واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: اندیشه - سخنرانی محمود عبادیان در شهر کتاب مرکزی درباره شاهنامه فردوسی و بررسی آن با گیلگمش و ایلیاد آناهید خزیر: بیش از یک سال است که فردوسیپژوهان و فردوسیشناسان گوناگون در درسگفتارهایی درباره فردوسی در شهرکتاب، اندیشهها، آرا و آثار فردوسی را نقد و بررسی میکنند. این درسگفتارها با بررسی تطبیقی شاهنامه با گیلگمش و ایلیاد به پایان رسید و محمود عبادیان در دو جلسه آثار سترگ حماسی سه ملت مختلف را بررسی کرد. محمود عبادیان نیروی محرکه حماسه را اغلب درگیریهای رزمی، دفاع از موجودیت یا حرمت مردم، دفع تجاوز بیگانه یا درگیری خیر و شر و در مواردی مایههای شهرتطلبی یا غنیمتاندوزی دانست و درباره صحنه درگیری در حماسه گفت: صحنه درگیری ممکن است برونمرزی باشد (ایلیاد)، یا درونمرزی (شاهنامه)، کارزار آن ممکن است در فضای شبهاسطورهای (گیلگمش) یا در آسمان (بهشت گمشده میلتون) باشد. اشخاص حماسه، معمولاً خدایان، پهلوانان، پادشاهان یا افراد برجسته تاریخ قوماند و فعالیتهایشان تحتتاثیر تقدیر اساطیری جریان مییابد. این مقتضیات و موقعیت همچون سرنوشت بر اشخاص حماسه سایه میافکند، بر دامنه کنششان کرانه مینهد و جهت و پیامد رویدادهای حماسه را رقم میزند. منشاء این تقدیر عملگر در حماسهها متفاوت است. در شاهنامه دو نیروی فرا طبیعی و فراانسانی بر نتایج فعالیت آدمی مؤثرند: خدا و دیگری نیرویی که به نامهای گردان سپهر، زمانه، گردش ستارگان و جز آن است. اشخاص شاهنامه در تنگنا دست به سوی خدا میافرازند. انسانهای حماسه ناکامیهای خود را از چشم نیروی دوم، یعنی گردش افلاک و زمان میبیند. حماسه به سخنی از هگل مسلخ شخصیتها، افراد بزرگ اساطیری و تاریخی است. جغرافیای رویدادهای شاهنامه به طور عمده در مناطق ایران رخ میدهد، البته گاهی در سرزمین چین و روم نیز صورت میگیرد. هویت یا مرزهای جغرافیایی ایران در شاهنامه چندان مشخص نیست. فردوسی موضوعها و مسائل ملی را به مثابه موردی در امتداد آفرینش زندگی به طور کلی و برههای در مسیر تاریخ بشر و ملتها بازنمایی میکند. شاعر برای آنکه به اثر خود قدرت اقناعکننده دهد زمینهای کلی یا عام که مایه از آفرینش جهان هستی دارد، تدارک میبیند تا اثر خود را به عنوان جنبه خاص آن مطرح کند، به عنوان برشی از واقعیت بیآغاز و بیپایان عالم هستی. در این برش، تجربه قومی و ملی با اسطوره کهن اقوام ایرانی شروع میشود. کثرت رویدادها و درازای زمان در شاهنامه به شاعر امکان میدهد ماجراها را با توجه به منطق تحولات اجتماعی روایت کند و در عین حال روح دگرگونیهای تاریخی و اجتماعی را در اوضاع و احوال زمان خود انعکاس دهد، بیآنکه خصلت اساطیری، پهلوانی و تاریخی را در کنش و سرنوشت اشخاص حماسه از یاد ببرد. بدینسان روایت از یک مقطع اسطورهای به دوران پهلوانی و در نهایت به یک عصر تاریخی میانجامد. یکی از جنبههای خلاق و فکورانه شاعر در پرداخت هنری این سه دوره آن است که هر یک از آنها به ترتیب به برآمد، اوج و سقوط میانجامد، به عبارتی حرکت حماسه به نوبت از حاکمیت پادشاهان اساطیری به پهلوانان افسانهای و در نهایت به شاهان بالنسبه تاریخی میانجامد. هر مورد بعدی سر از خاکستر مورد قبلی برمیآورد. میتوان با استفاده از یک رباعی خیامی گفت: شاهان اسطوره، پهلوانان و شخصیتهای تاریخی لعبتکانیاند که چند صباحی بر صحنه فعالیت برآمد دارند، ایفای نقش میکنند و دست فلک لعبتباز آنها را به صندوق عدم بازمیبرد. شاهنامه حماسه متحول است شاهنامه یک حماسه متحول است که در آن یک دگرگونی تدریجی، آرام، پوشیده اجتماعی و فرهنگی سیر میکند که نتایج آن در داستان گشتاسپ به ویژه در درگیری رستم و اسفندیار آشکار میشود. جریان از این قرار است که فردوسی با آوردن سیاوش در شاهنامه، زمینهریز این تحول پوشیده میشود. آشنایان با شاهنامه متوجه شدهاند که مرحلهای در شاهنامه سرمیگیرد که دیگر در حل مشکلات از پیشگویان، اخترشناسان و حتی از سروش نقشی نیست. اشخاص، به ویژه سیاوش و کیخسرو، خود از عالم ماورا آگاهی دارند. کیخسرو هم پادشاه هم جنگاور و هم پرهیزکار دینی است. یک خط نو در موازات سنت جاری در حماسه جا باز میکند که از طریق لهراسپ به حکومت گشتاسپ منجر میشود. در واقع سنت پهلوانی در درون خود نوآوری میزاید که زمینهساز تضاد رستم و گشتاسپ میشود. درگیری و جنگ رستم و اسفندیار را میتوان پژواک دو حق از لحاظ اجتماعی توجیه شونده دانست که در برابر یکدیگر صفآرایی میکنند. حقی که رستم با جانفشانیها و عملکرد دوران پهلوانی، شهرت و محبوبیتی که در دفاع از کشور ایران کرده، مظهر آن است و از آن دفاع میکند و به همین جهت مخالف تبعیت از گشتاسب است؛ طرف دیگر اسفندیار است که با همه جوانی و کمتجربگی و در عین حال جاهطلبی و تبعیت بیچون و چرا از گشتاسب از رسالت ترویج دین نو برخوردار است. او اطاعت گشتاسپ و اجرای حکم او را در راستای رسالت خود میبیند. در جنگی که بین این دو در دفاع از سنت گذشته از یک سو و مقتضای واقعیت جدید از سوی دیگر درمیگیرد، اسفندیار جوان و نوآور موفق به شکست رستم میشود. البته اسفندیار پیروزی بر رستم را مدیون رویینتنی خود است اما این رویینتنی به اصطلاح پاشنه آشیل اوست. تراژدی اسفندیار و رستم ناشی از پافشاری رستم بر سنت و درگیری او با اسفندیار به عنوان مجری سیاست جدید گشتاسبی بر دست بسته بردن رستم به دربار گشتاسپ است که هدف از آن تقویت مرکزیت حکومت و ظاهراً استقرار دین مزدایی است او از فرماندهان و پهلوانان منطقهای انتظار تبعیت دارد و در واقع ما با نوعی تعارض سنت و تحول نوآوری مواجهیم. ژرفای تراژدی رستم و اسفندیار یکی در آن است که هر دو سوی درگیری بهبن بست اقدام خود پی میبرند با وجود این ناگزیرند زندگانی خود را مایه گذارند و کفاره پافشاری به حق خود را با هزینه گزاف بپردازند و گردن به حکم روح حماسه نهند. این مولفهها این تراژدی را از دیگر صحنهها یا داستانهای تراژیک شاهنامه متمایز میکند. صحنههای تراژیک رستم و سهراب، سرنوشت سیاوش داستان فرود، تازیانه بهرام همه در این نکته شریکاند که اشخاص درگیر خود شرایطی خلق میکنند یا فراهم میآورند که در غایت خود قربانی آن میشوند. شخصیتپردازی در شاهنامه در سرآغاز هر داستان یا واقعه بزرگ در شاهنامه، فردوسی با یک یا چند بیت اکثر کنایی یا استعاری اشاره یا تصوری از حرکت و فرجام داستان یا در واقع سرنوشت شخصیت داستان را طرح میکند. رستم در شاهنامه یک ابرانسان و قهرمان جنگ است. در گرسنگی یک گورخر را کباب میکند، پانصد سال عمر میکند با اینهمه او در مواردی یک کاراکتر کلیشه شده نیست و همچون دیگر افراد بشر است. زیرو بمهای زندگی خود را دارد و زندگانیاش انباشته از غم و شادی است. او و کیخسرو محبوبترین شخصیتهای این حماسهاند. فردوسی او را یک کاراکتر ممتاز میداند. در صفحه هفتم تاریخ سیستان به ویراست ملکالشعراء بهار آمده است، فردوسی شاهنامه را به شعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد. محمود گفت شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم و در سپاه من هزار مرد چون رستم است. ابوالقاسم گفت: زندگانی خداوند دراز باد، من ندانم اندر سپاه او چند رستم باشد، اما این دانم که خدای تعالی خود خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید. این بگفت زمین بوسه کرد و رفت. رستم در یکی از خوانهای هفتگانه شاهنامه خود را از ناملایمات زندگی بیرون نمیداند، دست به تنبور میبرد و در باب روزگار خود میسراید. فردوسی بارها به راز هستی و بغرنجیهای زندگی شخصیتهای خود اشاره دارد میکوشد خواننده را از ساده نگری در داوری رویدادهای شاهنامه و زندگانی آدمی بر حذر دارد. البته پایان مخمور برخی داستانها با همه تأثری که ممکن است در ذهن خواننده برانگیزد گویای دوری آن از فضای اساطیری و افسانهای و نزدیکی نسبیاش به واقعیات زندگی و فضای دوران پس از اسطوره است. شاهنامه بیشتر به واقعیات زندگی هزاره دوم تعلق دارد تا به دوران کهن اساطیری و در عین حال معرف عصر روشناندیشی و عقلانیت تمدن ایران در قرنهای نخستین تاریخ هجری است که ترکیبی از تمدن ساسانی و فرهنگ پویای کشور در قرنهای نخستین هجری است. با توجه به این واقعیات ما در شاهنامه با جو اسطورهای سرو کار داریم که ضمن انعکاس درونمایه اصلی اسطوره آریایی ـ ایرانی، یعنی تضاد نیک و بد یا نور و تاریکی در آن مصالح اسطوهای رنگ نیازها و مقتضیات شاهنامه را به خود گرفتهاند. به طوری که میتوان از اسطوره شاهنامه سخن گفت که ترکیبی گزینشی از اساطیر کهن است بیآنکه بازتاب به عینه آنها باشد. خردورزی در شاهنامه یکی از ممیزههای آموزنده و اخلاقی این دوره که بازتابش در شاهنامه آشکار است، توجه و تأکید بر نقش خرد و فضیلت در کنش و منش اشخاص شاهنامه است. سخن شاهنامه نه صرفا روایت پیکار و جنگ است و نه تنها سرگذشت پادشاهان. در فاصله بین داستانها و رویدادهای مهم و برجسته ولی سنگین آن، اپیزودهای عاطفی مانند داستان «زال و رودابه»، «رستم و تهمینه»، «بیژن و منیژه» و جز آن، به سیر روایت حماسی تنوع مفرح و عاطفی داده است که البته هیچ یک از طیف تم اصلی شاهنامه یعنی ستیز نیک و بد منحرف نمیشوند. یکی از ظرفتهای این حماسه در تصویر آفرینی و نکتهپردازیهای گزینگویانهاش آن است که در ضمن نشان قدرت شاعر در زیر و بمبینی و تنشاندیشی در صفات و سجایایی است که بر فضای رفتار روشنگرانه اشخاص شاهنامه پرتو میافکند. خواننده به بیش از سیصد بیت در اهمیت و نقش خرد و هشتاد بیت در هنر به معنی از جمله فضیلت آدمی برمیخورد. خرد در شاهنامه به دو طیف معنایی ظاهر میشود: در آغاز این حماسه سخن از مدح خرد است؛ خرد در شاهنامه هدیهای خدایی و در مناسبت با جان و روان انسان است. گذشته از توصیف چند رویه خرد در مقدمه، در گفتوگوها، توصیهها و برخورد عقاید و آراها واژههای خرد اغلب با سایهروشنهای معنایی استعداد تمییز و تشخیص آدمی است که البته با مایه نمادین یا تمثیلی بهکار رفته است. یکی از مختصات شایان توجه شاهنامه آن است که در لابهلا و گاهی در حاشیه رویدادهای مرکزی آن، گهگاه به آداب و اطلاعات تاریخی و دیرین شناختی گنجیده در لفافه افسانه برمیخوریم. شاهنامه آخرش خوش است میگویند شاهنامه آخرش خوش است برخی نیز خواندنش را تا آخر موجب دربهدری میدانند اما مصداقی که شاهنامه برای چنین برداشتهایی در پایان خود دارد، این گونه تعبیرها نیست بلکه چیز دیگری است. از شکست غمبار ایران از اعراب که بگذریم عملاً پایان حماسه است و با این بیتها به پایان میرسد: چو این نامور نامه آمد به بن ز من روی کشور شود پر سخناز آن پس نمیرم که من زندهام که تخم سخن را پراکندهامهر آنکس که دارد هش و رأی و دین پس از مرگ بر من کند آفرین
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 655]