن را همچون سدي در برابر ظهور و بروز نظرات جديد علمي مي‏نماياند.

بعضي نيز سابقة مدرنيته را تا انديشه‏هاي «اگوستين قديس» پي گرفته‏اند. واژة (modernus) تا سدة چهاردهم به معناي كسي كه داراي ايمان است، در تقابل با انسان‏هاي عصر كفر و جاهلي به كار مي‏رفت. وجه مشترك اين ديدگاه‏ها نگريستن به مدرنيته به مثابة تحولي عظيم در تاريخ بشر است؛ كه اين برگ از تاريخ با انقلاب كپرنيك در نجوم يا انقلاب كانت در شناخت و يا انقلاب هيوم در اخلاق ورق خورده است. (نك: هيوم، تحقيق در مبادي اخلاق، ترجمة رضا تقيان)

«با ظهور مدرنيته، اولاً عقل به سطحي‏ترين لاية خود يعني ابزار محاسبه انسان در رفع و رجوع امور مادي تقليل وجود يافت؛ ثانياً، پيوند عقل با ايمان از هم گسست. يعني آن عقلي كه داراي جنبة الهي و ماوراء طبيعي بود و از مهم‏ترين منابع شناخت انسان از امور فراحسي بود انكار شد؛ و علم كلي و اعلاي حاصل از آن مورد ترديد جدي قرار گرفت و در عوض، علم به امور تجربي كه در آن ديگر نيازي به فعليت‏هاي پيچيده عقلي نبود اصالت يافت.» (ضميران، ص 16ـ17، با تلخيص و تصرف.) انسان مدرن با محدود نمودن همه چيز به زمان و اصرار عجولانه و لجاجت‏آميز بر طبيعت ناسوتي و انكار ساير مراتب وجود، سطحي‏نگري را به حد افراط رسانده و به عقيدة نگارنده، مهم‏ترين ويژگي او همين سهل‏انديشي است. انسان مدرن آن اندازه سهل‏انديش است و عالم هستي را آن قدر بي‏رمز و راز مي‏داند كه مي‏تواند «انسان» را محور و مدار آن قرار دهد. در عصر مدرنيته، بنياد سنت‏هاي ديرپاي فرهنگي و ديني در معرض پرسش قرار گرفت؛ مناسبت انسان با جهان و طبيعت و گذشته و حال و آينده و حتي نظام حاكم بر مرگ و زندگي تغيير اساسي يافت و شك، تعدد، كثرت‏گرايي، خودكفايي، تخصص و كارشناسي جايگزين يقين، وحدت، منزلت و حرمت شد.

حقيقت اين است كه مدرنيته و مدرنيسم مورد تفسيرهاي زيادي قرار گرفته است. گروهي كه در باتلاق نفرت و بدبيني فرو رفته و در زندان گذشته محبوس مانده‏اند، يكسره بر آن خط بطلان كشيده‏اند؛ و آنان كه در برهوت سهل‏انديشي ويلان و سرگردانند، يكسره بر آن مهر تأييد زده‏اند. اما واقعيت اين است كه اين پديده نيز همچون ساير مظاهر زندگي انسان از جنبه‏هاي مختلف شايستة بررسي است.

پست مدرنيسم از پيشوند post و كلمة لاتيني الاصل modernism تركيب شده است. پيشوند post مربوط است به posterity به معناي آيندگان. ريشة كلمة مدرن، از لاتين است؛ يعني modoqa به معناي «همين الان». مفهوم اين اصطلاح همواره رديه‏اي است بر كوتاهي چيزي كه «اكنون گرايي» نام دارد. منطق روانشناختي «پسا» بودن، مربوط است به فراتر از چيزي رفتن، و بدين ترتيب معاني فرعي رواني و سياسي خاصي با اين واژه همراه است. فراتر از مدرن رفتن در واژگان فضاشناسي، يعني بالاتر يا خارج از حال حاضر رفتن. با نگاهي خوش‏بينانه مي‏توان گفت: آن چه در تمام كاربردهاي «پسا» نظير پست آمپرسيونيسم، پسا صنعتي، پسا تاريخي، پسا سرمايه‏داري، پسا مسيحي و... مشترك است، تفكر براي آينده بودن است؛ گذار از يك شاخص شناخته شده به آينده‏اي كه نامعلوم است اما تداعي‏كنندة مسايل بسيار. پسا مسيحيت، مسيحيتي است كه در مقياس جهاني، در حال تكامل به شكل نوعي فلسفة دو رگة جديد است؛ چيزي است كه تعاليم ارزشمند مسيح(ع) را حفظ مي‏كند، اما عقايد باور نكردني را از خود مي‏زدايد و به سوي آينده‏اي كيهاني و تكاملي جهت مي‏گيرد. پست مدرنيسم در واقع پاسخي است به تنگناهايي كه مدرنيسم براي بشر ايجاد كرد. پست مدرنيسم هيچ يك از آموزه‏هاي مدرنيسم را به جدّ قبول ندارد، هر چند درصدد نفي مطلق آن نيز نيست. او نه تأكيد و اصرار بر نفي گذشته دارد و نه از آن تقليد مي‏كند. اگر مدرنيسم نوعي غرور انسان بر يافته‏هاي علمي، شگفت‏آور و محيرالعقول خود باشد؛ پست مدرنيسم، نوعي فروتني و تواضع در تمامي زمينه‏هاست. پست مدرنيسم، ديگر به هر چه بلندتر بودن آسمانخراش‏ها اصرار ندارد؛ بلكه به جاي زندگي طبقاتي بر روي هم به زندگي در كنار هم مي‏انديشد و آن را لذت بخش‏تر مي‏داند. او به جاي مطلق‏نگري در شناخت (حس، تجربه، يا عقل) رويكردي نسبي‏گرايانه به شناخت دارد و به جاي ترويج ناسيوناليسم و تولد دولت‏هاي جديد با مليت‏هاي واحد، بر تشكيل حكومت‏هايي از مليت‏هاي مختلف و تحقق ايدة حكومت جهاني، اما نه آن‏گونه كه ماركسيسم در صدد تحقق آن بود، مي‏انديشد. ساختار سازمان ملل در اين نگرش به گونه‏اي نيست كه به مصالحه بين دولت‏هاي در جنگ بينديشد، بلكه به دنبال ساختاري است كه توان حكومت بر همة جهان و اجراي سياست‏هاي جهاني در دهكده‏اي جهاني را داشته باشد.

«دستور كار پست مدرنيسم توجه خاصي دارد به كثرت‏گرايي و احترام به فرهنگ‏هاي محلي، كه در برابر مدرنيزاسيون مقاومت مي‏كند. پست مدرنيسم ميل به سو زدن به مذاق فرهنگ‏هاي متفاوت است. پست ـ مدرنيسم به رسميت شناختن تفاوت‏ها و طور ديگري بودن‏هاست... پست مدرنيسم در نگاهش به فرهنگ، آن را تكاملي مي‏بيند و از چند مرجعي و چند عنوانگي در وزين ساختن گذشته، حال و آينده حمايت مي‏كند. دركي است كه دانستن را ماية قدرت مي‏داند. معتقد است كه در عصر الكترونيك و اطلاعات، باورها، نظريات و سبك‏ها بسيار سريع جابه‏جا مي‏شوند و بايد تمايلات اغتشاش‏گرايانه و مشابهه‏هاي نازلشان را از آن زدود... در آخر، ديدي است به جهان به عنوان معيار قضاوت دربارة همه چيز، رويداي منفرد، خلاق و در حال ظهور و گسترش، كه همواره مي‏كوشد به سطح بالاتر سازمان يافتگي دست يابد و فراروايتش داستاني است كه مي‏تواند به تمدني جهاني جهت دهد.» (چارلز جنكس، پست مدرنيسم، ترجمه فرهاد مرتضايي، ص 79). تفكر پست ـ مدرنيسم كه نوعي اقرار و اعتراف به ناكارآمدي روند مدرنيسم است و درك بن‏بست مدرنيسم، شايد آغازي باشد بر تحولات عميق‏تر در همة مظاهر حيات انساني.

به طور كلي، پست مدرنيته را بايد در تقابل با مدرنيته به بحث گذاشت. انديشة مدرن هميشه با آن چه از قبل از آن وجود داشته، در ستيز بوده است. بنابراين، مي‏توان گفت مدرن در درون خودش مفهوم «post» را نهفته دارد؛ يعني بعد از چيزي كه قبلاً وجود داشته است. وقتي مدرنيته با خودش در ستيز قرار گيرد پسا مدرنيته نام مي‏گيرد.

كساني كه پست مدرنيته را با نگاهي بدبينانه به نظاره نشسته‏اند، معتقدند: پست مدرنيسم به عنوان جنبشي فلسفي، متضمن صورتي از تشكيك و شكاكيت نسبت به مفاهيم متافيزيكي، مقبولات فرهنگي و شالوده‏ها و ميزان‏هاي پذيرفته شده است. و فلسفه را با شكاكيتي اساسي مورد بن فكني قرار مي‏دهد. «نيچه اولين فيلسوف در عصر جديد بود كه با طرح آميزة ارزيابي ارزش‏ها، مفاهيمي چون حقيقت، اخلاق و معرفت را به داوري گذاشت.» (ضميران، ص 32)

از اين منظر، بايد وضعيت پسامدرن را در غياب قاعده‏ها، هنجارها و اصول در نظر گرفت. در پسا مدرن، «مضمون‏هاي اصلي روشنگري از قبيل معناي نيوتوني طبيعتي، خردباوري دكارتي و كانتي و معناي فرديت و ترقي مورد انكار و چالش قرار گرفت. اكثر روايت‏هاي حاكم را به اسطوره‏اي غير قابل اعتماد تبديل كرد. مشروعيت انحاء ليبراليسم، ماركسيسم، پوزيتيويسم و هگل‏گرايي كه روايت‏هاي كلان عصر حاضرند مورد ترديد قرار گرفت. در چارچوب نظام روايي مدرن، حقيقت، جوهر،... اساس علم را تشكيل مي‏داد اما در چارچوب نظام پسامدرن، مجاز، عرض، كثرت، دگربودگي، مغايرت و نظاير آن جانشين روايت‏هايي كلان مزبور مي‏شوند. دانشمند مدرن در تحقيقات خويش، اساس كار را بر حذف و انحصار، كليت بخشيدن و اثبات همساني پديده‏ها قرار مي‏دهد؛ در حالي كه در معرفت پسامدرن، ناهمسازي، دگرساني و ناهمگوني به اثبات مي‏رسد. علم پسا مدرن هيچ‏گاه به ابزاري در خدمت قدرت‏هاي خودكامه جهت همسان كردن جماعت‏ها تبديل نمي‏شود بلكه حساسيت در برابر مغايرت و تباين را افزايش مي‏دهد.» (ضميران، ص 168)

جامعة پسامدرن، جامعة كامپيوترها و تكنولوژي پيشرفته و تغييرات شتابان است. در چنين جامعه‏هايي، تقدم با دانش، اطلاعات و تكنولوژي است. جامعة رمزها، اشاره‏ها و تمثيل‏ها و حيرت و سرگشتگي است؛ از اين‏رو نسبي‏گرايي بر اركان انديشه‏ها حكمفرما بوده و بشر مأمني براي فرار از انديشه‏هاي اضطراب‏آور نمي‏شناسد.

كساني كه وضعيت مدرن را از پسامدرن بهتر و ايده‏آل‏تر مي‏دانند؛ و قطعيت، استحكام و نظم دنياي مدرن را به رخ دنياي پسامدرن مي‏كشند؛ هميشه از اين نكته غفلت كرده‏اند كه استحكام مورد ادعاي دنياي مدرن، استحكامي موهوم و حداكثر موقتي بود. در حقيقت، علت العلل اين بي‏نظمي مورد اشاره در پست مدرنيسم ناشي از بنيان‏هاي سست و پوشالي بود كه بانيان مدرنيته بناي آن را مغرورانه بر آن نهاده بودند؛ يعني روي‏گرداني از آموزه‏هاي راستين اديان الهي. از اين‏رو، ناقدان مدرنيسم، به جاي توصيه به بازگشت به بنيان‏هاي مرصوص، توسل به طنز و مطايبه؛ يعني تغفل و گريز از تفكر و تعقل را براي ايمن ماندن از اضطراب موجود تجويز كرده‏اند. «بودريا مي‏گويد ما نبايد در انتظار ظهور فاجعه باشيم؛ زيرا فاجعه قبلاً رخ داده است. مراد او از جامعة سرطاني آن است كه پاره‏اي از عناصر فرهنگي ـ اجتماعي به صورتي سرطان رشد يافته‏اند. اين امر در قلمرو اطلاع‏رساني و ارتباطات به اوج خود رسيده است. در واقع، انسان هميشه با فاجعه دست و پنجنه نرم كرده است. به طور كلي، ما در شرايط بي‏نظمي و گونه‏اي فروريختگي (chaos) قرار داريم و همين امر امكان دسترسي به اطمينان و وثوق را از ما مي‏گيرد. ما در ورطة عدم تعين و نااستواري غوطه‏وريم. نه مي‏توانيم غايتي را دنبال كنيم و نه به مبدئي تكيه كنيم. حال بايد پرسيد راه برخورد با چنين وضعيت متزلزلي چيست؟ بودريا مي‏گويد ما كاري نمي‏توانيم بكنيم جز اين كه به گونه‏اي طنز و مطايبه متوسل شويم.» (ضميران، ص 229ـ 228)

شهيد مطهري در بيان حقايق، بي‏پروا و شجاع بود. در آن دوران سياه كه دين از جوانب مختلف مورد هجوم و تاخت و تاز قرار گرفته بود، او ريشة بسياري از گرفتاري‏ها را در داخل مي‏ديد و نه از خارج. او پرچمدار اصلاح فكر ديني بود: «فكر ديني ما بايد اصلاح شود. تفكر ما دربارة دين غلط است، غلط. به جرأت مي‏گويم از چهار تا مسئلة فروع، آن هم در عبادات، چندتايي هم از معاملات، از اينها كه بگذريم ديگر فكر درستي دربارة دين نداريم؛ نه آن چه در اين منبرها و در اين خطابه‏ها مي‏گوييم و نه آن چه در اين كتاب‏ها و روزنامه‏ها و مقاله‏ها مي‏نويسم. چراغي كه به خانه رواست، به مسجد حرام است. ما مسلمان‏هايي هستيم كه فكرمان دربارة اسلام غلط است.» (شهيد مطهري، ده گفتار، ص 147)

به نظاره يكي از انديشه‏هاي روشنگر او مي‏نشينيم. اصلي‏ترين آموزه‏اي كه هر انديشمند ديني در فهم نظر دين دربارة سنت و تجدد با آن دست به گريبان است، مسئلة قلمرو دين است. «از ديدگاه برخي، نياز انسان به امداد وحي چنان است كه حتي در امور پزشكي و خواص ادويه نيز محتاج پيامبران است. اين ديدگاه را كساني چون علامه طباطبايي برنتافته و به حق تأكيد كرده‏اند كه آدمي در اين گونه امور مي‏تواند با خردورزي و بهره‏گيري از تجارب خود نيازهايش را برآورد.» (علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 3، ص 56 پاورقي علامه طباطبايي). سؤال اين است كه آيا دين اسلام در مورد شكل اجرايي و مظهر عملي همة امور مورد نياز انسان، قوانين و دستورهاي لايتغير ارائه كرده است؟ نظر شهيد مطهري اين است: «يك قانون اساسي اگر مبنا و اساس حقوقي و فطري داشته باشد، از يك مكانيسم زنده بهره‏مند باشد، خطوط اصلي زندگي را رسم كند و به شكل و صورت زندگي كه وابسته به درجة تمدن است نپردازد، مي‏تواند با تغييرات زندگي هماهنگي كند، بلكه رهنمون آنها باشد. تناقص ميان قانون و احتياجات نوبه‏نو آن‏گاه پيدا مي‏شود كه قانون به جاي اين كه خط مسير را مشخص كند، به تثبيت شكل و ظاهر زندگي بپردازد، مثلاً وسايل و ابزارهاي خاصي را كه وابستگي تام و تمام به درجه فرهنگ و تمدن دارد بخواهد براي هميشه تثبيت نمايد. (همان، مجموعه آثار، ج 3، ص 185)

از نظر شهيد مطهري، «قرآن مي‏خواهد مسلمانان رشد عقلي و اجتماعي داشته باشند و به موجب همان رشد عقلي، مردم حق را از غير حق تميز دهند، قرآن نيامده است كه براي هميشه با مردم مانند ولي صغير با صغير عمل كند، جزئيات زندگي آنها را با قيمومت شخصي انجام دهد و هر مورد خاص را با علامت و نشانة حسي تعيين نماييد. (همان، جاذبه و دافعه امام علي(ع)، ص 172). «اسلام هرگز به شكل و صورت و ظاهر زندگي نپرداخته است، تعليمات اسلامي، همه متوجه روح و معني و راهي است كه بشر را به آن هدف‏ها و معاني مي‏رساند. اسلام هدف‏ها و معاني و ارائه طريقة رسيدن به آن هدف‏ها را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غير اين امر آزاد گذاشته است و به اين وسيله از هرگونه تصادمي با توسعة تمدن و فرهنگ پرهيز كرده است. در اسلام يك وسيله مادي و يك شكل ظاهري نمي‏توان يافت كه جنبة «تقدس» داشته باشد و مسلمان وظيفة خود بداند كه آن شكل و ظاهر را حفظ نمايد. از اين‏رو، پرهيز از تصادم با مظاهر توسعة علم و تمدن، يكي از جهاتي است كه كار انطباق اين دين را با مقتضيات زمان آسان كرده و مانع بزرگ جاويد ماندن را از ميان بر مي‏دارد. اين همان در هم آميختن تعقل و تدين است. از طرفي، اصول را ثابت و پايدار گرفته و از طرفي، آن را از شكل‏ها جدا كرده است. كليات را به دست داده است. اين كليات، مظاهر گوناگوني دارند و تغيير مظاهر حقيقت را تغيير نمي‏دهد؛ اما تطبيق حقيقت بر مظاهر و مصاديق خود هم آن‏قدر ساده نيست كه كار همه كس باشد، بلكه نيازمند دركي عميق و فهمي صحيح است.» (همان، جاذبه و دافعه امام علي(ع)، ص 170ـ171) فرازهاي پاياني گفتار نقل شده قابل تأمل است. عدم دقت در اين مهم، خطر افتادن در درة هولناك ديگري است كه نقطة مقابل جمود است؛ يعني جهالت.

شهيد مطهري معتقد است با مقتضيات زمان «نه بايد نبرد كرد و نه مي‏توان»، اما بر هر پديدة نو كه در زمان پيدا مي‏شود نيز مهر تأييد نمي‏زند: «زمان و محيط و اجتماع، مخلوق بشر است و بشر هرگز از خطا مصون نبوده است؛ از اين‏رو تنها وظيفة انسان انطباق و پيروي از زمان و افكار و انديشه‏هاي زمان و عادت‏ها و پسندهاي زمان نيست، كنترل و اصلاح زمان نيز هست. اگر انسان بايد صد در صد خود را با زمان تطبيق دهد پس زمان را با چه چيز تطبيق بدهد؟» (همان، مجموعه آثار، ج 3، ص 186) وي بر اين عقيده است كه «بشر همان طوري كه عقل و علم دارد. شهوت و هواي نفس هم دارد و همان طوري كه در جهت مصلحت و زندگي بهتر گام بر مي‏دارد، احياناً انحراف هم پيدا مي‏كند؛ پس زمان نيز هم امكان پيشروي دارد و هم امكان انحراف. با پيشروي‏هاي زمان بايد پيش رفت و با انحرافات آن بايد مبارزه كرد. (همان، ص 187) اين بيان بسيار نزديك به اين نظر مرحوم فيض كاشاني است: «بايد دانست كه غرض اصلي از فرستادن پيامبران و قرار دادن شرايع، بهره‏مند ساختن حيات دنيوي از امدادهاي غيبي، سوق دادن انسان به سوي خداوند، شهوات را به خدمت عقل در آوردن و سمت و سوي اخروي دادن به حيات دنيوي است؛ تا انسان از شقاوت رهيده، هماي سعادت را در آغوش بگيرد؛ وگرنه براي انسان نوعي زندگي داشته باشد كه بدون توجه به جاودانگي انسان، اجتماع او را باقي نگه دارد، نيازي به پيامبران ندارد و چنين كاري به شيوه‏هاي ديگر هم قابل دسترسي است. (فيض كاشاني، علم اليقين في اصول دين، تحقيق: محسن بيدارفر، ج 1، ص 436).

جوهرة اين تفكر، همان تفكيك ساخت‏هاي وجودي انسان از يكديگر است. در ساحت وجود مادي، وحي به اصول اساسي و بيان راه‏ها و روح حاكم بر اين ساحت مي‏پردازد ولي اقتضائات ساحت وجود غير مادي او مشمول مرور زمان نمي‏شود و «وحي» قافله‏سالار هدايت انسان در اين زمينه است. «كساني كه مدعي هستند مقتضيات متغير زمان ايجاب مي‏كند هيچ قانوني جاويد نماند، اول بايد دو موضوع بالا را از يكديگر تفكيك كنند، تا معلوم گردد كه در اسلام هرگز چيزي وجود ندارد كه با پيشروي به سوي زندگي بهتر مخالف باشد. مشكل عصر ما اين است كه بشر امروز كمتر توفيق مي‏يابد ميان اين دو تفكيك كند، يا جمود مي‏ورزد و با كهنه پيمان مي‏بندد و با هر چه نو است مبارزه مي‏كند؛ و يا جهالت به خرج مي‏دهد و هر پديده نوظهوري را به نام مقتضيات زمان موجه مي‏شمارد. (شهيد مطهري، مجموعة آثار، ج 3، ص 188)

مي‏توان موضع شهيد مطهري در قبال سه جريان فكري: سنت‏گرايي، تجددگرايي و پساتجددگرايي را در سطور زير خلاصه كرد: اگر سنت‏گرايي را به مفهوم تقدس بخشيدن به همة اجزاي سنت و تحقير دستاوردهاي علمي كنوني بشر به كار بريم شهيد مطهري به شدت با آن مخالف است و با بينشي تكامل‏گرايانه به علم و تمدن بشر مي‏نگرد. مبارزة مستمر او با اهل جمود گواهي بر اين مدعاست. وي بريدن از همة اجزاي سنت، به خصوص بُعد الهي آن (ارسال رسل و انزال كتب) به گونه‏اي كه در غرب اتفاق افتاد را نوعي واپسگرايي و از مصاديق بارز جهالت فكري مي‏داند، كه بشر را از استوارترين موازين فكري و عقلاني و پرفروغ‏ترين منابع معرفتي، يعني وحي الهي محروم كرده است. از نظر شهيد مطهري انسان‏گرايي و علم‏گرايي به مفهوم مدرن آن كه پايه‏هاي فكري مدرنيسم را تشكيل مي‏دهد، نوعي تكبر علمي است كه با روح حقيقت‏خواهي بشر يعني تواضع در برابر حقيقت مناسبتي ندارد. پست مدرنيسم اگر چه تأييدي بر عدم كارآيي تفكر مدرن و نوعي تواضع فكري و تعديل در مواضع استوار انگارشدة قبلي است؛ اما افتادن در مسير نسبي‏گرايي جز تشتت فكري و اضطراب رواني حاصلي نداشته و گرهي از مشكلات فعلي حاكم بر فرهنگ و تمدن غالب جهان يعني تمدن غرب نمي‏گشايد. تنها راه، رجوع دوباره به وحي الهي و آشتي مجدد انسان با خداست اما نه با ميانجي‏گري ارباب كليسا كه تفكرات و رفتار جاه‏طلبانه آنان از علل اصلي گريز مردم از دين بوده و هست، بلكه با رجوع به كامل‏ترين و آخرين نسخة وحي الهي و رعايت عدالت در تعيين جايگاه منابع شناخت.

ما اكنون در نيمه راه حركت مدني خود، دو تجربة عبرت‏آموز از غرب مسيحيت را در پيش رو داريم؛ يكي، تقدس‏بخشي به همه اجزاي سنت و ديگري، تقدس‏زدايي از همة اجزاي آن. اين تجربه‏ها نشان داده كه نه عقل و حس و تجربه مي‏تواند جاي «وحي» را بگيرد؛ و نه «وحي» آمده تا جاي عقل و حس و تجربه را بگيرد. وحي و عقل و تجربه، همه منابع شناختي است كه خداوند به انسان عطا كرده، بنابراين نه بايد از نقد سنت و تفكيك اجزاي مقدس و غير مقدس آن هراسي داشته باشيم و نه به نفي همة اجزاي آن بپردازيم. به تعبير شبستري در گلشن راز:

جهان چون خط و خال و چشم و ابروست كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست

در مغرب زمين، سنت و تجدد در مقابل هم قرار مي‏گيرد و اين تقابل وجودي ريشه در بنيان‏هاي فكري مغرب زمينان دارد. در تاريخ مغرب زمين، حوادثي رخ داد كه اين نگرش به سنت و تجدد و عالم و آدم حاصل آن بود. در واقع، فربگي سنت و تقدس بخشيدن به همة اجزاي آن و عدم تفكيك اجزاي فرا زماني و فرا مكاني سنت از اجزاي زمانمند و مكانمند آن، چنان چالشي را بين سنت و تجدد به وجود آورد كه خيلي زود همة سنت در برابر تجدد قرار گرفت و حاصل آن محروم شدن انسان متجدد از نعمات وجودي اصلي‏ترين اجزاي سنت يعني آموزه‏هاي حيات بخش ديني بود. يعني تقابل سنت و تجدد، تقابلي اساسي در ساختار وجودي جهان و انسان و فرهنگ و تمدن نيست؛ بلكه تقابلي ساختگي است؛ و چنانچه بسياري پنداشته‏اند نيازي به اين تقابل در هر تحول فكري و مدني نيست؛ و ماشين تجدد لزوماً نبايد از ويرانه‏هاي سنت عبور كند. امر جديد و گذشته مي‏توانند در يك هم كنشي و هم‏نشيني آرام و مسالمت‏آميز در ساختن روح و جسم تمدن همياري كنند و هيچ كدام (سنت و تجدد) هستي خود را مشروط به نيستي ديگري نداند. جدال سنت و تجدد و آن همه تلفات معنوي در غرب مسيحيت از آغاز رنسانس تا امروز، امري است واقعي، و شايد غرب جديد نمي‏توانست بي‏گذر از بسياري از سنت‏هاي باطل و خرافي رايج كه رنگ تقدس به خود گرفته بود به اين مرحله از تمدن برسد. اين جدال در زمان و مكان و شرايط خاص پا گرفته و رشد و نمو يافته است؛ و هر چند خود غربيان مسرور محصول اين جدال و مغرور اين وضع باشند؛ نسخه‏اي بوده هر چند ناقص براي آن بيمار در آن ديار؛ اما پيچيدن اين نسخه براي بيماري با شرايط ديگر در شرق اسلامي و طابق النعل با النعل دانستن همه آن رخدادها نوعي فرار از مسئله و راه‏حل‏هاي معقول و منطقي آن است.

انسان در ساحت وجود مادي خود در قيد زمان و مكان است؛ به اين معنا انكار يا تحقير مظاهر ناشي از اين ساحت وجودي متغير، نوعي جمود است. زمان در عين حال يك كميت جاري و سيال است. تو گويي هويت شيء زمانمند ريشه در گذشته دارد و با قطع اين ارتباط نه تنها هويت كه واقعيت وجودي خود را از دست مي‏دهد و گم مي‏شود. يعني نفي گذشته به بهانة آسان‏تر دويدن در سرزمين آينده، نوعي جهالت است. با پذيرش ويژگي‏ها و قيود اين ساحت وجودي، نه زندگي در برهوت بدبيني و نااميدي از آينده، وجهي معقول مي‏يابد و نه شيدايي به حال و آينده و نفي گذشته. نه بر هر چه از گذشته مانده است مهر تأييد زده مي‏شود و نه بر هر چه فعلاً جاري است.
انسان با پذيرش اين واقعيت وجودي نه بر گذشته اصرار مي‏ورزد و نه حال را بي‏بنيان و بريده از گذشته مي‏داند. نه بر حال قفل گذشته مي‏نهد و نه بر گذشته داغ كهنگي؛ بلكه در سير تكامل فكري و فرهنگي و مدني خود گذشته، حال و آينده را سهيم مي‏داند. ساختمان مجلل «نو» بر ويرانه‏هاي عمارات گذشته بنا نمي‏شود. جدال بين «تز» و «آنتي تز» كه كانت مطرح و هگل آن را پرورش داد و در بنيان تفكر جديد غرب ساري و جاري ساخت در اين بينش جايي ندارد.

انسان، ساحت وجودي ديگري نيز دارد. اهميت و كرامت انسان در اسلام و نقش او در عالم هستي نسبت به آن چه در اگزيستانسياليسم ـ چه نوع الحادي آن در «سارتر» و ديگران و چه در نوع الهي آن كه در امثال «برگسون» مطرح است ـ بسان كوهي به كاهي است؛ البته انسان «با خدا» و نه «بريده از خدا». اين ساحت ملكوتي انسان از چشمه‏سار زلال وحي كه مبري از رنگ زمان و مكان است سيراب مي‏شود. باران وحي اگر چه در گذشته باريدن گرفته و اكنون پايان يافته، اما خصلت فرازماني و فرامكاني، آن را از هر گونه چالش و تصادمي با حال و آينده مصون داشته است. يعني پيشينة تاريخي جدال سنت و تجدد در غرب، سرگذشت ويژه‏اي دارد. اين جدال در غرب پا گرفت و در آن سرزمين نشو و نما يافت و پس از طي دوران غرور جواني و ميانسالي، دوران پيري خود را سپري، و در چند قدمي مرگ لحظه‏شماري مي‏كند؛ هر چند كساني در شرق بخواهند اين پير فرتوت را بزك كرده، جواني مغرور و نيرومند نشان دهند. اشتباه بزرگ كليسا و بانيان مسيحت غرب، كه آگاهانه يا ناآگاهانه دين را دست‏آويزي براي رسيدن به جاه و مقام و زراندوزي قرار داده بودند، و بدين لحاظ وجود هيچ رقيبي را بر نمي‏تافتند، اين بود كه تقدس بخشي از سنت، يعني دين و آموزه‏هاي ديني، را به همه اجزاي سنت، حتي نظريات علمي كه از عهد كهن بر جاي مانده بود، سرايت دادند. آنان هر قلمروي را ملك طلق خود مي‏دانستند و از ورود به آن، سر از پا نمي‏شناختند. بسياري از اصول و نظرات علمي در زمرة معتقدات مذهبي در آمد و همدوش و همرديف ساير مقدسات ديني، در كليساها و اماكن مذهبي تعليم داده مي‏شد. اين تقدس بخشي، به همة امور اجتماعي، سياسي، اقتصادي سرايت يافت و ارباب كليسا با عنوان نمايندگان تام‏الاختيار خداوند بر زمين، هر مخالفي را با اين دستاويز كه در پي ويراني انديشه‏ها و اعتقادات ديني است، خانه‏نشين مي‏كردند. در حقيقت، شكل ظاهري تمدن در زمرة اصول ثابت و لا يتغير ديني در آمد. در اين وضعيت، هر چالشي با يكي از اين امور، كه وقوع آن در صحنة زندگي اجتماعي انسان بسيار عادي است، به مثابة اعلان جنگ با آن بزرگان و در نتيجه، مقابله با خدا تلقي مي‏شد. انديشمندان و نوانديشان يا بايستي خود را به چارچوبي كه آنان ساخته و پرداخته بودند مقيد كنند يا براي مصون ماندن از خشونت‏هاي قساوتمندانة آنان به مبارزه برخيزند. آيا ديني كه با اين دست‏اندازي‏ها، جذابيت الهي خود را از دست داده بود، توان مقابله با اين جريان، كه با پيشرفت علم شتاب بيش‏تري مي‏يافت، را داشت. تجربة تاريخي نشان داد وقتي مناديان دين در ساحتي كه جايگاه آموزه‏هاي ثابت و لا يتغير نيست به وضع قوانين ثابت بپردازند؛ قلمرو ذاتي دين نيز از دست خواهد رفت.

در سوي ديگر اين جدال، دانشمندان علوم جديد قرار داشتند كه سرمست و مغرور، به نفي همة اجزاي سنت پرداختند؛ و اين بار اين‏ها بودند كه با خشونت فكري به مراتب بالاتري از رقيب پيشين خود، چراغ علم بر دست و شمشير انتقام بر كف، به قلع و قمع هر آن چيزي دست زدند كه نشاني از تفكر ديني داشت و مي‏خواستند با سر ساييدن بر آستانة علم بريده از دين و معنويت، و بي‏معنا و مهمل دانستن همة گزاره‏هاي ما بعدالطبيعي، با كليد علم، كه به نظر آنان هر در بسته‏اي را به روي انسان مي‏گشود، همة نيازهاي انسان را پاسخگو باشند. اين بار نيز تجربه نشان داد كه انسان وقتي بخواهد ساختمان تمدن خود را بر ويرانه‏هاي دين بنا كند، ناگزير است چرچيل‏واراز ترس هيتلر از نعمت‏هاي زندگي بر روي زمين محروم باشد؛ و براي فرار از اضطراب حاكم بر روان خود به رمالان پناه ببرد.

فهرست منابع

*. كارشناس ارشد فلسفه و سرپرست دانشگاه پيام نور.
1. دكتر حسابي، فرهنگ حسابي، تهران، چاپ دوم، 1373 ش.
2. چارلز جنكس، پست مدرنيسم، ترجمة فرهاد مرتضايي، تهران، انتشارات كلهر، 1379 ش.
3. ضميران، دكتر محمد، انديشه‏هاي فلسفي در پايان هزارة دوم، تهران، انتشارات هرمس، 1380 ش.
4. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 3، ص 56 (پاورقي علامه طباطبايي ـ به نقل از جوادي، محسن، اميني، عليرضا)، معارف اسلامي(2) تدوين نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه‏ها، انتشارات معارف، 1383 ش.
5. فيض كاشاني، علم اليقين في اصول دين، تحقيق محسن بيدارفرج.
6. مطهري، مرتضي، جاذبه و دافعه امام علي(ع)، تهران، انتشارات صدرا، 1363 ش.
7. مطهري، مرتضي، ده گفتار، تهران، انتشارات صدرا، 1379 ش.
8. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1370 ش.
9. ملكيان، مصطفي، مدرنيته، روشنفكري و ديانت (رهيافتي بر تجددگرايي، سنت‏گرايي و پساتجددگرايي)، دانشگاه علوم اسلامي رضوي، ص 63 ـ 128، تهران، 1381 ش.
10. هيوم، ديويد، تحقيق در مبادي اخلاق، ترجمة رضا تقيان‏ورزنه، اصفهان، انتشارات گويا، 1377 ش.
......................................................................
منبع: فصلنامه پژوهه
 سه شنبه 9 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 380]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن