تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):دعایی که بیشتر امید اجابت آن می رود و زودتر به اجابت می رسد،‌ دعا ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816159281




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عاقبت تلخ عشق خياباني


واضح آرشیو وب فارسی:مردم سالاری: عاقبت تلخ عشق خياباني
روزي كه ناآگاهانه به لبخندهاي «ناصر» جواب دادم نمي فهميدم كه دستي دستي خودم را دارم در چه گردابي گرفتار مي كنم! آن موقع سال آخر دبيرستان بودم و «ناصر» را هر روز در راه مدرسه مي ديدم.
او به من اظهار عشق و علاقه مي كرد و ارتباط ما در حد نامه و تلفن يك سال طول كشيد تا اين كه در بحبوحه كنكور ناصر به اتفاق خانواده اش به خواستگاري ام آمد اما پدر و مادرم با ازدواج ما به شدت مخالفت كردند.
پدرم مي گفت نمي دانم جواني كه هنوز به سربازي نرفته با كدام عقل مي خواهد زن بگيرد! با اين وضعيت ارتباط من و ناصر قطع شد و پس از گذشت چند ماه پسر يكي از آشنايان كه از هر نظر موقعيت مناسبي براي ازدواج داشت به خواستگاري ام آمد.
من با رضايت پدر و مادرم به سعيد جواب مثبت دادم و ما با هم نامزد شديم، ولي ناصر دست بردار نبود او مدام برايم مزاحمت ايجاد مي كرد و با تهديد مي گفت كه انتقام مي گيرم. از اين بابت خيلي ناراحت بودم و افسوس مي خوردم كه چرا حالا كه شرايط خوبي براي زندگي و ساختن آينده ام به دست آورده ام بايد آتش اشتباهات گذشته ام مرا بسوزاند.
از طرفي مي ترسيدم كه مبادا سعيد از قضيه بويي ببرد. مدتي گذشت و هر روز كه نامزدم مي آمد تا با هم به بيرون برويم ميمردم و زنده مي شدم . نگاه هاي غضب آلود ناصر عذابم مي داد حتي او يك روز جلو آمد و به شوهرم سلام كرد. رنگ صورتم پريد.
ناصر پرسيد ببخشيد ساعت چند است؟ سعيد هم جوابش را داد و ما به راه خودمان ادامه داديم. هنوز در فكر بودم كه موضوع را با پدر و مادرم مطرح كنم كه يك روز توي كوچه ناصر به اتفاق دوستش سد راهم شدند و با تهديد چاقو و توسل به زور مرا سوار ماشين كردند. آنها سرم را زير صندلي گرفتند و پس از طي مسافتي خودرو جلوي يك ساختمان توقف كرد.در آن لحظه به محض اين كه دوست ناصر پياده شد تا در خانه را بازكند از خودرو پياده شدم و پا به فرار گذاشتم.
من خودم را از دست آن دو جوان شيطان صفت نجات دادم و از همان جا به كلانتري ميدان جهاد مشهد آمده ام تا راهنمايي بگيرم اگر چه هنوز هم مي ترسم كه شوهرم از رابطه قبلي ام با ناصر مطلع شود چون فكر مي كنم زندگي را از دست خواهم داد! در پايان تنها توصيه اي كه به دختران هم سن و سال خودم دارم اين است كه مراقب باشند و فريب دوستي هاي خياباني را نخورند; به خاطر اين كه عاقبت خوب و خوشي ندارد.
 چهارشنبه 27 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مردم سالاری]
[مشاهده در: www.mardomsalari.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 68]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن