تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):على پيشواى مؤمنان و ثروت پيشواى منافقان است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817259071




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان های فانتزی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: منبع:ایران پردیس

خاله سوسكه

در زمان قديم سوسك پير قرمزي بود كه دختر ي داشت. روزي به دخترش گفت من ديگر توان تامين مخارج تورا ندارم تو بايد بروي و شوهري براي خودت پيدا كني. دختر كمي گريه و زاري كرد اما پدر به او توجه اي نكرد . ناچار قبول كرد كه براي پيدا كردن شوهر خانه را ترك كند. دختر از پدر خواست تا براي او لباس مناسب تهيه كند تا بتواند از خانه بيرون برود. پدر با پوست بادمجان يك چادر سياه و با دو پوست سنجد ، يك جفت كفش براي او درست كرد. دختر آنها را پوشيد و به خيابان رفت . وقتي به مفابل يك بقالي رسيد . بقال با ديدن خاله سوسكه از او پرسيد : خاله سوسكه كجا مي ري؟
خاله سوسكه جواب داد: خاله سوسكه درد پدرم منكه از گل بهترم . پس از گفتن اين حرف ها راهش گرفت و رفت . بقال كه عاشق خاله سوسكه شده بود داد زد پس چي بگم؟
خاله سوسكه گفت: بگو خاله زري ، چادر سياهي ، كفش قرمزي كجا مي ري ؟
بقال هم تكرار كرد : خاله زري ، چادر سياهي ، كفش قرمزي كجا مي ري ؟
خاله سوسكه جواب داد: ميرم به همدون ( همدان) شو كنم ( شوهر كنم) به رمضون ، نون گندم بخورم منت بابا نكشم.
بقال با شنيدن اين حرف گفت: زن من مي شي؟
خاله سوسكه جواب داد: اگر زن تو بشم و قتي دعوامون بشه من با چي ميزني؟
بقال هم نگاهي به دورو برانداخت . گفت با همين سنگ ترازو
خاله سوسكه داد زد: واه واه من زن تو نمي شم اگر بشم كشته مي شم.
خاله سوسكه بعد ازگفتن اين حرف فرار كرد. رفت و رفت تا به يك قصابي رسيد . قصاب با ديدن خاله سوسكه گفت: خاله سوسكه كجا مي ري؟
خاله سوسكه جواب داد: خاله سوسكه درد پدرم منكه از گل بهترم . پس از گفتن اين حرف ها راهش گرفت و رفت . قصاب كه عاشق خاله سوسكه شده بود داد زد پس چي بگم؟
خاله سوسكه گفت: بگو خاله زري ، چادر سياهي ، كفش قرمزي كجا مي ري ؟
قصاب هم تكرار كرد : خاله زري ، چادر سياهي ، كفش قرمزي كجا مي ري ؟
خاله سوسكه جواب داد: ميرم به همدون شو كنم ( شوهر كنم) به رمضون ، نون گندم بخورم منت بابا نكشم.
قصاب با شنيدن اين حرف گفت: زن من مي شي؟
خاله سوسكه جواب داد: اگر زن تو بشم و قتي دعوامون بشه من با چي ميزني؟
بقال هم نگاهي به دورو برانداخت . گفت با همين ساطور
خاله سوسكه داد زد: واه واه من زن تو نمي شم اگر بشم كشته مي شم.
خاله سوسكه پس از گفتن اين حرف به راهش ادامه داد ديگه خسته شده بود به كنار تپه اي رسيد كه يك موش روي آن نشسته بود موش با ديدن خاله سوسكه گفت: خاله زري ، چادر سياهي ، كفش قرمزي كجا مي ري ؟
خاله سوسكه با تعجب به موش نگاه كرد بعد جواب داد: ميرم به همدون شو كنم ( شوهر كنم) به رمضون ، نون گندم بخورم منت بابا نكشم.
موش با شنيدن اين حرف گفت: زن من مي شي؟
خاله سوسكه جواب داد: اگر زن تو بشم و قتي دعوامون بشه من با چي ميزني؟
موش گفت : هيچوقت دعوامون نمي شه
خاله سوسكه گفت " اگه شد
موش جواب داد: با دم كه دورش پنبه پيچيدم
خاله سوسكه پرسييد: واقعا مي زني
موش جواب داد: نه . دم ام مي زنم تو سرمه و به چشات ( چشمهايت) مي كشم
آن دو با هم ازدواج كردند و به خوشي زندگي كردند تا اينكه يك روز خاله سوسكه رفت دم گودال آب لباس بشور افتاد تو گودال آب . هرچي دادزد كسي نبود كه كمكش كن. ناگهان ديد يك سوار شاه از كنار گودال آب ايستاده است
خاله سوسكه داد زد: اي چابك سوار. وقتي رسيدي به قصر شاه . به موش موشكم بگو كه زنت، عزيز دلت افتاده تو گودال آب . خودت زودتر برسونه
( متاسفانه ريتم شعر را از ياد بردم )
سوار به قصر شاه رفت و به آشپز گفت: من وقتي كنار گودال آب بودم يك صداي شنيدم
آشپز پرسيد چه صداي؟
سوار با خنده داستان را تعريف كرد. موش كه در گوشه اي از آشپزخانه قايم شده بود با شنيدن اين داستان سراسيمه به سراغ خاله سوسكه رفت. خاله سوسكه با ناراحتي گفت تا حال كجا بودي؟
موش گفت: دستت بده بيا بيرون
خاله سوسكه جواب داد: نازك مي شكنه
موش گفت: پات بده بيا بيرون
خاله سوسكه جواب داد: نازك مي شكنه
موش گفت: پس من چه كار كنم
خاله سوسكه جواب داد: برو نرديان طلا بيار تا منو بيرون ببري
موش رفت و يك هويج با دندانش پله پله كرد و آورد و خاله سوسكه را از گودال آب درآورد به خانه برد. خاله سوسكه شديدا سرما خورده بود آقا موشه رفت تا برايش آَش بپزه. وقتي مي خواست آش را هم بزند. افتاد تو ديگ آش ومرد. خاله سوسكه هرچه صبر كرد ديد آقا موشه نيامد. رفت تو آشپزخانه و با دين اين صحنه براي هميشه سياهپوش شد.
__________________





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 296]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن