واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: «بشنو از آيت قرآن مجيد گر تو باور نكني قول مرا»/ قرآن و اهل بيت (ع) عناصر جداييناپذير آثار مولانا
گروه ادب: هشتم مهر در صفحه تقويم به نام «مولانا جلالالدين محمدبلخي» رقم خورده است؛ شاعري كه مفاهيم قرآن كريم و تعاليم اهل بيت (ع) عناصر جداييناپذير آثارش محسوب ميشود.
مولانا جلالالدين محمد بلخي مشهور به مولوي، خداوندگار رومي و ملاي روم در ششم ربيعالاول سال 604 هـ.ق و دربلخ، يكي از شهرهاي افغانستان پا به عرصهي وجود گذاشت. پدرش بهاءالدين ولد ملقب به سلطانالعما، يكي از بزرگان صوفيه و اعاظم عرفا بود و معروف است كه سلطان العما در سال 671 هــ.ق با اعضاي خانواده و جمعي از دوستان و مريدان خود بلخ را به مقصد زيارت بيتاللهالحرام ترك كردند. در هنگام عبور از نيشابور، به ديدار عارف و شاعر نامدار عطار رفت و در آن زمان مولانا سيزده يا چهارده سال داشت كه مورد توجه عطار قرار گرفت و گفتهاند كه عطار علامت بزرگي را در جبين او مشاهده ميكند و سپس نسخهاي از مثنوي اسرارنامهي خود را به او هديه كرده و خطاب به پدر او ميگويد: «زود باشد كه اين پسر تو، آتش در خرمن سوختگان عالم زند»
مولانا در سن 25 سالگي در همهي علوم متداول آن زمان مانند فقه، كلام، تفسير قرآن و قصص تواريخ اسلامي و اصول عقايد، فلسفه، حديث و ادبيات و ديگر علوم و فنون عقلي، سرمايهي كافي را اندوخته بود و در فقاهت و اجتهاد دست بالا و توانايي داشت.
طلوع شمس بر زندگي مولانا (شيخ مفتي ز عشق شاعر شد
مولانا در آستانهي چهلسالگي بود كه در حوالي سال 342 هـ.ق حادثهي شگرفي در زندگياش رخ داد و بنياد هستي مولانا را به كلي زير و زبر ساخت.
ايام به آرامي ميگذشت؛ قونيه در آرامش و سكوت كامل بود؛ مولانا بر سند تعليم و ارشاد و قوم مغول در قتل و تاراج كه ناگاه تركي لاابالي و بيپروا و شهرآشوب از راه ميرسد و دل و جان مولانا را يك سره به يغما ميبرد؛ تركي كه صد فتنهي چنگيز در سر، آتش هزاران دوزخ در دل، جلوهي صدهزار بهار در ديدار داشت.
اين ترك مست «شمسالدين ملكداد تبريزي» بود كه چون خضر ناگهاني در كشور وجود مولانا ظاهر شد و او را بيدرنگ مفتون و مجذوب خود ساخت.
دربارهي شمس و مولانا و اوايل برخوردشان با همديگر و گفتوگوهاييكه با هم داشتهاند، داستانهاي زيادي نقل شده كه اما همهي آنها بر يك داستان اتفاق نظر دارند كه روزي مولانا با جمعي از مريدان خويش سوار بر اسب، از بازار قونيه ميگذشت كه ناگهان قلندر ژندهپوشي بر سر راه مولوي ظاهر شد و گفت كه «مولانا، مرا سؤالي است» گفت: «بپرس تا از جواب آن همه بهرهمند شوند» گفت: «محمد برتر بود يا بايزيد» مولانا گفت: «اين چه جاي سوال است؟ معلوم است كه محمد چون بايزيد از امت محمد بود، مقام سلطاني و تاج افتخار از بركت پيروي او داشت» قلندر گفت: «پس چون است كه محمد با حق ميگفت: خدايا تو را چنان كه شايسته مقام توست، نشناختم اما بايزيد ميگفت: نيست اندر جبهام الاخدا/ چند جويي در زمين و در سما» مولانا از جواب فرومانده گفت: «اي قلندر، تو خود برگوي» گفت: «اختلاف اين دوشخصيت در ظرفيت آنها بود. محمد(ص) را گنجايش بيكران و عطش اقيانوسآسا بود اما بايزيد به جرعهاي مست شده بود و نعره ميزد: شگفتا كه مرا چه مقام و منزلتي است» وقتي مولانا اين پاسخ را شنيد نعرهاي زد و به دامن او در آويخت.
شمس در آثار مولانا، گاه اشاره به آفتاب مطلق هستي و ذات اقدس الهي است و گاه اشاره به باطن خود مولانا و حقيقت ذات همهي آدميان است كه همان روح و نفحهي الهي است كه در آدم دميد و فلك و ملك را به سجده آورد و شمس در مكتب عرفان، معلم درس نظر و شهود بود.
ديدار مولانا با شمس يك پديدهي تاريخي، استثنايي و اسرارآميز بود كه زاهد را به ترانهگويي مبتلا كرد و غيبت شمس و گريز او از جماعت رياكاران برگي ديگر را در زندگي مولوي ورق زد و مولانا پس از غيبت كبراي شمس، حقيقت را در وجود خود يافت و با جان او پيوست و ديوان خود را به نام او سرود.
غزليات مولانا به ديوان كبير يا كليات شمس معروف است؛ ديوان شمس تنها ديوان شعر نيست، غوغاي يك درياي متلاطم طوفان است. ديوان شمس، انعكاس يك روح غيرآرام و پر از هيجان و لبريز از شور و جذبه است و هيچ نكتهي الهي يا انساني براي مولوي بيگانه نيست و او با تمام توان و باورش انديشهي اسلام و وحدت اصلي همه يك فضاي روحاني را بسط ميدهد. رابطهي ميان خدا و ا نسان را به بينهايت ميرساند و احاديث قرآن در غزليات شمس و جهانبيني ديني مولوي در سرتاسر كليات شمس و مثنوي مولوي موج ميزند:
«بوي خوش اين نسيم از شكن زلف اوست
شعشعهي اين خيال زان رخ چون «والضحاست»
مثنوي مولوي اثر عظيمي كه مولوي در شش دفتر و به مدت نزديك به چهار سال انشا كرده است و با وجود اجتناب از هرگونه گزافهگويي و خودستايي، آنرا در عين حال اصول اصول اصول دين و مايهي كشف اسرار و وصول و يقين نشان دهد و اين تعريف، مبالغه و دعوي نيست تعبيري است از اين نكته كه دين هر چند اصولي دارد، اصول اصول آن كشف و يقين است و آن سري است كه در درياي بيكران مثنوي معنوي گنجانده شده است.
13 تلالو آفتاب قرآن و اهل بيت(ع) در آثار مولانا
در عين حال وقتي مولانا كتاب خود را فقه اكبر الهي ميخواند پيداست كه آن را بهصورت يك دفتر شعر نمينگرد و آنرا يك مجموعهي الهام رباني تلقي ميكند و آنرا از مقولهي علم لدني ميپندارد و بحث نيست كه آنرا به مقام محمدي منسوب ميكند و از طريق قرآن، تلقي علم ميكند و از روي هوي سخن نميگويد و كلام او را شعر مجرد نميتوان خواند و در واقع اين طرز تلقي مولانا از مثنوي بهدليل اشتمال آن بر دقايق تفسير و سر قرآن كريم است كه گويندهي مثنوي، كتاب خود را به سبب همين اشتمالش بر اسرار و رموز قرآن از منبع وحي «علم من لدن» جدا نمييابد و آنرا همچون نوري الهي تلقي ميكند و هيچ اثري در ادبيات دنياي اسلام نيست كه برخلاف رسم معهود مسلمانان بدون نام خدا، از آغاز تا پايان، نغمهاي بيانتها دربارهي عشق به خدا دربارهي شور و شوقي كه «نفسمطمئنه» براي رجوع به پروردگار خويش دارد باشد؟
مولوي تنها يك عارف و شاعر يك فرقهي روحاني نبود بلكه در باب طبيعت بشر صاحبنظر و بصيرتي شگفت بود و براي آنان كه در ماهيت بشر تفكر ميكنند، حائز كمال اهميت است.
اين شاعر و عارف بزرگ در روز يكشنبه سال672ه.ق در سن 68 سالگي به وقت غروب شمس، در مغرب عالم قدس غروب كرد و نامي بزرگ به اندازهي همهي روزگاران از خود باقي گذاشت.
دوشنبه 8 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 252]