واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: لطفاً از شكستن تخمه خودداري فرماييد!
اصطلاح شعر جوان اين روزها اغلب به شعر شاعران جوان اطلاق داده ميشود. شعري شوخ و جسور كه هيچ ترتيبي و آدابي را برنميتابد. مثل دوران پرالتهاب جواني در مرحله آزمون و خطاست و ميخواهد خود را به ثبت برساند و سري بين سرها درآورد. تمام انرژي صرف نوآوري و دگرباشي ميشود. بدون توجه به آرمان پيشينيان و تجربه محافظهكاران شعر معاصر پيش ميرود و خود را به آب و آتش ميزند تا به شعر روز جهان نزديك شود و اين نزديكيها گاهي كار دست شاعران جوانسال ميدهد و گاهي جرقههاي اميد در دل ادبيات امروز روشن ميكند.
عدم تثبيت واقعيت شعر جوان كه با سكوت منتقدين و شاعران بزرگ به فاجعهاي عظيم در محدوده شعر امروز بدل شده است، گاهي به ذبح نام و شعر شاعران جوان ميانجامد و جز لكه خوني بر پيراهن شعر نميگذارد. حكم فلّهاي بر رد شعر جوان از سوي ناشران، پخشيها و منتقدين، اغلب رگههايي از شعر جنونمند امروز را به توطئه سكوت ميكشاند و معلوم نيست آن كسي كه اين راه را ادامه خواهد داد چگونه از اين قضاوتهاي غيرادبي جان سالم بدر خواهد برد و نامهاي بزرگ آينده را رقم خواهد زد؟
من تعجب ميكنم، همان شاعراني كه خود با معرفي بزرگترها به جامعه ادبي معرفي شدهاند چرا اين محبت را در حق نوههاي شعري خود ندارند؟ متأسفانه اين عادت ناپسند و بيرحمانه از دهه هفتاد گريبان نقد ادبي ما را گرفت و ادامه يافت. اگر شاعران دهه هفتادي براي ارائه جسارتهاي ادبي خود از بابابزرگها اجازه نگرفتند و گاهي به نظرات سازنده آنها وقعي نگذاشتند، اين بياحتراميها نبايد از سوي اين بزرگواران نهادينه شود و خشك و تر را با هم بسوزاند. چه خوب است كه به معرفي شاعران جوان برخيزيم؛ زيرا امروز نيازمند ياري سبزتان هستيم. فردا بسيار دير است!
* «ناما جعفري»
متولد دهه شصت، شاعر 25 ساله جنوبي كه در خانوادهاي سرشناس، آن هم از نوع آوانگاردش رشد كرده و تمام كتابها و مجلات پدر و دوستان خانوادگي را بلعيده است، چرا امروز خود را پسر مسخره پيكاسو مينامد؟ به نظرم اين تحقير طنزآميز مازوخيستي، نتيجه همان عقدههايي است كه بايستي توسط عموخواندههاي شعر معاصر پاسخ داده شود. جوان رعناي شعر مدرن ما پاي پياده از جنوب شعر، خود را به محافل ادبي تهران تحميل كرده است و يك تنه با چراغي در دست به جنگ سياهيها آمده است تا به شعر مدرن ما برگي بيفزايد و چون به جرم جوانسالي نتوانسته به حقش برسد، مثل اغلب دوستان همسن و سال با داير نمودن وبلاگ و سايت، خود عليه خود برخاسته تا حرفش را بر گوشهاي مجازي پرچ نمايد. هر چند من تأئيد و تخريبهاي مجازي در حق «ناما»ها را مانا نميدانم، امّا اين يك مبارزه مخفي است. يك لشكركشي زيرزميني براي غفلت بزرگترهايي است كه هرگز جوانها را در عرصه شعر امروز نديدند!
براي شعر جوان امروز و رهبري فكري و ساختمند كردن آن به اتاق فكر نياز داريم. جايي كه كارشناسان صاحب صلاحيت شعر امروز بنشينند و به هدايت و حمايت شعر جوان بينديشند. جوانان پرشور و مستعد امّا بيتريبوني كه در گوشه گوشه اين مرز پرگهر جوانمرگ ميشوند، بيايند به تمام سليقهها ميدان بدهند و مخاطبين خاص شعر امروز را پرورش دهند. پسر مسخره پيكاسو در اين مجموعه كم حجم امّا پربار شعرهاي جالبي دارد كه گاهي اسير شكل گرايي و فرمزدگي و نوآوريهاي زودهنگام شده است. در اين مجموعه به معدن بزرگي ميرسيم كه رگههاي درخشاني از شعر ناب چشم هوشمان را ميربايد.
قي قي قي قي / چي چي چي چي / قيچي / قيچي را برميدارم و از اول / از دوم از سوم / پسر خوبي نيستم در درس رياضي / به كتاب رياضي اعتمادي نيست/ به تو هم / و سرم را قيچي ميكنم (ص 11 كتاب)
اين روزهاي كاري به جز كشتن شعر ندارم / پياده ميشوم / ادامه راه را با خيابان قدم ميزنم! / من محصول صداي مشترك پدر و مادرم... (ص 14 كتاب)
دنيا روي سبيلهاي ما ميچرخد /آب ميخورد / فكر ميكند كمالالملك تزريق كند داوينچي ميشود / چاپلين عزيز / شما در نقش خودتان هم كه باشيد / كلاه، عصا، سبيل / گروگان چشمهاي ما شهروندان عزيز ميباشند (ص 44 كتاب)
* طنز رقيقي در مويرگهاي شعر جاري است كه لذت خوانش آن را دو چندان ميكند اما وقتي به شاعر جوان فرصت معرفي نميدهيم تا جواني كند و خود و دنياي خود را بسرايد، نتيجه اين ميشود كه شاعر جوان ما در هيأت فيلسوف پيري ظهور كند كه ميخواهد به جان جهان برسد و فارغ از سن شناسنامه حركت كند و كودكي نكرده از نوستالژياي خاكستر حرف بزند:
دستهايم را بردهام بالا جناب پيكاسو / ميخواهم عكس آفتاب گرداني را بكشيد كه سوار بر دوچرخه / با هم دور ماه آواز ميخوانديم / و به سلامتي تمام آفتابهاي تازه درآمده / تفالههاي چايمان را در روزهاي چند سال بعد حل ميكرديم / بيتعارف بگويم / من كودكيام را نياوردهام / يعني در آينه داده ام به دست جوخه اعدام / حالا به اينجاي نقاشي كه رسيدهايم خوش آمديد / به آينه كه چهره جديدي ميدهد به شما / از آدمي / كه هيچ ربط ندارد به من / فقط نيمرخ عرق كردهاش شبيه اميركبير است و اين چند قطره خون / كه خوابهاي ناصرالدين شاه را آشفته ميكند / من به مادرم گفته بودم با اين دوربين قديمي نميشود / فيلم مستند ساخت / اما او هميشه فكر ميكند جنگ در افريقا اتفاق ميكند / و كاري به رگهاي من ندارد كه دارد / تيتر مهم روزنامههاي فردا صبح را نقاشي ميكنند. (ص 34 كتاب)
* براي ناما جعفري كه ميخواهد در شعر مدرن، مانا شود، موفقيت آرزومندم و توصيه ميكنم كه خودش باشد و شعرهاي خودش را بسرايد. اگر چه جهان به زباني ديگر ميسرايد تا شعر امروزش تاريخ پرشعر و شور فردايش شود. شعراي آينهگون كه به شماره شناسنامه ناما جعفري مُهر خورده باشد.
از پيكاسو نوآوري و جسارت و جهانبيني بياموزد و براي مخاطب مظلوم امروز تابلوهايي متناسب ذوق و ذائقه ايراني ترسيم نمايد. آفتاب باشد نه آفتابگردان. چرا كه سينماهاي تهران ميفرمايند: از شكستن تخمه خودداري فرماييد!
پنجشنبه 4 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 281]