تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سخن چون دواست، اندکش سودمند و زیادش کشنده است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804237905




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دست‌هایی که حرف می‌زنند


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دست‌هایی که حرف می‌زنند

امروز تصمیم گرفتم یک ناشنوا باشم تا به احساس او هنگام ورود به جامعه نزدیک‌تر شوم. وقتی در خیابان ما بین هیاهوی عابران سردرگم ، به یاد روزی افتادم که در صندلی دانشگاه آرام و صبور کنارم می‌نشست. سردرگم نبود. زیرا که می دانست برای بدست آوردن تمام چیزهایی که امثال من به سادگی به دست می‌آوریم ، باید بسیار تلاش ‌کند.امروز روز توست و من برای این که از تو بگویم، تصمیم گرفتم چند ساعتی را چون تو زندگی کنم، چند ساعتی را در سکوت بگذرانم: چند ساعتی با چشمانم بشنوم و با دست‌هایم حرف بزنم ....چون نباید می‌شنیدم، گوش‌هایم را بستم و چون نباید حرف می‌زدم به خودم قول دادم تا سخن نگویم و حرف‌هایم را با اشاره (زبان مخصوص تو) به دیگران بفهمانم.در ابتدا گمان کردم کار سختی نیست، من می‌بینم، راه می‌روم و دست‌هایم را حرکت می‌دهم. پس ناشنوایی نباید مشکل چندان بزرگی باشد.از خانه که خارج شدم حس کردم دنیای پر سرصدای دیروز، آرام‌تر به نظر می‌آید . اما نمی‌دانم چرا گمان می‌کردم سر درگم شده‌ام.نه خبری از بوق زدن‌های مکرر بود ، نه هیاهوی مردم. نه صدای حرکت ماشین‌های پشت سرم ، نه صدای موتور سیکلتی که از پیاده رو عبور می‌کرد .«من در این سکوت پر هیاهو گم شده بودم» اگر راه را نمی‌شناختم، باید سوال می‌کردم.اما چطور؟ آن هم از مردمی که همه برای رفتن عجله دارند. باید به تابلوهای نه چندان کامل راهنما اکتفا می‌نمودم ..برای لحظاتی حس کردم با تمام عابران بیگانه شده‌ام، تصمیم گرفتم به خانه برگردم.خواستم از جامعه و مردمی که هیچ‌کدام، از ظاهر من نمی‌توانند بفهمند در درونم چه می‌گذرد، فاصله بگیرم. اولین قدم را که برداشتم به یاد تو افتادم ....

اگر تو نیز چنین می‌کردی دیگر هیچ ناشنوایی به مدرسه نمی‌رفت، درس نمی‌خواند، برای صحبت کردن تلاش نمی‌کرد، کار نمی‌کرد، ازدواج نمی‌کرد و پدر و مادر نمی‌شد.اگر وقتی تو از ناشنوایی خود آگاه می‌شدی، با آن مبارزه نمی‌کردی، و آن را نمی‌پذیرفتی ، و به دنبال توانایی‌هایت نمی‌رفتی و قوتی صد چندان در مشاهده کردن به دست نمی‌آوردی ، دیگر امروز نمی‌توانستیم از دنیایی که متعلق به هر دوی ماست حرف بزنیم.هرچند گاهی من و امثال من، خواسته یا ناخواسته بر محدودیت تو اضافه کردیم ، اما همین تجربه چند ساعته به من فهماند که وقتی تو کلمات را بریده بریده و به سختی ادا می‌کنی، وقتی با وسایلی چون سمعک می‌توانی صدایم را بشنوی به شرط آن که بلندتر صحبت کنم، وقتی در یک مکان عمومی با روش خودت با من ارتباط برقرار می‌کنی، چه سختی‌هایی را تحمل کرده ای تا بتوانی دنیای من؛ با تمام صداهای دل‌نشین و دلخراشش را درک کنی، بی‌آنکه تجربه‌ای چون من شنوا داشته باشی.و افرادی چون من چقدر دیر به فکر افتادیم، تا گوشه از تلویزیون رنگارنگمان را به تو اختصاص دهیم تا کسی با زبان تو حرف‌هایی را که ما می‌شنویم برایت تعریف کند.امروز در همه جای دنیا روز توست، روز بزرگداشت تلاش‌هایت، روز آفرین گفتن به همتت، و روز قدردانی از پدر و مادرت به یاد روزی که تو حرف‌هایشان را تکرار نکردی، کلامی در پاسخ محبت‌شان نگفتی ولی آنها زیباترین احساس را با دیدن چشمان نافذ تو درک نمودند و برایت عاشقانه تلاش کردند ..... آری امروز می‌توانی با صدای بلند به آنها بگویی که دوستشان داری.« ... امید که پیوسته شادمان باشی؛ آسوده و آرام به قاموس دنیایی که گاه به اداراک تو تسلیم نمی‌شودو دردی که بر جانت نشسته است، یا نبردی که پس پشت نهاده‌ایتو را در گذر زندگی، به قله‌های پر شکوه قدرت رهنمون شودتا که با شهامت و نیک‌بینی، هر لحظه نوین را پذیرا شوی ... »گزیده ای از اشعار ساندرا استونز - (نویسنده : ندا داودی- کارشناس روانشناسی کودکان استثنایی)





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 324]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن