واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: روزهاي عاشقي، روزهاي خوشبختي و آرامش براي منصوره خيلي زود به پايان رسيد و او روز به روز به سياهترين لحظه زندگي عمرش نزديك شد؛ لحظه قتل. اين زن چندي پيش در شعبه 71 دادگاه كيفري استان تهران محاكمه شد و قضات دادگاه با مجرم شناختن او به خاطر معاونت در قتل، وي را به 18 سال حبس محكوم كردند اما خود منصوره حاضر به پذيرفتن جرمش نيست: «من هيچ نقشي در قتل شوهرم نداشتم. جواد به تنهايي اين كار را انجام داد.» مردي كه منصوره تقصير را گردن او مياندازد همان فردي است كه با وي پنهاني رابطه برقرار كرده بود. زن جوان در حالي كه سرش را پايين انداخته است، داستان زندگياش را با روزهاي خوش بعد از ازدواج شروع ميكند: «اوايل ازدواجشوهرم را خيلي دوست داشتم، هرچند افغاني بود و به خاطر همين مساله به من خرده ميگرفتند به زندگيام علاقهمند بودم مدتي كه گذشت رفتار شوهرم هم عوض شد. او مشروب ميخورد و با زنان ديگر رابطه داشت. هر وقت وارد خانه ميشد و من به مستياش اعتراض ميكردم با عصبانيت كتكم ميزد.» بدرفتاريهاي شوهر، منصوره را در تنگنا قرار داد، اما براي فرار از بنبست راهي اشتباه را در پيش گرفت؛ رابطه نامشروع. او در حالي كه صدايش به سختي به گوش ميرسد، ميگويد: «بدرفتاريهاي شوهرم باعث شده بود ديگر او را دوست نداشته باشم به همين دليل با جواد رابطه برقرار كردم. ميخواستم خودم را از آن شرايط بد روحي نجات بدهم. اشتباه بزرگي انجام دادم و با اين كارم زندگيام را سياه كردم.» وقتي از منصوره درباره نحوه آشنايياش با جواد ميپرسم دست مشت كردهاش را به پا ميكوبد، دوباره سرش را پايين مياندازد و ميگويد: «چند ماه قبل از قتل بود كه با جواد آشنا شدم. او همسايه مادرشوهرم بود. چند بار مرا تعقيب كرده و من به او گفته بودم همسر و فرزند دارم اما او دستبردار نبود تا اين كه رابطه ما شكل گرفت. نبايد همه تقصيرها گردن من بيفتد خود جواد هم مقصر بود او با اين كه ميدانست متاهل هستم براي رسيدن به خواستهاش آنقدر به مزاحمتهايش ادامه داد تا اين كه بالاخره در آن شرايط بد روحي تسليم شدم.» منصوره لابهلاي حرفهايش اين جمله را تكرار ميكند كه دلش براي دخترش تنگ شده است و آرزو دارد دوباره در كنار او زندگي كند. او بعد از گفتن اين جملهها همانطور كه نيمنگاهي به جواد كه در حال بيرون رفتن از دادگاه است، مياندازد، ميگويد: «هر وقت شوهرم در خانه نبود من به جواد خبر ميدادم و او به منزلم ميآمد. جواد به درددلهايم گوش ميكرد و سنگ صبورم بود، من احساس ميكردم حضور او برايم يك نعمت است. آن روزها به اين فكر نميكردم كه چه اشتباه بزرگي مرتكب ميشوم.» منصوره نفس عميقي ميكشد. با دستانش خيسي چشمها را پاك ميكند و درباره روز قتل توضيح ميدهد: « شب حادثه جواد به خانه ما آمد. قرار نبود شوهرم به منزل بيايد اما برگشت و جواد خودش را مخفي كرد. خيلي ترسيده بودم. نفسم بند آمده بود. وقتي شوهرم وارد اتاق شد، در خروجي را نيمه باز گذاشتم و از جواد خواستم خانهام را ترك كند. گفتم شوهرم اگر تو را ببيند، حتما هر دوي ما را خواهد كشت.» در آن لحظات پردلهره و در آستانه فاش شدن رازي بزرگ جواد حاضر نشد حرفهاي منصوره را گوش كند و با رفتارش اوضاع را وخيمتر كرد. متهم ميگويد: «جواد قبول نكرد از خانه بيرون برود، او در زير پله خودش را پنهان كرد. دقايقي بعد شوهرم خوابيد، جواد هنوز در خانه بود. قليان آماده كردم و در زير پله مشغول قليانكشي شديم تا اين كه بوي آن همسرم را بيدار كرد.» در اين لحظه بود كه جنايت كليد خورد. مرد جوان كه با ديدن غريبه در خانهاش شوكه شده بود به سمت او رفت. جواد براي فرار از حادثه ادعا كرد دزد است و موفق به سرقت نشده و اگر او را ببخشند ديگر به آنجا نميآيد، ولي شوهر منصوره ادعاي او را باور نكرد و دعوا شروع شد. زن جوان ميگويد: «در اين هنگام جواد از من چاقو خواست من از ترسم به حرف او گوش كردم و چاقو به وي دادم، اما خودم هيچ ضربهاي به شوهرم نزدم.» در نهايت شوهر منصوره از پا درآمد، اما زن و مرد متهم جسد را رها نكردند: «بايد از شر جنازه خلاص ميشديم، جواد جسد را به پاركي در مسعوديه برد و آتش زد تا شناسايي نشود.» مدتها بعد از قتل و شناسايي هويت قرباني منصوره دستگير شد، او كه تا پيش از اين اسرار مرگ همسرش را برملا نكرده بود، در اداره آگاهي حقايق را افشا كرد. از او ميپرسم اگر بيگناه است، چرا همان موقع موضوع را به پليس اطلاع نداد. منصوره در حالي كه با دستبند فلزياش بازي ميكند، ميگويد: «من قصد نداشتم با جواد همكاري كنم، اما تهديدم كرده بود اگر به حرفش گوش ندهم، دخترم مهسا را اذيت ميكند به همين خاطر هم در برابرش تسليم شدم.» 18 سال حبس. يك عمر است. وقتي محكوميتم تمام شود ديگر پير شدهام. من از سر ناداني با جواد رابطه برقرار كردم اگر آن زمان از عاقبت كارم خبر داشتم هرگز به اين مرد روي خوش نشان نميدادم. الان چارهاي نيست بايد 18 سال تمام در زندان بمانم من را به جرم معاونت در قتل و پنهان كردن ادله جرم محكوم كردهاند. در نهايت دو متهم به زندان افتادند و پرونده اتهاميشان در دادسراي جنايي تهران به جريان افتاد و صدور قرار مجرميت و كيفرخواست، آن دو را پاي ميز محاكمه كشاند. منصوره اكنون در شرايطي ادعا ميكند در قتل شوهرش بيگناه است كه همدست او جرمش را قبول كرده و گفته در اين جنايت تنها نبوده است. زن جوان ميگويد: «جواد دروغ ميگويد من در كشتن شوهرم هيچ نقشي نداشتم. من شوهرم را دوست داشتم، حتي حاضر شدم به خاطر او به افغانستان بروم اما وقتي به من خيانت كرد رابطه ما تيره شد با اين وجود به مرگش راضي نبودم و نميخواستم او كشته شود.» منصوره كه ميداند بايد سالهاي زيادي را پشت ميلههاي زندان بماند در اين هنگام به گريه ميافتد و درباره حكمي كه برايش صادر شده است، توضيح ميدهد: «18 سال حبس. يك عمر است. وقتي محكوميتم تمام شود ديگر پير شدهام. من از سر ناداني با جواد رابطه برقرار كردم اگر آن زمان از عاقبت كارم خبر داشتم هرگز به اين مرد روي خوش نشان نميدادم. الان چارهاي نيست بايد 18 سال تمام در زندان بمانم من را به جرم معاونت در قتل و پنهان كردن ادله جرم محكوم كردهاند البته به خاطر رابطه نامشروع هم به 99 ضربه شلاق محكوم شدهام كه آن را هم بايد تحمل كنم. اين را هم بگويم كه وضع جواد بدتر است او را به قصاص محكوم كردهاند. پدر و مادر شوهرم ميگويند او بايد اعدام شود و حاضر به گذشت نيستند.» منصوره دوباره اشكهايش را پاك ميكند، نفس عميقي ميكشد و دور و اطراف را برانداز ميكند. همين كه حواسش دوباره جمع شد آخرين سوال را كه همان پرسش هميشگي است ميپرسم و زن جوان اشتباههايي را كه به اين جنايت منجر شد مرور ميكند: «اول از همه شوهرم اشتباه كرد. من او را دوست داشتم ولي وي به من خيانت كرد. ضمن اين كه مشروب ميخورد و همين موضوع باعث بداخلاقياش شده بود. بعد از آن من بايد براي برگرداندن زندگيام به شرايط سابق بيشتر تلاش ميكردم شايد كمكاري من بود كه موجب ميشد رفتار همسرم روز به روز بدتر شود. اشتباه بعدي را جواد انجام داد او نبايد براي برقراري رابطه با زني متاهل پافشاري ميكرد اينجور رابطهها هميشه به قتل يا اتفاقهاي بد ديگري ميانجامد و نافرجام است.» متهم بعد از مقصر دانستن ديگران سراغ اشتباه خودش ميرود و ميگويد: «من هم نبايد به رابطه با جواد تن ميدادم راه دادن او به خانهام بزرگترين اشتباهي بود كه مرتكب شدم و حالا بايد تاوانش را پس بدهم من به همه زنهايي كه با شوهرانشان اختلاف دارند توصيه ميكنم اول سعي كنند زندگيشان را حفظ كنند اما اگر نتوانستند طلاق براي اين روزها است و خيانت هيچ دردي را دوا و مشكلي را حل نميكند.» حالا وقت خداحافظي رسيده است. من از دادگاه بيرون ميآيم و منصوره به همراه محافظش راهي زندان ميشود تا تاوان گناه سنگين و جرم بزرگش را پس بدهد.داوود ابوالحسني
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 585]