تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 25 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم(ص): طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است. خداوند جويندگان دانش را دوست دارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1853151558




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مروري بر پرونده‌ي روشنفكري ايراني از آغاز تا به امروز لباس‌هاي عاريه؛ رهاورد هميشه‌ي روشنفكري براي ما


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مروري بر پرونده‌ي روشنفكري ايراني از آغاز تا به امروز لباس‌هاي عاريه؛ رهاورد هميشه‌ي روشنفكري براي ما
خبرگزاري فارس: جريان «روشنفكري» اصلي‌ترين عامل در تغيير مسير نهضت‌هاي اصلاحي تاريخ معاصر ايران بوده است. آگاهي از زمينه‌ها و بسترهاي شكل‌گيري مفهوم «روشنفكري» در اروپا و مقايسه‌ي آن با سير تكوين و تحول اين جريان در كشورهاي استعمار زده‌اي چون ايران دوره‌ي قاجار موضوع اين نوشتار است.
بازخواني سير تحولات تاريخ معاصر ايران، فارغ از بررسي سير جريان‌هاي فكري-فرهنگي، فهم اين تحولات را سخت و گاه غيرممكن مي‌سازد. از جمله جريان‌هاي تأثيرگذار در تاريخ معاصر ايران، جريان «روشنفكري» است كه همگام با آشنايي اوليه‌ي ايرانيان و به خصوص اهالي دربار با غرب و در اثر فريفتگي آنان نسبت به صورت تمدني غرب مدرن به وجود آمد.
بنا به شهادت اسناد و مدارك متواتر، جريان «روشنفكري» اصلي‌ترين عامل در تغيير مسير نهضت‌هاي اصلاحي تاريخ معاصر ايران بوده است. آنچه كه البته بيش از هر عامل ديگري در شناخت اين جريان مؤثر است، آگاهي از زمينه‌ها و بسترهاي شكل‌گيري مفهوم «روشنفكري» در اروپا و مقايسه‌ي آن با سير تكوين و تحول اين جريان در كشورهاي استعمار زده‌اي چون ايران دوره‌ي قاجار مي‌باشد.اين موضوع، دغدغه‌ي اصلي اين نوشتار را تشكيل مي‌دهد.

درآمدي بر مفهوم «روشنفكري»

در سال‌هاي پاياني قرن 17 ميلادي، جامعه‌ي فكري-فرهنگي اروپا، انتقال به مختصات جديدي را تجربه مي‌كرد. واين به دليل ظهور نويسندگان، روزنامه‌نگاران و فيلسوفاني بود كه خود را متكي به عقل مستقل(منقطع از وحي) و خودبنياد مي‌دانستند. افرادي كه خود را «نمايندگان عصر روشنايي» و روشن انديش خوانده و ديگران (پيروان اديان و آيين‌هاي سنتي) را «طرفداران عصر تاريكي» مي‌دانستند.
اينان در زبان فرانسه «انتلكتوئل»(1) يعني عقل‌گرا ناميده شدند. «انتلكت»، همان عقل مدرن اومانيستي مي‌باشد. در واقع، انتلكتوئل‌ها مناديان پيروي از عقل اومانيستي و دعوت‌كنندگان به سرپيچي از تفكر ديني بودند و به ترويج باورهاي مدرنيته مي‌پرداختند. بنابراين اگر انتلكتوئل‌ها را «پيامبران مدرنيته» بناميم، سخني ‌بي‌راه نگفته‌ايم.
در عهد قاجاريه معادل «منورالفكر» را به جاي انتلكتوئل به كار بردند. اين نيز از جمله‌ اصطلاح‌سازي‌هايي بود كه هيچ‌گاه نمي‌شود مسما را از روي اسم تشخيص داد. جلال آل‌احمد در مورد اصطلاح روشنفكر مي‌نويسد: «...روشنفكر تعبيري است كه نمي‌دانم كي و كجا و چه كسي آن را به جاي انتلكتوئل گذاشته. و اين البته كه مابازايي است غلط، ولي مصطلح شده است. آنچه در همين قدم اول روشن است اينكه روشنفكر را به عنوان ترجمه‌ي انتلكتوئل به ما تحويل داده‌اند و چون ترجمه‌ي دقيقي نيست، ناچار هدايت دقيقي به چيزي در آن نيست و چون تكليف خود اين مفهوم تاكنون معلوم نبوده است، عجب نيست اگر تكليف آن كه چنين مفهومي به او اطلاق مي‌شود نيز معلوم نباشد. به اين طريق يك نكته‌ي ديگر هم روشن مي‌شود و آن اينكه اگر بخواهيم تكليف بحث روشن باشد، اول بايد در معني نام‌ها و تعبيرها اتفاق نظر كنيم. پس ببينيم اصل فرنگي اين تعبير از كجاست و به چه معنا است. آدمي وقتي از بند قضا و قدر مهار زندگي خود را به دست گرفت و در سرگذشت خود و همنوعان خود مؤثر شد، پا به دايره‌ي روشنفكري گذاشت. اگر روشنفكري را تا حدودي آزادانديشي معني كرده‌اند نيز به همين دليل است كه روشنفكر –آزاد از قيد تعصب يا تحجر مذاهب و نيز آزاد از تحكم و سلطه‌ي قدرت‌هاي روز- خود را مسئول زندگي خود و ديگران مي‌داند، نه لوح ازل و قلم تقدير را...»(2).
روشنفكر در معناي عام مي‌تواند به هركسي كه فكر روشن داشته باشد اطلاق شود. اما خواهيم ديد كه انتلكتوئل معنايي خاص دارد و اصطلاحي است كه مفهوم ويژه‌اي را با خود به همراه دارد. آنچه مورد بحث اين نوشتار است، بررسي اجمالي شكل‌گيري روشنفكري در غرب و مقايسه‌ي آن با روشنفكري ايراني است.
حركت روشنفكري در غرب، با انتقادات گسترده از تعاليم كتاب مقدس در دوسطح «اعتبار سند» و «ارزش محتوا» آغاز شد. اين حركت البته كاملا طبيعي و نتيجه‌ي محتوم سير تفكري است كه از قرن 5 قبل از ميلاد شكل‌گرفته بود. واقعيت اين است كه مسيحيت، اگرچه عنوان «دين» را هميشه به همراه دارد، اما هيچ‌گاه محتواي ديني (تعاليم وحياني) نداشته است. تعاليم يونان و روحيه‌ي سوداگري يهودي، در پيوند با ظواهر دستورات مسيح و آيين‌هاي شرقي (همچون ميترائيسم)، اركان مسيحيت را تشكيل مي‌دهند.
آموزه‌هاي غيرمنطقي و خرافي كه كليسا در قرون وسطي، به عنوان دين مسيحيت بر آنها مهر اعتبار زد، اكثراً سر در آبشخور تفكر كاسموسانتريك (كيهان‌مدار) غرب باستان داشت. اين تفكر به همراه روحيه‌ي سوداگري يهودي، همچون روح در كالبد ظواهر دين مسيح حلول كرد و آن را از جوهر الهي‌اش تهي‌ ساخت؛ و اين همه التقاط و تحريف، به دليل ويژگي‌هاي خاص مسيحيت است.
مسيحيت، هيچ «نص» معتبري كه سرچشمه‌ي وحياني داشته باشد ندارد. اولين انجيل، سال‌ها بعد از حضرت مسيح عليه‌السلام، توسط يكي از حواريون او و به زبان عبري نوشته شد. به فاصله‌اي كوتاه، چند نسخه‌ي ديگر از كتاب مقدس توسط ديگر اصحاب ايشان نوشته شد كه اين كتاب‌ها البته اختلاف زيادي با يكديگر داشتند. ترجمه‌ي اين متون غيرمنصوص، راه را براي واردكردن برداشت‌هاي شخصي در آنها باز مي‌كرد. به عنوان مثال «پولس» كه يك يهودي متعصب و دشمن حضرت مسيح بود، پس از ايشان ادعاي مكاشفه مي‌كند و بيان مي‌دارد كه به زيارت مسيح نايل آمده. او اولين انجيل را به زبان يوناني نگاشت و مباني مسيحيت را تدوين نمود!
اين مسئله (غير منصوص بودن متون مسيحي) كه باعث ورود آموزه‌هاي التقاطي به مسيحيت شد و آن را از درجه‌ي منطقي و عقلاني‌بودن ساقط كرد، زمينه‌ي بروز يك شورش فكري را در اروپاي قرون وسطي فراهم آورد. اذهان اهل تفكر، در برابر تعاليمي كه بيش از همه‌چيز باعث تعطيلي عقل و انديشه مي‌شد، ايستادگي مي‌كرد. تثليث خود يك تناقض بزرگ بود: «يكي است و سه تاست؛ سه تاست و يكي است!». از طرفي ديگر خود مسيح هم تناقضي آشكار بود: «طبيعت ناسوتي-لاهوتي و خداي مصلوب!!». موضوع گناه‌كاربودن انسان به خاطر نافرماني آدم، آمرزش همه‌ي مسيحيان به دليل فداشدن مسيح، منشأ خباثت و شر بودن وجود زن، مركزيت زمين و بسياري از گزاره‌هاي ديگر يونان كه اصول مسيحيت را تشكيل مي‌داد، مسائلي نبود كه اهالي فكر را اقناع كند.
دو عامل اجتماعي، روند اين حركت را سرعت بخشيد: يكي برخورد قهرآميز كليسا با معترضين و ديگري آشنايي روشنفكران غربي با حوزه‌هاي علم و انديشه‌ي اسلامي. اينان از طرفي جزم‌گرايي غيرمنطقي كليسا و از طرف ديگر، عقلانيت پيشتاز متفكران اسلامي را مي‌ديدند.
اساس تشكيلات كليسا بر اين گزاره استوار بود كه «تمامي احكام كليسا بدون هيچ دليلي بايد مورد اطاعت قرار گيرد» و اولين حكم هم اين بود كه «كليسا خطا نمي‌كند»! اين وضعيت به هيچ‌وجه قابل مقايسه با حوزه‌هاي علم و انديشه‌ي اسلامي نبود. روش‌شناسي پيشتاز دانشمندان اسلامي در فهم دين و ساير علوم، و عقلانيتي كه آنان در راستاي تعاليم وحي داشتند، توجه هر انديشمندي را جلب مي‌نمود.
اما اين مقطع از حيات غرب، به جاي آنكه نقطه‌ي آغاز تعالي و تكامل غرب شود، زمينه‌ي ظهور مدرنيته و آغاز انحطاط بزرگ تاريخ بشر مي‌گردد. واين به‌ دليل رجوع حيث تفكر انسان به ناسوت بود. روشنفكران غربي، شاگردان خوبي براي دانشمندان اسلامي نبودند. چراكه اينان از روش‌شناسي دانشمندان اسلامي فقط تجربه‌ را آموختند و هرگز درنيافتند كه هر علم، روشي مخصوص به خود دارد. و البته چندان هم جاي تعجب نيست. اساساً مباني معرفت‌شناختي غرب، اجازه‌ي برداشتي غير از اين را به غربي نمي‌دهد. و صد البته، مسيحيت تحريف‌شده و قوه‌ي قهريه‌ي آباي كليسا، بزرگترين سهم را در رويگرداني غرب از دين داشت.
روشنفكري در غرب، با قيام عليه دين آغاز شد. مبناي مخالفت روشنفكران غربي با دين از اين جهت بود كه ديانت از نوع خرافه و تعاليم مقطعي است و بر عقل و منطقِ قابل اطمينان استوار نيست. اين حكم، اگرچه مسيحيت موجود در غرب را هدف قرار مي‌داد اما در عينيتِ جامعه‌ي غربي نيز همين مسيحيت به‌ عنوان دين وجود داشت. در نتيجه در قاموس روشنفكري، اعتراض به «ديانت موجود» متناظر تعرض به «مطلقِ ديانت» گرديد.
روشنفكري غربي در مصاف با ديانتِ موجود بيان داشت، اساساً آنچه كه كليسا به عنوان دين عرضه مي‌كند، مربوط به گذشته است و ديگر با نيازهاي امروز همخواني ندارد. كليسا هم كه در سراشيبي سقوط قرار گرفته بود، براي حفظ جايگاه خود اعلام كرد، آنچه كه تا به حال به عنوان دين عرضه مي‌شده، يك برداشت بوده است. برداشت‌هاي ديگري هم وجود دارد و هر كسي مي‌تواند قرائت خود را از دين داشته باشد. به تدريج، نظريه‌ي «قرائت‌هاي مختلف از دين»، باعث پيدايش مسائلي ديگر شد كه البته همگي اين مسائل، محصول طبيعي زمين مسيحيت بودند.
روشنفكران غربي با تكيه بر عقل بشري، آموزه‌هاي مسيحيت (دين موجود) را به دو طبقه‌ي فردي و اجتماعي تقسيم كردند و بر اين باور بودند كه بايد در آموزه‌هاي فردي، رابطه‌ي خود با خدا را از دين بگيريم و در آموزه‌هاي اجتماعي از عقل و تجربه‌ي بشري مدد بگيريم. اما پس از مدتي دريافتند كه حتي از آموزه‌هاي فردي آن نيز نمي‌توان دفاع كرد و به اين نتيجه رسيدند كه اساسا نبايد گزاره‌هاي كتاب مقدس را «واقع‌نما» تلقي كرد. مثل يك رمان كه برايش اثرگذاري مهم است، نه تطابق با واقعيت. و اين سير همچنان ادامه داشت و دارد.
به هر حال، از زمان پيدايش روشنفكري در غرب، طيف‌هاي متعددي در ميان آنان يافت مي‌شود. گروه وسيعي از آن‌ها صراحتاً الحاد (آتئيسم) خود را اعلام كرده و اما گروهي ديگر از آنان خود را دئيست(3) خواندند. همچنين عده‌اي از روشنفكران غربي نيز در عين پاي‌بندي به مباني و اصول تفكر مدرن، سعي در حفظ برخي ظواهر ديني و مسخ باطني آنها نمودند.

سرآغاز
«من بارها گفته‌ام كه روشنفكري در ايران، بيمار متولد شد. مقوله‌ي روشنفكري با خصوصياتي كه در عالم واقعيت دارد -كه در آن، فكر علمي، نگاه به آينده، فرزانگي، هوشمندي، احساس درد در مسائل اجتماعي و به خصوص آنچه كه مربوط به فرهنگ است، مستتر است- در كشور ما بيمار و ناسالم و معيوب متولد شد. چرا؟ چون كساني كه روشنفكرانِ اول تاريخ ما هستند، آدم‌هايي ناسالمند»(4).
براي بررسي چگونگي شكل‌گيري و سير تحول روشنفكري در ايران، رويكردهاي متفاوتي وجود دارد. نگارنده در اين نوشتار، با نگاه به كاركرد روشنفكري، به بررسي اين جريان، در چهار موج مي‌پردازد.
معروف است كه روشنفكري در ايران، «عقيم» به دنيا آمد. اين تعبير كاملاً رسايي براي توصيف جريان روشنفكري در ايران است. قصه‌ي غم‌انگيز روشنفكري ايراني، شروعش ابتذال فكري و وطن‌فروشي است و پايان وحشتناكش، سرگرداني و تشتت فكري و بحران هويت. و اين همه، به دليل تقليدي بودن روشنفكري در ايران است. تقليدي به شدت سطحي و عوامانه از نسخه‌ي غربي. روشنفكران ايراني براي روشنفكران غربي مثل شاگرداني هستند كه بدون توجه به خاستگاه مفاهيم درسي، صرفاً درس را حفظ كرده‌اند.
آغاز روشنفكري در ايران، به زمان آشنايي ايرانيان با غرب در دوره‌ي آق‌قيونلوها باز مي‌گردد. اهالي دربار، در اين دوره و در دوره‌ي قاجاريه با غرب تماس برقرار كردند. اولين پرسشي كه در آغاز اين آشنايي در ذهن ايرانيان شكل گرفت، اين بود كه «چرا ما عقب مانديم؟».
اگرچه اين پرسش از اهميت فوق‌العاده‌اي برخوردار است، اما مهمتر از اين پرسش، پيش‌نيازهاي پاسخگويي به آن مي‌باشد. اين پرسش از مقايسه‌ي صورت تمدن غرب با وضعيت ايران به‌وجودآمد. پس يافتن پاسخ براي آن نيازمند دو شرط اساسي بود: يكي شناخت مباني فكري غرب فارغ از صورت تمدني آن و ديگري شناخت عوامل واقعي عقب‌ماندگي ايران. بنابراين پاسخ به پرسش «چرا عقب‌مانديم؟» متوقف به يافتن پاسخ براي دوپرسش اساسي ديگر است:
1. مباني تمدن غرب چيست؟
2. دليل انحطاط اجتماعي-سياسي ايران چه بوده است؟
دو طيف عمده براي پرسش «چرا عقب مانديم؟» پاسخ داشتند. يكي علماي اسلام و يكي هم دربارياني كه مسحور جاذبه‌هاي صورت تمدن غرب شده‌بودند. دانشمندان اسلامي دركنار عوامل متنوع فرهنگي اجتماعي، يكي از دلايل عمده‌ي عقب‌ماندگي ايران را «حكومت پادشاهان فاسد و نالايق» و «كنارگذاشتن اسلام از صحنه‌ي مناسبات اجتماعي-سياسي» مي‌دانستند. اما درباريان غرب‌ديده، كه مناسبات ظاهري و الگوي زندگي غرب، چشم و دلشان را پركرده بود، «دين» را عامل اصلي عقب‌ماندگي مي‌دانستند. و اينجا آغاز داستان روشنفكري در ايران است.
اگر قرار مي‌بود، هر گروه، پاسخ خود به پرسش مزبور را عملي كند و در جهت رفع موانع گام بردارد، كاملا مشخص است كه كدام گروه، از حمايت و پشتيباني اربابان قدرت و ثروت بهره‌مند مي‌شود. و اين نكته‌اي است كه در سراسر تاريخ روشنفكري در ايران -چنان كه خواهيم ديد- مشهود است.

موج اول روشنفكري؛ در تكاپوي غرب‌پرستيِ متعبدانه
به جرأت مي‌توان گفت كه نطفه‌ي روشنفكري در ايران در ل‍ژهاي فراماسونري و در بستر تعاليم ماسوني بسته شده است. روشنفكران اولِ تاريخ ايران، يا خود صاحب لژ فراماسونري بودند (همچون ميرزا ملكم) و يا ديگران را به تأسيس يا پوستن به لژهاي فراماسونري تشويق مي‌كرده‌اند (مثل آخوندزاده)(5).
«ميرزا ملكم» را پدر روشنفكري ايراني ناميده‌اند. او اولين ايراني است كه به تأسيس لژ فراماسونري پرداخت (او محفل خود را فراموشخانه ناميد) و اولين پيام‌هاي روشنفكران غربي (در قرن 18 و 19 ميلادي) را وارد ايران كرد. آثار و نوشته‌هاي او تا مدت‌ها به عنوان مانيفست روشنفكري، خط مشي اكثر منورالفكران ايراني را ترسيم مي‌كرد و حتي امروز هم مي‌توان روح حاكم بر افكار او را، در آثار روشنفكري تشخيص داد.
وي فرزند مردي ارمني به نام ميرزا يعقوب بود. ميرزا يعقوب در سفارت روس سمت مترجمي داشت و در تمام عمر براي انگليسي‌ها جاسوسي مي‌كرد. در اسناد و مدارك موجود، دوفقره جاسوسي از او به‌طور واضح در دست مي‌باشد(6).
ميرزا ملكم در ده سالگي به فرانسه مي‌رود و پس از بازگشت، به عنوان مترجم شاه در دربار به كار گمارده مي‌شود(7). او درباره‌ي خود اين‌طور مي‌نويسد: «جوان بودم كه به فساد مملكتم پي بردم و انحطاط مادي آن را شناختم. پس شعله‌ي اصلاح طلبي در من فروزان گشت. اروپا كه بودم، سيستم‌هاي اجتماعي و سياسي و مذهبي مغرب زمين را مطالعه كردم. با اصول مذاهب گوناگون دنياي نصراني و نيز با تشكيلات جمعيت‌هاي سري و فراماسونري آشنا گرديدم. طرحي ريختم كه عقل سياست مغرب را با خرد ديانت شرق به هم آميزم. چنين دانستم كه تغيير ايران به صورت اروپا كوشش بي‌فايده‌اي است. از اين رو فكر ترقي مادي را در لفافه‌ي دين عرضه داشتم»(8).
اسماعيل رائين درباره‌ي التقاطي كه در تفكرات ملكم بوده است، مي‌نويسد: «ملكم در ترويج افكارش در فراموشخانه و بعد جامع آدميت، از آئين اگوست كنت (فيلسوف و جامعه‌شناس فرانسوي) الهام گرفته . . . و آنچه كه از اصول آزادي در نوشته‌ها و رسالات ملكم مشاهده مي‌شود، اقتباس از عقايد جان استوارت ميل (فيلسوف انگليسي) است»(9).
ملكم به جز فعاليت‌هاي روشنفكري، تلاش بسياري در تحكيم استعمار انگليس داشت. او دلال معاهده‌ي ننگين رويتر بود كه به همراه سپهسالار، در ازاي گرفتن دويست هزار ليره، حق انحصاري بهره‌برداري از معادن نفت و زغال‌سنگ و آهن و مس و سرب و نيز معافيت كامل مأموران انگليسي از پرداخت گمرك و ماليات و همچنين امتياز انحصاري احداث هرگونه كمپاني را به بارون جوليوس رويتر فروختند. يكي از روشنفكران معاصر (كه با ستايش بسيار از انديشه‌هاي متجددانه‌ي ملكم ياد مي‌كند) درباره‌ي پول‌پرستي او مي‌نويسد: «در زمينه‌ي پول‌پرستي ملكم، دو لكه‌ي سياه بسيار بزرگ در زندگي او وجود دارد: امتياز رويتر و امتياز لاتاري؛ و در اين مسئله دوست و دشمن هم‌رأيند . . . ملكم جدا از پول‌پرستي، بسيار شهرت‌طلب و خودخواه و مقام‌پرست نيز بوده‌است»(10).
اگرچه ملكم مؤسس جريان نفاق روشنفكرانه در ايران بود، اما نفاق او در سال‌هاي پاياني عمرش، تبديل به الحاد و تأسيس دين بشري (به تقليد از كنت) گرديد(11). او در سال 1908 ميلادي در حالي كه 10 سال بود سفارت ايران در ايتاليا را نمايندگي مي‌كرد، درگذشت.
از ديگر روشنفكران موج اول بايد از «فتحعلي آخوندزاده» نام برد كه رسما با بيانات الحادي‌گونه، مروج جدايي دين از سياست بود. او كه پرچمدار «پروتستانتيسم اسلامي» است، گرايش‌هاي شديد شووينيستي داشت.
ميرزاصالح شيرازي، حاج سياح محلاتي، زين‌العابدين مراغه‌اي و عبدالرحيم طالبوف تبريزي از ديگر روشنفكران موج اول هستند كه همگي البته التقاط راست (گرايش‌هاي ليبراليستي) دارند. روشنفكري موج اول، اصلي‌ترين عامل انحراف نهضت مشروطيت بود كه با سوارشدن بر جنبش عدالت‌خواه مردمي، آن را درجهت منافع استعمار هدايت كرد.
نكته‌ي ديگري كه بايست بدان اشاره شود، همزادبودن ژورناليسم شبه‌مدرن با روشنفكري ايراني است. روزنامه‌هاي طليعه و كاغذ اخبار اولين نشريات ايراني هستند كه توسط روشنفكران موج اول منتشر ‌شد. ميرزاملكم نيز روزنامه‌ي «قانون» را به‌راه انداخت و دليلش اختلافي بود كه با دولت وقت پيداكرد(12).
بسترسازي براي ترويج مدرنيسم، تأسيس ژورناليسم شبه‌مدرن، محدودكردن نفوذ اسلام و روحانيت اصيل و حمايت كامل از استعمار غرب از اصلي‌ترين كاركردهاي موج اول روشنفكري است، كه گويي همچون صفات ژنتيكي، براي هميشه، همراه كودكِ عقب‌افتاده‌ي روشنفكري ايراني ماند.

موج دوم روشنفكري؛ جاده‌صاف‌كن‌ِ استبداد پهلوي
جرياني‌را كه امثال ملكم و آخوندزاده و حاج سياح محلاتي به‌وجود آوردند، امثال تقي‌زاده و كسروي و فروغي ادامه دادند. موج اول روشنفكري از طريق بسط لژهاي فراماسونري توانست تا حدودي يك جريان اومانيستي روشنفكري را به راه بيندازد. در اين مدت، روشنفكران ايراني تبديل به نمايندگان و كارگزاران رسمي استعمار پير شده‌بودند. نتيجه‌ي مستقيم همكاري اينان با استعمار، روي‌كارآمدن رضاخان ميرپنج بود.
در امتداد موج اول روشنفكري، روشنفكران موج دوم برمي‌خيزند. اين روشنفكران، با تمام دسته‌بندي‌هايي كه (به لحاظ سياسي و گرايش‌هاي فكري) داشتند، كاركرد واحدي يافتند و آن عبارت بود از همكاري براي به‌قدرت رساندن رضاخان. روشنفكران مأموريت داشتند تا دوره‌ي پنجم مجلس شوراي ملي را به مجلس پذيرش حاكميت رضاخان تبديل كنند. اين كار از طريق حزب سوسياليست (كه بقاياي اعتداليون و عاميون مجلس چهارم بود) صورت گرفت. روشنفكران موج دوم نيز البته همچون اسلاف خود، بزرگترين مانع خويش را روحانيت اصيل و در رأس آنها سيدحسن مدرس مي‌ديدند. به همين دليل به ترور شخصيت او پرداختند.
سرانجام رضاخان به قدرت رسيد. در اين مقطع، روشنفكران ايراني مأموريت جديدي براي خود درنظرگرفتند: تدوين مباني تئوريك و ايدئولوژيك استبداد پهلوي‌ و تلاش براي ريشه‌دواندن مدرنيسم در زمين فرهنگ ايراني. رضاخان كه حالا مريد آتاتورك هم شده‌بود، طرح ناسيوناليسم را به‌جريان‌انداخت. او قصد داشت تا از طريق احياي آئين‌هاي ايران باستان، زمينه را براي حذف اسلام از فرهنگ مردم فراهم كند. اينجاست كه احساس مسئوليت روشنفكران (در مورد تحقق غربزدگي) با دستور رضاخاني ملازم مي‌شود. سردارسپه، لشكري از روشنفكران را بسيج مي‌كند تا فرهنگ و تاريخ و ادب ايران را با رويكرد «به‌حاشيه‌راندن اسلام و پررنگ‌كردن آئين‌هاي باستاني»، بازنويسي كنند.
از جمله روشنفكران موج دوم (كه تا پايان حكومت پهلوي امتداد دارد) مي‌توان به حسن پيرنيا، احمد كسروي، علي دشتي، محمدعلي فروغي، سيدحسن تقي‌زاده و احمد كسروي اشاره كرد. هريك از اينان، گوشه‌اي از كار را به عهده گرفته و به پيش بردند. پيرنيا تاريخ ايران باستان را مي‌نويسد، كسروي دين جديدي با عنوان «پاك‌ديني» تأسيس مي‌نمايد(13)، دشتي به مداحي رضاخان و اقدامات او مشغول است، فروغي تمام پشت‌پرده‌ي حكومت پهلوي را به دوش مي‌كشد و تقي‌زاده سخن از تغيير همه‌چيز و تقليد از غرب در همه‌ي ابعاد مي‌گويد.
در مجموع اگر قرار باشد سازمان روشنفكري موج دوم را به دقت بررسي كنيم، بايد به بررسي لژهاي فراماسونري در دوره‌ي پهلوي اول و دوم بپردازيم. اصولاً فراماسونري ايراني، در دوران پهلوي بود كه سازمان منسجمي پيداكرد. تمامي مقامات حكومت پهلوي از لژهاي فراماسونري سربرآورده‌بودند و اساسا مسير رسيدن به مقامات بالاي حكومتي از اين لژها مي‌گذشت. روشنفكري موج دوم نيز در بستر محافل ماسوني تداوم مي‌يابد و اصولاً خط مشي روشنفكري موج دوم در لژهاي فراماسونري تعيين مي‌شد. روشنفكري در دوره‌ي پهلوي، از دايره‌ي رجال گسترش يافته و به صورت تشكل‌ها و احزاب سياسي نيز متبلور مي‌شود.
روشنفكران موج دوم، همچون پدران‌موج‌اولي‌شان، افتخارات بزرگي در زمينه‌ي وطن‌پرستي دارند! قرارداد ننگين نفت را در سال 1933 ميلادي، تقي‌زاده امضا نمود. واقعه‌ي مسجد گوهرشاد در كابينه‌ي دوم فروغي به وقوع پيوست. و فهرست كامل افتخاراتي اين چنين، خود كتابي قطور خواهد شد. مبارزه با اسلام و روحانيت اصيل به صورتي منسجم‌تر و شديدتر از طريق بسيج امكانات دولتي، توسط روشنفكران موج دوم پيگيري شد.
شرح موج دوم روشنفكري، داستان غم‌انگيز پيوند بين «جريان التقاط مبتذل فكري-فلسفي» و «چكمه‌هاي استبداد سياه پهلوي» است كه نتيجه‌اش بسط فرهنگ غرب‌زدگي و استقرار نظامات اجتماعي سكولار در ايران مي‌باشد. موج دوم روشنفكري كه تا پايان سلطنت پهلوي تداوم مي‌يابد، مأموريت داشت تا وابستگي كامل ايران به غرب را محقق نمايد.

موج سوم روشنفكري؛ در جستجوي جزيره‌ي گنج!
گروهي از روشنفكران ايراني در دوره‌ي پهلوي دوم و خصوصا بعد از كودتاي 1332، فعاليت‌هايي را به صورت پنهان و در حاشيه انجام مي‌دادند. از سال 1342 و با اوج گرفتن نهضت حضرت امام، موج سوم روشنفكري به صورت يك جنبش سياسي و بر روي موج دوم، ظاهر مي‌شود. اين روشنفكران اگرچه رابطه‌ي تشكيلاتي با حكومت پهلوي نداشتند، اما در كاركرد، تفاوت ماهوي با موج دوم روشنفكري ندارند. فعاليت اين‌ها نيز در جهت تحكيم غرب‌زدگي و حذف دين از جامعه‌ي ايراني است. اين موج از روشنفكري نيز با استعمار پيوند دارد و در راستاي سلطه‌ي او گام برمي‌دارد. به طور كلي مي‌توان دو گرايش فكري را براي اين موج از جريان روشنفكري در نظر گرفت. يكي گرايش چپ (كه التقاط سوسياليستي داشته و در پيوند با شوروي بود) و يكي هم گرايش راست‌ (كه التقاط ليبراليستي داشته و در پيوند با آمريكا بود). وجه تشابه هردو، پهلوي‌ستيزي است؛ اما تفاوت‌شان در اين رويكرد از دو جهت بود: روشنفكران چپ‌گرا با حكومت پهلوي مقابله مي‌كردند، چون پهلوي، حافظ منافع نظام بورژواي غرب ليبرال بود. اما روشنفكران راست‌گرا تنها ازاين جهت با حكومت پهلوي مخالفت مي‌كردند كه خود را كارگزاران لايق‌تري براي آمريكا مي‌دانستند. لذا شعارشان اين بود كه «شاه بايد سلطنت كند، نه حكومت».
در رأس چپ‌گرايان، روشنفكران حزب توده قرار داشتند. اراني، پيشه‌وري، ملكي و كيانوري از اين دسته‌ بودند. و در رأس راست‌گرايان، روشنفكران جبهه‌ي ملي قرار داشتند كه از اين ميان مي‌توان به دكتر مصدق، خليلي، عميدي نوري، احمد ملكي، فروهر و بختيار اشاره كرد. كاركرد اصلي روشنفكري موج سوم، ايفاي نقش رابط اطلاعاتي و منبع جاسوسي براي استعمار (شرق و غرب) بود. نگاهي به خاطرات و دست‌نوشته‌هاي اينان، پرده از ماهيت فعاليت‌هاي روشنفكري‌شان برمي‌دارد.
بررسي موج سوم روشنفكري از دو جهت مهم است: يكي اينكه منجر به شكل‌گيري موج چهارم روشنفكري (روشنفكري به ظاهر ديني) گرديد و ديگر اينكه در ميان روشنفكران موج سوم، افراد معدودي از مرام خويش بازگشته و به بررسي چندين دهه روشنفكري پرداختند. حركت اينان باعث شكل‌گيري پرسش‌هايي اساسي در ذهن جامعه‌ي فكري ايران گرديد. پرسش‌هايي كه خيلي زودتر از اين و در آغاز آشنايي با غرب مي‌بايست مطرح مي‌شد. درباره‌ي جلال آل احمد و حماسه‌اي كه اينان رقم زدند بايستي به‌طور جداگانه صحبت كرد و اين مختصر را گنجايش شرح بيشتر نيست.
در سال 1342، جنبش بيداري مردم فراگير شده و نهضت امام خميني، اوج ‌گرفت. امام، بنا را بر بيدارساختن مردم گذاشته و درصدد برآمده بود تا ظرفيت بي‌بديل دين را در ساماندهي و اداره‌ي زندگي فردي و اجتماعي بشر به همگان ثابت كند.
«بدترين كاري كه ممكن بود يك مجموعه‌ي روشنفكري در ايران بكند، كارهايي بود كه روشنفكران ما در دوره‌ي پانزده‌ساله‌ي نهضت اسلامي انجام دادند؛ به كل كنار رفتند! نتيجه هم معلوم شد. مردم مطلقا از آنها بريدند. البته تا حدودي، تعداد خيلي معدودي وسط ميدان بودند. از جمله خود مرحوم جلال آل احمد بود. حتي شاگردان و دوستان و علاقمندان او وارد ميدان نشدند؛ خيلي دورادور حركت مي‌كردند»(14).
موج سوم روشنفكري همچون پدران موج اولي‌شان، البته تمام تلاش خود را به كار برد تا سوار بر اين جنبش، نهضت امام را به نفع خويش مصادره كند. اما جايگاه رهبري ديني و دل‌دادگي مردم به ولي فقيه‌شان، مانع از اين كار مي‌شد. ضمن اينكه مردم، پاسخ واقعي «چرا عقب مانديم؟» را يافته بودند. مردم، سلطه‌ي استعمار از طريق حاكمان فاسد و سرسپرده و سيطره‌ي فكري-فرهنگي ياران و كارگزاران آنها را عامل اصلي بدبختي خود مي‌دانستند. مردم به حاشيه رفتن دين در عرصه‌ي نظامات اجتماعي را عامل تيره‌روزي خويش تشخيص داده و درصدد جبران برآمده‌بودند.
روشنفكران ايراني اما تنها درسي كه از نهضت حضرت امام آموختند، اين بود كه براي يافتن پايگاه مردمي در ايران، فقط و فقط يك راه وجود دارد و آن تمسك به دين است. به همين دليل، تحقق آرزوي خويش (مدرنيزاسيون ايران) را در بهره‌برداري از ظرفيت‌هاي مذهبي مي‌ديدند. اينجاست كه از ميان جريان‌هاي روشنفكري موج سوم، جرياناتي پديد مي‌آيد كه درصدد پيوند ظواهر دين با روح اومانيستي تعاليم غربي است. اين جريانات كه بستر شكل‌گيري موج چهارم روشنفكري هستند، به شدت اسير التقاط بودند. شهيد مطهري در نامه‌ي تاريخي خود به امام، وضعيت را اين‌گونه شرح مي‌دهد كه ما الآن با يك عده روشنفكر روبه‏رو هستيم كه آيات را تفسير به رأى مى‏كنند و تفسير سوسياليستى و ماركسيستى و اگزيستانسياليستى از قرآن ارائه مى‏دهند(15).
در ميان اين جريانات، همچنان دو گرايش چپ و راست (سوسياليستي و ليبراليستي) وجود داشت. با اين تفاوت كه جاي روشنفكران سنتي حزب توده را جواناني گرفته بودند كه با روحيه‌ي چريكي (به تقليد از چه‌گوارا)، جايگاه تاريخي خويش را در رستاخيز پرولتارياي ايراني جستجو مي‌كردند. ماركسيسم، دلِ مبارزين جوان را برده بود. سازمان مجاهدين و چريك‌هاي فدايي خلق، از جمله نمايندگان اين جريان هستند. براي اين‌ها مبارزه هدف بود نه وسيله. به‌همين دليل است كه با به‌ثمرنشستن مبارزات مردم ايران و پس از پيروزي انقلاب اسلامي، اينان كه بقاي خود را در مبارزه مي‌ديدند، به مبارزه با حكومت الهي برخاسته از رأي مردم مي‌پردازند.
ليبرال‌هاي سنتي جبهه‌ي ملي نيز جاي ‌خود را به روشنفكران نهضت آزادي داده بودند. روشنفكران راست‌گرا البته همچنان روحيه‌ي محافظه‌كاري خويش را حفظ كردند و اين ريشه در روح ليبراليستي افكار آنها داشت. نكته‌ي جالب توجه اينجاست كه روشنفكران جوان سازمان مجاهدين، به لحاظ معرفتي، فرزند روش‌شناسي مهندس بازرگان هستند. واين گونه است كه چپ از دلِ راست بيرون مي‌آيد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و با وقوع انقلاب دوم (تسخير لانه جاسوسي) و فاش شدن وابستگي سران دولت موقت و همچنين پس از عزل بني‌صدر (كه خود را از روشنفكران جبهه‌ي ملي مي‌دانست(16)) و فرار او، روشنفكري ايراني به يك خواب زمستاني فرو رفت. در اين ميان، قديمي‌ترهاي موج سوم روشنفكري، در قامت اپوزيسيون‌هاي غيرقانوني در خارج از كشور، به تبليغ عليه جمهوري اسلامي مي‌پرداختند.
همچنين با شروع جنگ تحميلي، روشنفكران داخلي به گوشه‌اي خزيده و منتظر ماندند تا جنگ پايان پذيرد. در اين بين، با افشاشدن ماهيت خشن و ضدمردمي گروهك‌هايي همچون چريك‌هاي فدايي خلق و سازمان منافقين و بعدها با تحقق وعده‌ي حضرت امام در خصوص اينكه ماركسيسم به موزه‌هاي تاريخ مي‌پيوندد و با فروپاشي شوروي، تب چپ‌گرايي نيز در بين روشنفكران ايراني فروكش كرد. و اين اولين ضربه‌ي مهلكي بود كه بر پيكر روشنفكري ايراني وارد آمد. چراكه روشنفكران چپ‌گرا، سر در جوي آبي داشتند كه سرچشمه‌اش خشك شده بود.

موج چهارم روشنفكري؛ موج مرده‌ي استحاله و نفاق
با پايان يافتن جنگ تحميلي و برخاستن نداي توسعه، موج‌چهارم روشنفكري حركت خود را به نمايش مي‌گذارد. در اين زمان، با افول كمونيسم و ماركسيسم، اين ليبراليسم بود كه به عنوان يگانه ايدئولوژي مدافع غرب‌زدگي، روشنفكران ايراني را در زير چتر فلسفي-اجتماعي خويش جمع كرد.
در اين مقطع حتي روشنفكران راديكال چپ نيز گردش به راست كردند. همان كساني كه روزي ليبرال سرمايه‌داري را تقبيح كرده و از رسالت تاريخي طبقه‌ي فرودست براي تشكيل جامعه‌ي مدرن ماركس سخن مي‌گفتند، در اين مقطع با گردش به راست ليبرالي، از لزوم توسعه نوشتند و اينكه مهم نيست در زير چرخ‌هاي توسعه چه برسر فرودستان مي‌آيد. براي روشنفكر ايراني، هميشه‌ تكرار حرف استاد غربي مهم بوده است؛ و اين تمام ماجراست.
به‌هرحال از ميان بقاياي موج سوم روشنفكري، موج چهارم برمي‌خيزد. اين موج كه عنوان پارادوكسيكال «روشنفكري ديني» را براي خويش جعل نموده‌بود، آرزوي ديرينه‌ي پدر معنوي‌اش (ملكم) را برآورده كرد. يعني اصول و مبادي مدرنيته را در لفافه‌ي دين پيچيده، به ذهن جامعه‌ي فكري ايران وارد ساخت. روشنفكران موج چهارم، با تكيه بر عقل اومانيستي، تمام توان خويش را متوجه بازتعريف و نوسازي دين با صرف‌نظر از باطن الهي‌ و قدسي‌ آن نمودند.
در آغاز دهه‌ي 70 و با سيطره‌ي تفكرات نئوليبرالي «كارل پوپر» بر محيط روشنفكري، روشنفكران به‌ظاهرديني، با بازگشت به دغدغه‌هاي موج اول روشنفكري، دفاع بي‌چون و چرا از غرب مدرن و ضرورت حركت در مسير محتوم مدرنيسم را در دستور كار خويش قرار دادند. از اينجا فلسفه‌ي التقاط، جريان جديدي پيدا مي‌كند. روشنفكران موج چهارم، به تقليد از روشنفكران غربي، با چاقوي تجربه‌گرايي حسي به جانِ اسلام مي‌افتند و مي‌كوشند تا لباس‌هايي را كه روشنفكران غربي مخصوص مسيحيت دوختند، به زور بر تن اسلام نمايند.
غرب نيز كه حالا با كنارزدن كمونيسم از سر راه سلطه‌گري خويش، اسلام را تنها مانع تحقق رؤياهاي فلسفي-اجتماعي‌اش مي‌داند، تمام امكانات خويش را معطوف به مبارزه با اسلام كرد. به همين جهت، با تشكيل ناتويي متشكل از شواليه‌هاي فرهنگي، از درون به مبارزه با اسلام برخاست. اينجاست كه «كارگزاري براي استعمار» از سبد روشنفكري ايراني حذف شده و جاي خود را به «شواليه‌گري در ناتوي فرهنگي غرب» مي‌دهد.
موج چهارم روشنفكري، تحت عنوان نظريه‌هايي همچون «عصري‌كردن دين» ، «قبض و بسط تئوريك شريعت»، «صراط‌هاي مستقيم»، «پلوراليسم ديني»، «بسط تجربه‌ي نبوي» و «سيال بودن حقيقت دين» به ترويج التقاط ميان ظاهر دين با روح نسبي‌انگار و ليبرال‌مآب و سكولاريستي غرب پرداخت. اين جريان در سال‌هاي اخير با صراحت، به دفاع از سكولاريسم مي‌پردازد.
در مركز اين جريان، حلقه‌ي كيان قرار دارد. حلقه‌ي كيان (و شاگردان جديدش) در واقع قوه‌ي ژورناليستي اين موج از روشنفكري مي‌باشد. دكتر سروش، محسن كديور، مجتهد شبستري، يوسفي اشكوري و . . . از روشنفكران موج مرده‌اند؛ و محافلي همچون سازمان مجاهدين انقلاب و حزب مشاركت از جمله تشكل‌هاي اين طيف مي‌باشد. در كنار موج چهارم، بقاياي موج سوم روشنفكري نيز در جستجوي جايگاهي دوباره، امروز به ناتوي فرهنگي پيوسته‌اند.
داستان غم‌انگيز روشنفكري ايراني همچنان ادامه دارد و شاگردان جديد اين مكتب، قدم در راهي بن‌بست مي‌گذارند. طفل عقيم روشنفكري ايراني اساساً توانايي زايش فكري ندارد. به شدت اسير التقاط است و از بحران ذاتي خويش رنج مي‌برد. روشنفكران ايراني با مردم و جامعه هيچ نسبتي ندارند، چراكه روشنفكري، محصول طبيعي سير فكري جامعه‌ي ايراني نبوده‌؛ بلكه با دخالت فعال و اعمال نفوذ استعمار و فعاليت لژهاي فراماسونري به‌وجودآمده است. در فرهنگ روشنفكري ايراني، كسي كه مترجم‌تر باشد، متفكرتر محسوب مي‌شود. تمامي سعي اينان، در بومي ساختن تئوري‌هاي وارداتي از عالم غرب بوده است و هنر بزرگ‌شان، ترجمه‌ي تئوري‌هاي استوارت ميل و ولتر و روسو و منتسكيو و پوپر و هابرماس و گادامر و . . . با استفاده از ترمينولوژي مذهبي بومي مي‌باشد.
روشنفكران ايراني از آغاز تا به امروز، سر در آبشخور افكار اساتيد غربي خود داشته‌اند و نمي‌خواهند دريابند كه آنچه به عنوان روشنفكري در غرب و در مقابل مسيحيت شكل‌گرفت، اساسا در مواجهه با اسلام، قابل تصور نيست. زيرا اسلام، مسيحيت تحريف‌شده‌ي قرون وسطي نيست. اينان نمي‌خواهند درك كنند، تئوري‌هاي روشنفكرانه‌ي غربي، مخصوص همان مسيحيتي است كه تمام دار و ندارش، مكتب علمي يونان است؛ نه اسلام كه زلال وحياني‌اش در دسترس همگان قرار دارد و پيشواياني آسماني و معصوم، وظيفه‌ي تفسير و تبيين اين نص را به عهده‌ دارند. روشنفكري ايراني، نه فهم درستي از دين و روش‌شناسي پيشرفته‌ي آن (درزمان غيبت) دارد و نه غرب را به درستي مي‌شناسد. او سر تعظيم در مقابل غرب فروآورده است، بدون اينكه از ذات آن پرسش كند. روشنفكري ايراني، در مقابل پاي خود فقط يك راه را مي‌بيند و خود را ناگزير از حركت مي‌داند. حركت در مسير محتوم مدرنيسم. اينان در غرب سير مي‌كنند و لباس‌هاي عاريه‌، سوغات هميشه‌شان از عالم غرب است.
موج مرده‌ي روشنفكري، امروز به آلترناتيو اصلي نظام سلطه در مقابل انقلاب اسلامي ايران تبديل شده و از بيشترين تجهيز تئوريك و حمايت‌هاي تبليغاتي و سياسي فراماسونري جهاني برخوردار گرديده است. نتيجه‌ي اين نبرد بزرگ، نه فقط براي كشور ما، كه براي تاريخ جهان، سرنوشت‌ساز و تعيين كننده است.

پي‌نوشت‌ها:
1.Intellectual
2. آل‌احمد، جلال؛ در خدمت و خيانت روشنفكران؛ ج1 صص 18-30.
3. دئيسم در عصر روشنگري به‌وجود آمد و باوري است كه به خدا اعتقاد دارد اما به نبوت و شرايع آسماني و معاد، اعتقادي ندارد. دئيست‌ها مي‌گويند نقش خدا در عالم مثل يك ساعت‌ساز است. بنابراين بعد از ساخته‌شدن عالم، ديگر نيازي به خدا نيست. اينان مدعي اداره‌ي زندگي بشر با تكيه بر عقل صرف بشري هستند.
4. مقام معظم رهبري/ درديدار دانشجويان دانشگاه تهران 27/2/1377
5. زرشناس، شهريار/ واژه‌نامه فرهنگي-سياسي/ ذيل واژه‌ي روشنفكري
6. ساساني، خان‌ملك/ سياستگران دوره قاجار، ج1، ص127 (به نقل از اشاراتي درباره ليبراليسم در ايران)
7. زرشناس، شهريار/ اشاراتي درباره ليبراليسم در ايران، ص79
8. الگار، حامد/ ميرزاملكم‌خان، ص13-14
9. رائين، اسماعيل/ ميرزاملكم‌خان/ ص21 (به نقل از اشاراتي درباره ليبراليسم در ايران)
10. فشاهي، محمدرضا/ تحولات فكري و اجتماعي در جامعه فئودالي ايران، ص 441 (به نقل از اشاراتي درباره ليبراليسم در ايران)
11. زرشناس، شهريار/ اشاراتي درباره‌ ليبراليسم در ايران، ص86
12. همان/ ص84
13. طبري، احسان/ آورندگان انديشه‌ي خطا، فصل اول
14. مقام معظم رهبري/ در ديدار دانشجويان دانشگاه تهران 27/2/1377
15. انتشارات صدرا/ شيخ شهيد (يادنامه شهيد مطهري)
16. پارسانيا، حميد/ حديث پيمانه، ص386
.....................................................................................................
نويسنده: احسان محمودپور
منبع: باشگاه انديشه
 شنبه 16 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 285]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن