تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):در انسان پاره گوشتى است كه اگر آن سالم و درست باشد، ديگر اعضاى بدنش هم با آن سا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821020267




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

با اینا زمستونو سر می‌کنم


واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: با اینا زمستونو سر می‌کنم

نگاهی دوباره به کودکانه فرهاد به بهانه زمستان

امین حسن پور

http://adambarfiha.com/wordpress/wp-content/uploads/2008/12/winter124.jpg


صدای گیتار و ساز دهنی، به همراه یک صدای خاکستری. این تمام ناتمام یک ترانه است. ترانه‌ای که نه باید بشنوی،
که باید استشمام کنی.
بو بکشی. «بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذرنگی بوی تند ماهی‌دودی، وسط سفره‌ی نو»
و از میان بوهای تند و بی‌تعارف، به جایی برسی که این ترانه/آهنگ می‌رساندت. نمی‌دانم، ترانه‌ی شهیار قنبری‌ست یا آهنگ اسفندیار منفردزاده و یا صدای خاکستری فرهاد که مرا پا به پا می‌برد با خود.
به کجا؟ نه به کودکی که به «بی‌کودکی».
شهیار قنبری درباره‌ی این ترانه این‌گونه می‌نویسد: «پس از ترانه‌ی مرد تنها، این دومین تجربه‌ی ترانه‌ی آزاد است، آزاد از قید و بند و کلیشه‌ها. کودکانه. هنوز هم جانانه است.
با کودکانه به کوچه‌ی حمید، کلانتری سوار پرتاب می‌شوم. به کافه‌ی باستانی، بهشت تهران، که پارکینگ اداره‌ی راهنمائی و رانندگی شد.
با کودکانه، فوتبال تیغی می‌زنم.
برای بچه‌ها سبیل می‌گذارم و چارلی می‌شوم.
با کودکانه در حسرت یک دوچرخه می‌سوزم» من اما، با کودکانه زمستانی می‌شوم، حتا در هُرم نیمروز نیمه‌ی مرداد.
کودکانه، آن‌گونه که من شنیده‌ام،
با آن ساز دهنی که هی تو را به بیرون از خودت پرت می‌کند و دوباره به درونت می‌کشاند، با آن خاکستری سرد صدای فرهاد، با آن قاشق زدن دختری چادر سیاه و آن خیز بلند از روی بته‌های نور، همه‌ی این‌ها، چیزی نیست جز یک زمستانی آرام و غم‌انگیز.
کودکانه‌ی فرهاد، برای من نه کودکی دهه‌ی سی و چهل و نه کوچه‌های تب‌زده‌ی تهران، که کوچه‌های پر چاله-چوله‌ی لاهیجان است و ناودان‌هایی که تمام پاییز و زمستان را و حتا بهار و تابستان هم، همیشه می‌گریستند و هنوز هم! برف‌های نه سپید و نرم هم‌چون سریال «از سرزمین شمالی» کودکی‌ام، که لهیده و لگدخورده و گل‌آلود با لکه‌های نفت و گازوئیل و بنزین.
دویدن‌ها و سُر خوردن‌ها و زمین خوردن‌های صبح شنبه‌ی برفی. تاریکی سفره‌ی صبحانه و یک دنیا غم دنیا، در کیف مدرسه‌ی من.
حیاط خیس و کلاس سرد و معلم تاریک من؛ ما. کف دست‌های مشق‌نانوشته و خط کش چوبی و شیطنت اُرگاسم نیمه‌تمامی به نام زنگ تفریح. موسیقی زمستانی کودکانه‌ی فرهاد، مرا می‌برد به آن‌جایی که تو مرکز عالمی و خدا هنوز، یک رفیق جدید است که تازه با او آشنا شده‌ای. به قول حسین پناهی، می‌بردم به «پشت سوال». کودکی‌ها همیشه دوست‌داشتنی‌اند. نه به این دلیل که که خوب‌اند، به این دلیل که بدند و نه بدتر! و کودکی‌های فرهاد به کار ما هم آمد تا سر کنیم زمستان را و در کنیم خستگی را و یا آن گونه که سال‌ها بعد، در اجرایی خواند:
سر کنیم زندگی را. این آهنگ پر از غم و این صدای خش‌دار، مرا دودل می‌کند که مگر می‌شود با بوی باغچه و حوض و عطر نذری؛ با گم شدن در کوچه‌های جمعه‌های همیشه شب زمستان را سر کرد؟ مگر می‌شود با این‌ها خستگی را در کرد؟






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 179]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن