تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 26 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):برترین اعمال دوست داشتن در راه خدا و دشمنی در راه اوست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1853554604




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رمان مرگ قو


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: برگرفته از سایت فان پاتوق

قسمت اول :

از پنجره به بیرون خیره شدم آسمون ابریه منتظر یه اشارست تا بغضشو بشکنه وبا اشکهایش زمین را خیس کنه . پرده را میکشم و به سراغ دفتر خاطراتم میروم شاید باید پیش از اینها به سراغشان میرفتم ، شاید دیگر وقتی برای خواندنشان نداشته باشم . با عجله ورق میزنم بر میگردم به دو سال قبل ، چقدر زود گذشت .
(( یکی بود یکی نبود یه دختر تنها و غمگین یه گوشه این شهر شلوغ تو اتاقش نشسته بود . ))
با دیدن این جمله ناخود آگاه لبخند تلخی روی لبهایم نشست . چشمهایمو میبندم و سعی میکنم تمام خاطراتمو مرور کنم از روز اول از وقتی که عاشق شدم . دو سال پیش بود آره درست دو سال گذشته .
تولد سپیده بود ، سپیده صمیمی ترین دوستم بود منم دعوت بودم از مامان اجازه گرفته بودم برم . مامانم سپیده را میشناخت به همین دلیل بهم اجازه داد برم به شرطی که زیاد نمونم و دیر نیام منم قول دادم زود برگردم . دوست زیادی نداشتم شاید دو سه تا ولی با سپیده صمیمی تر از بقیه بودم دو سه باربیشتر خونشون نرفته بودم ولی اون زیاد میومد پیش من . با اینکه اکثر اوقات تنها بودم و میتونستم هر کاری انجام بدم ولی از این تنهایی سواستفاده نمیکردم . هیچوقت با دوستام بیرون نمیرفتم اگه میخواستم برم با اجازه مامانم بود . لباسموپوشیدم و آرایش کمی کردم . تو آیینه نگاهی به خودم انداختم از زیبایی چیزی کم نداشتم ولی کبودی لبهایم را حتی از پشت رژ لب میتونستم تشخیص بدم و باعث میشد غم عالم بریزه تو دلم کاش سالم بودم . مثل همیشه درست سر ساعت رسیدم و سپیده خودش درو باز کرد و باهاش روبوسی کردم و تولدشو تبریک گفتم . یکی دو تا از بچه ها اومده بودند با همشون احوالپرسی کردم و رفتم تو اتاق سپیده لباسمو عوض کنم . مانتومو در آوردم و موهای لختمو باز کردم و دورم ریختم . رژ لبمو از توی کیفم در آوردم ودوباره به لبهام زدم شاید از کبودی لبهایم کم کنه . صدای زنگ در اومد و مثل اینکه چند تا دیگه از بچه ها اومدن منم رفتم بیرون وارد پذیرایی که شدم خشکم زد . سپیده نگفته بود پسرا رو دعوت کرده فقط قرار بود چند تا از دخترها رو دعوت کنه سپیده اومد کنارم و ما رو به هم معرفی کرد .
_ آرشو که میشناسی اینم آقا کیان دوست آرشه
من همینجور مات و مبهوت مونده بودم که آرش دستشو به طرف من دراز کرد و دیدم دور از ادبه جوابشو ندم مجبور شدم با هردوشون دست بدم .
_ از آشناییتون خوشبختم .
ک: منم همینطور، سپیده همیشه تعریف شما رو میکنه خیلی دلم میخواست شمارو از نزدیک ببینم
_ سپیده جون لطف دارن
آنقدر از دست سپیده عصبانی بودم که نه چیزی میدیدم و نه چیزی میشنیدم . چند تا از دوستای سپیده با دوست پسراشون اومده بودن که منو به اونها هم معرفی کرد چون من تو اون جمع به جز سپیده و یکی دو نفر دیگه کسی را نمیشناختم . بعد از آشنایی با همشون دست سپیده را گرفتم و کشوندمش تو اتاق کارد میزدی خونم در نمی اومد خیلی از دستش عصبانی بودم .
_ چرا به من نگفتی همه با دوست پسراشون میان ؟
خندید و گفت :
_ خوب اگه ناراحتی تو هم به دوست پسرت زنگ بزن بیاد هنوز دیر نشده .
سپیده میدونست با کسی دوست نیستم
_ دارم باهات جدی حرف میزنم واسه چی به من نگفتی؟
_ چون میدونستم نمیای
_ معلومه نمی اومدم
_ شیما یه دفعه که هزار دفعه نمیشه
_ چه یه بار چه هزار بار مامانم خوشش نمیاد من تو چنین مهمونی هایی شرکت کنم . مامانم بهت اعتماد کرده بود . معذرت میخوام من باید برم.
_ شیما خیلی بچه ای ، کی میخوای بزرگ بشی ؟
_ اگه بزرگی به این چیزهاست من ترجیح میدم بچه بمونم .
مانتومو برداشتم که بپوشم
_ شیما اگه بری دیگه نه من نه تو
_ سپیده اعصاب منو خورد نکن
_ عزیزم اینقدر حرص نخور مامانت تو را به من سپرده اگه بلایی سرت بیاد پوست منو میکنه
_ پس بذار برم
_ نه تو تا آخر مهمونی پیشم میمونی
مانتو را از دستم کشید و منو بوسید و با التماس گفت :
_ همین یه بار به خاطر من
به خاطر سپیده قبول کردم بمونم . نگاهی به لباسم انداختم خیلی باز و (س**کسی) بود یه دامن کوتاه پوشیده بودم که اگه یه کم خم میشدم شرتم پیدا میشد با یه تاپ که پشتش کاملا باز بود و میشه گفت فقط روی سینه هامو پوشونده بود .
_ حداقل یه لباس بده بهم بپوشم
_ لباس به این خوشگلی پوشیدی واسه چی دیگه لباس میخوای؟
_ این لباس خیلی ناجوره
_ خیلیم خوبه بیا بریم
خلاصه با کلی خجالت رفتم پیش بچه ها و کنارشون نشستم . اولین بار بود تو چنین مهمونی شرکت میکردم پدر و مادرم زیاد خوششون نمیومد و منم که مثل همیشه مطیعشون بودم به همین خاطر تمام مهمونی هایی که رفته بودم دخترونه بود . بچه ها ریخته بودن وسط و با هم میرقصیدن منم یه گوشه نشسته بودم و نگاهشون میکردم . مامانم سفارش کرده بود زیاد نرقصم چون ممکن بود حالم بد بشه ولی با این اوضاع تصمیم گرفته بودم اصلا نرقصم . سپیده اومد دست منو کشید که برم وسط ولی مقاومت کردم و یه چشم غره بهش رفتم اونم حساب کارخودشو کرد و بی خیال شد . یه آهنگ لایت گذاشتن و همه زوج شدن و شروع کردن به رقصیدن ، سرم پایین بود وداشتم میوه پوست میکندم که یه جفت پا جلوی خودم دیدم . سرمو بالا گرفتم دو تا چشم سیاه خیره شده بود به من کیان جلوی من ایستاده بود و داشت به من نگاه میکرد .
_ افتخار میدید با هم برقصیم ؟
دستپاچه شدم نمیدونستم چه جوابی بدم خودمو جمع و جور کردم و گفتم
_ راستش من زیاد بلد نیستم برقصم . رقصم اصلا خوب نیست
_ پس به خاطر همینه که سپیده خانوم رقصیدنو از شما یاد گرفته
وای خدای من چقدر ضایع شدم انگار یه پارچ آب یخ رو من خالی کردن . سعی کردم به روی خودم نیارم .
_ کی به شما گفته ؟
هر چند خودم جوابشو میدونستم ولی خوب چیز دیگه ای به ذهنم نرسید که بگم.
_ سپیده خیلی از شما تعریف میکنه میگه استاد رقصیدنید . خوب حالا افتخار میدید؟
چاره ای نبود بلند شدم . استرس داشتم شاید چون اولین بار بود ، به سپیده نگاهی انداختم تو بغل آرش داشت میرقصید لبخند روی لبهایش بود چشمکی به من زد . دلم میخواست کلشو بکنم. وای اگه مامانم میفهمید پوست از سرم میکند دلم میخواست یه جوری از زیرش شونه خالی کنم ولی نمیدونستم چطوری ؟..... حتی اینقدر عرضه نداشتم که بگم نمیخوام برقصم .....چقدر دست و پا چلفتی بودم ..... خلاصه رفتم وسط و با کیان مشغول رقصیدن شدم خیلی حرفه ای تر از من بود خیلی زود با هم هماهنگ شدیم اینقدر رقص دو نفرمون قشنگ بود که همه بچه ها رفتن کنار و دورمون حلقه زدن . اولین بار بود که اینقدر به پسری نزدیک میشدم ، نگاهش به نگاهم بود گرمای تنشو حس میکردم عطر تنش مستم کرد ، تو سیاهی چشمهایش غرق شدم و یه آرزو کردم ، یه آرزوی دست نیافتنی ، تو دلم آروم گفتم : کاش مال من بود . آهنگ تموم شد ولی دلم نمیومد از آغوشش دست بکشم انگار سالهاست منتظر چنین آغوشی بودم که منو به آرامش دعوت کنه .همه بچه ها تشویقمون کردن کیان پیشونیمو بوسید .
ک : مرسی خیلی عالی بود .
_ منم ممنونم فکر نمیکردم اینقدر خوب برقصی
ک : ما اینیم دیگه
سپیده بغلم کرد و منو بوسید .
_ مثل همیشه معرکه بودی یادم باشه تو مهمونیام هم تو را هم کیانو دعوت کنم خیلی با هم مچ هستید .
آروم زیر گوشش گفتم : وایسا این مهمونی تموم بشه حسابتو میرسم .
_ بی خیال حالا خوبه اینقدر بهت خوش گذشته
بعد از خوردن کیک و باز کردن کادوها لباس پوشیدم که برم .
_ سپیده زنگ میزنی به آژانس ؟
س_ چقدر زود میخوای بری شام بمون
_ نه دیگه مامانم نگران میشه کلی سفارش کرده زود برگردم همین الانم دیرم شده .
س_ خیلی خوب وایسا به آرش میگم برسونتت . آرش .... آرش
_ به اون چیکار داری؟ بهت میگم زنگ بزن به آژانس
س_ اون که کاری نداره زود میرسونتت و برمیگرده
_ میگم نه
س_ چرا ؟ میترسی مامانت دعوات کنه ؟
_ اگه کسی ببینه واسم بد میشه
س_ خوب عقب بشین اگه کسی دیدت بگو آژانسه اینکه کاری نداره
_ زشته سپیده نمیخوام مزاحمش بشم
س_ اه چقدر تعارف میکنی من که نمیذارم تو تنها برگردی
داشتیم همینطور با هم بحث میکردیم که آرش اومد.
آ_ جانم ؟
س_ شیما میخواد بره برسونش و زود برگرد
آ _ چقدر زود میخوای بری شیما
_ برم دیگه دیر شده
آ _ باشه میرسونمت
_ نه مزاحم شما نمیشم به سپیده گفتم زنگ بزنه به آژانس
آ _ این حرفها چیه ؟ چقدر شما تعارفی هستید
_ نه دیگه به شما زحمت نمیدم خودم میرم
آ _ ای بابا گفتم که زحمتی نیست
خلاصه قبول کردم و رفتم از مامان سپیده خداحافظی کنم . بعدشم از بچه ها داشتم خدافظی میکردم . کیان آخرین نفری بود که میخواستم ازش خداحافظی کنم . هر لحظه که به کیان نزدیکتر میشدم ضربان قلبم بالاتر میرفت دلم نمی آمد خداحافظی کنم نمیدونم تو این مدت کم چه اتفاقی افتاده بود همه حواسمو جمع کردم تا خطایی از من سر نزنه دلم نمیخواست کاری کنم که بعدا موجب پشیمانی بشه .
_ شب خوبی بود خداحافظ
ک_ چه زود میخواهید برید فکر میکردم حالا حالاها هستید
_ بیشتر از این نمیتونم بمونم
ک_ پس اجازه بدید برسونمتون
_ خیلی ممنون لطف دارید
نمیدونم چرا اون شب همه تصمیم داشتن منو برسونن .
ک_ بی تعارف گفتم
_ مرسی آرش منو میرسونه
نگاهی به آرش انداخت و گفت
ک_ منو میخوای اینجا تنها بذاری بری؟ تو پیش سپیده بمون من شیما خانومو میرسونم
آ _ میرم زود برمیگردم
ک_ آخه منم دیگه باید برم ، شیما خانومو میرسونم از اون طرف میرم خونه
آ _ مگه شام نمیمونی؟
ک_ نه امشب خودمون مهمون داریم باید برم
آ _ باشه هر جور راحتی
قلبم داشت از جا کنده میشد . بدنم یخ کرده بود باز لال شده بودم دیگه حرفی نزدم از سپیده و آرش خداحافظی کردم و با کیان رفتیم . اون موقع یه ماکسیمای مشکی داشت حتی اگه عقبم مینشستم فایده ای نداشت چون هیچکس با ماکسیما تو آژانس کار نمیکنه بنابراین جلو نشستم . ساکت بودم چیزی نمیگفتم هنوز یخم وا نشده بود با اینکه همین یه ساعت پیش تو آغوشش میرقصیدم هنوز ازش خجالت میکشیدم . هر دو سکوت کرده بودیم ولی من صدای قلبمو میشنیدم





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2678]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن