واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مادر اجازه تکرار «ماجرای دختر پولدار و پسر فقیر» را به دخترش نداد!
زن و مرد مقابل قاضی دادگاه خانواده نشسته بودند که رئیس محکمه از شاکی خواست درباره علت درخواست طلاقش توضیح دهد. مرد که خود را خسرو معرفی می کرد درباره سرنوشت زندگی اش گفت: در 20 سالگی و پس از دریافت دیپلم، همراه پدرم که یک باغبان حرفه ای بود و مشتریان خاصی هم داشت به بزرگترین و مجلل ترین خانه ها و باغ های شمال تهران می رفتیم تا فوت و فن کار را از او یاد بگیرم. به خاطر بیماری، چند وقتی از شروع کارم گذشته بود که پدرم نشانی خانه ای را داد و از من خواست برای انجام کارهای باغبانی به آنجا بروم. چند روزی از شروع کارم گذشته بود که متوجه نگاه های معنادار دختر جوان صاحبخانه شدم. در حالی که با دیدن او دستپاچه شده بودم بریده بریده سلام کردم و او هم گفت: تو پسرشی؟ پسر حاج عباس باغبان؟ پس چرا خودش نیامده؟ البته کار تو هم خوبه. از پدرت یاد گرفتی؟ و... به قدری تند و تند و پشت سر هم سؤال می کرد که حتی نمی توانستم به یکی از آنها پاسخ دهم. به همین دلیل از خجالت سر به زیر انداختم و گفتم خانم اجازه می دهید من به کارم برسم؟ و... آن روز پس از پایان کارم از صاحبخانه انعامی دریافت کردم که هرگز تصورش را هم نمی کردم. مدتی گذشت اما من دائم به دختر صاحبخانه فکر می کردم و احساس می کردم چیزی را در آن خانه مجلل جا گذاشته ام. اما نمی توانستم به خودم اجازه دهم که علاقه ام به او را برای کسی بازگو کنم.تا این که پدرم از موضوع باخبر شد. اما به من پیشنهاد کرد او را برای همیشه فراموش کنم. چرا که او ازدواج ما را غیرممکن می دانست. بنابراین تصمیم گرفتم فکرش را از ذهنم بیرون کنم. حدود یک سال بعد، پدرم فوت کرد و من مجبور شدم تا به کارهای تمام مشتریانش رسیدگی کنم. در این میان روزی هم به خانه موردنظرم رفتم در حالی که از شدت هیجان در پوست خود نمی گنجیدم. اما افسوس که به محض ورود با صحنه ای عجیب روبه رو شدم. آن دختر زیبا بشدت مریض و افسرده شده بود. پس از کمی پرس و جو از خدمتکاران خانه شنیدم «زرین» چند ماه قبل نامزدش را در سانحه تصادف از دست داده و پس از آن بشدت افسرده شده است. من که بشدت به او علاقه مند بودم تصمیم گرفتم به هر شکل ممکن کمکش کنم. خوشبختانه چند ماه بعد هم همه چیز کم کم به حالت عادی برگشت. در این میان ما هر روز به یکدیگر وابسته تر می شدیم، اما به خاطر اختلاف طبقاتی مان، جرأت مطرح کردن خواسته ام را نداشتم. بنابراین سعی کردم سکوت کنم تا اینکه بالاخره یک روز دل به دریا زدم و پیشنهاد ازدواجم را مطرح کردم. وقتی زرین با خوشحالی پیشنهادم را پذیرفت از تعجب درجا خشکم زد. وقتی هم با موافقت پدر و مادرش روبه رو شدم بیشتر تعجب کردم. اما همه چیز واقعیت داشت و من خواب نمی دیدم. بالاخره پس از طی مراحل رسمی، «زرین» را با مهریه 500 هزار تومان به عقد دائم خود درآوردم. بعد هم با کمک خانواده همسرم خانه ای تهیه کرده و زندگی مشترکمان شروع شد. اوایل زندگی خوب و خوشی داشتیم اما وقتی پس از سه سال درباره بچه دار شدن با همسرم صحبت کردم او به شدت مخالفت کرد و گفت: بچه، مخارج دارد و ما نمی توانیم از عهده اش برآییم. پس از شنیدن حرف های همسرم بشدت شوکه شدم. چرا که تصور نمی کردم همسرم در مورد من اینچنین فکر کند. اما بالاخره پس از چند سال او هم برای بچه دار شدن علاقه نشان داد و خدا هم دختر زیبایی به ما داد. البته توقعات همسرم همچنان خیلی بیشتر از توانم بود. با این حال به سختی کار می کردم تا همسر و فرزندم راحت تر زندگی کنند. بالاخره تنها دخترمان بزرگ شد و به دانشگاه رفت و فوق لیسانس گرفت. حالا هم در مقطع دکترا درس می خواند و البته در همین ایام به یکی از همکلاسی هایش دلبسته شده اما به دلیل اینکه پسر مورد علاقه اش اهل شهرستان است و خانواده ثروتمندی هم ندارد همسرم بشدت مخالف ازدواج شان است. متأسفانه تاکنون نیز هر چه تلاش کردم تا رضایتش را جلب کنم، بی فایده بود و او همچنان بشدت با این وصلت مخالف است. حتی دخترم دست به خودکشی زده اما همسرم با دیدن وضعیت و وخامت حال دخترمان باز هم برمخالفتش پافشاری می کند. وقتی هم اعلام کرد در صورت این وصلت از من جدا می شود چاره ای جز پذیرش خواسته اش ندیدم. اما به خاطر خوشبختی دخترم می خواهم او با مرد مورد علاقه اش ازدواج کند و به آرزویش برسد. در ادامه جلسه دادگاه، زرین هم گفت: شوهرم در شأن و شخصیت خانواده ما نبود. اما به دلیل اینکه کمکم کرد تا به زندگی بازگردم خود را مدیونش می دیدم. بنابراین با او ازدواج کردم. اما هرگز اجازه نمی دهم که دخترم نیز گرفتار سرنوشت من شود. اما حالا که همسرم بر ازدواج آنها اصرار دارد حاضرم با بخشش همه حق و حقوقم از او جدا شوم تا شاهد رنج های زندگی دخترم نباشم. قاضی عموزادی پس از شنیدن اظهارات این زوج وقتی با اصرار و پافشاری آنها برای طلاق روبه رو شد حکم طلاق را صادر کرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 101]