واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: على عليه السلام جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه يكى از افتخارات امير المؤمنين عليه السلام كه بيشتر مورخان و مفسران شيعه و اهل سنتبه آن اقرار دارند،حضور على عليه السلام در ركاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در همه غزوات صدر اسلام و پرچمدارى سپاه اسلام است،جز در غزوه تبوك كه به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه باقى ماند،تا پايتخت و مركز حكومت اسلامى-مدينه-را در غياب رسول خدا از توطئههاى منافقين حفظ نمايد. اين سؤال مطرح است كه چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اين غزوه مهم و شرايط سخت، على عليه السلام را همراه خود نبرد و او را در مدينه به جاى خود قرار داد؟در پاسخ بايد گفت:اولا: پيامبر اسلام از آغاز حركتبه تبوك از طريق وحى مىدانست كه در اين سفر،جنگى اتفاق نخواهد افتاد و روميان قبل از رسيدن سپاهيان اسلام به تبوك،صحنه را ترك خواهند كرد و به درون كشور خود خواهند رفت.بر اين اساس نيازى به حضور سردار رشيدى مانند امير المؤمنين على عليه السلام نبود و او را براى كار مهمترى انتخاب كرد كه حفظ مدينه بود.[sup](1) [/sup] دوم اينكه منافقان و كسانى كه دل به دنيا داده بودند و در حكومت اسلامى پايگاهى نداشتند، حتى از روى خوف و ترس،تظاهر به اسلام مىكردند،در پى فرصتى بودند كه در غياب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شورش كنند و با ايجاد ناامنى،ضربه به اسلام و مسلمانان بزنند.از اين رو حركت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به سوى تبوك،به دليل طولانى بودن سفر و همراهى تمامى نيروهاى مخلص و فداكار آن حضرت،را بهترين موقعيتبراى اجراى مقاصد خود مىدانستند.پيامبر اسلام با آنكه«محمد بن مسلمه»را به جاى خود در مدينه قرار داد،[sup] (2) [/sup]در عين حال براى خنثى سازى نقشه منافقان و توطئهگران،امير المؤمنين على عليه السلام را به عنوان سرپرستى اهل بيت و خويشان و مهاجران در مدينه منصوب كرد،چون تنهاكسى كه در ميان مسلمانان،از نظر ايمان به اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و از جهتشهامت و شجاعت و قدرت رزمى،مىتوانست در مقابل منافقان ايستادگى كند على عليه السلام بود،از اين رو رسول خدا او را به جاى خود در مدينه گذاشت و خود به سوى تبوك حركت كرد.[sup](3) [/sup] اين حقيقت آنجا آشكار شد كه منافقان با شايعهسازى،تصميم داشتند على عليه السلام را وادار كنند تا به تبوك برود تا آنان مقاصد خود را اجرا نمايند.اما بر خلاف ميل آنها،با دستور و تاكيد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم،على عليه السلام در مدينه باقى ماند و نقشههاى آنها نقش بر آب شد. شايعه سازى منافقان و عكس العمل پيامبر پس از ماندن على عليه السلام در مدينه به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم،منافقان احساس كردند اگر حركتى در مدينه صورت گيرد،با مقابله قاطعانه على عليه السلام روبرو خواهند شد و كوشش آنها بىثمر خواهد ماند،براى آنكه على عليه السلام را وادار به ترك مدينه كنند تا همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به تبوك برود و يا اگر در مدينه بماند از قرب و منزلتحضرتش كاسته شود و ماندن او در مدينه،افتخارى برايش به شمار نيايد،اقدام به شايعه سازى كردند و گفتند:«ما خلفه الا استثقالا له و تخففا منه»[sup] (4) [/sup]شايعاتى به اين مضمون كه روابط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با على عليه السلام تيره گشته و على عليه السلام به دليل دورى راه و شدت گرما،از رفتن به جهاد خوددارى كرده است.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم براى بىاعتنايى و كوچك كردن على عليه السلام،از او خواسته در مدينه بماند،همانگونه كه برخى از منافقان و دنياپرستان از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خواستند درمدينه بمانند و حضرت هم با ماندن آنها موافقت كرد. اين شايعه در سطح گسترده در مدينه مطرح شد و مىرفت كه افكار عمومى و كسانى كه در مدينه مانده بودند،بر ضد على عليه السلام بسيجشود.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هنوز از مدينه چندان دور نشده بود.امير المؤمنين على عليه السلام وظيفه خود دانست هر چه سريعتر خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برساند و طرح اين شايعات را به اطلاع پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برساند،فورا سلاح را برداشت و با سرعت در بيرون شهر در محلى به نام«جرف»به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و جريان شايعه را به عرض حضرت رسانيد. رسول خدا نقشههاى خائنانه منافقان را با جملهاى نقش بر آب كرد و دستور داد،على عليه السلام به مدينه باز گردد و بر خاندان و بستگان و مهاجران سرپرستى نمايد.جمله تاريخى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه از دلايل واضح و روشن امامت و جانشينى بلافصل على عليه السلام بعد از پيامبر است و افتخار ديگرى بر تاريخ تابناك على مىباشد،اين بود: «ارجع يا اخى الى مكانك،فان المدينة لا تصلح الا بى اوبك،فانتخليفتى فى اهلى و دار هجرتى و قومى،اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى،برادرم على،به مدينه باز گرد،زيرا براى اداره امور آنجا،جز من و تو شخص ديگرى شايستگى ندارد.پس تو نماينده و جانشين من در ميان اهل بيت من و خانه و قوم من هستى.اى على!آيا خشنود نمىشوى كه نسبت تو به من همانند هارون نسبتبه موسى باشد،جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.»[sup](5) [/sup] تحليلى در حديث منزلت و اثبات امامت على عليه السلام پيامبر اسلام هر چه به آخر عمر شريف خود نزديك مىشد،مساله خلافت و جانشينىپس از خود را گوشزد مىكرد و همواره در موارد مختلف على عليه السلام را به عنوان خليفه و جانشين پس از خود به اصحاب و ياران معرفى مىكرد،تا پس از رحلت آن حضرت،گرفتار اختلاف و نزاع نگردند و راه روشن هدايتبه ضلالت و گمراهى نيانجامد.يكى از مواردى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را به جانشينى خود معرفى كرده است در همين داستان تبوك است.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با بيان حديث منزلت-«انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى»-از يك سو جلو شايعات منافقان را گرفت و از سوى ديگر،تكليف امت اسلامى را در طول تاريخ معين كرد كه على عليه السلام جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از حيات او نيز هست.در اصطلاح علماى حديث،اين كلام نورانى پيامبر به«حديث منزلت»معروف است. از نظر سند،اين حديثبدون ترديد از پيامبر اكرم در جريان غزوه تبوك صادر شده و محدثان و سيره نويسان و اغلب مورخان شيعه و اهل سنت،به طرق مختلف،اين حديث را از آن حضرت نقل كردهاند.بنابراين حديث منزلت از نظر سند مورد قبول بيشتر علماى شيعه و اهل سنت است. حديث از نظر محتوا و مضمون هم به طور صريح و واضح بر امامت و جانشينى على عليه السلام بعد از رسول خدا دلالت دارد،زيرا در اين حديث،تمام مناصبى كه هارون برادر موسى داشته،براى على عليه السلام ثابت است،به غير از مقام نبوت و رسالت،كه اين مقام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى هميشه تعطيل گرديد،و پيامبرى بعد از حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم نخواهد آمد. شيخ مفيد براى اثبات امامت و خلافتبلا فصل على عليه السلام بعد از پيامبر اسلام،به حديث منزلت استدلال كامل و جامعى و مىنويسد:«انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدي»حاكى از آن است كه رسول خدا به امامت على عليه السلام تصريح كرده و او را به جانشينى خود از ميان همه افراد برگزيده است و دلالتبر فضيلتى مىكند كه شامل حال ديگران نمىشود، زيرا آن حضرت به اين وسيله تمام مراتب هارون را براى على عليه السلام اثبات مىكند،بجز اينكه فقط برادرى صلبى و نبوت از او استثنا مىشود،يعنى آن چهبايد به لفظ كه نبوت باشد و عقل كه برادر صلبى است از او مستثنى شود،استثنا نموده است. سپس اضافه مىكند:كسانى كه از معانى و رموز دقيق قرآن آگاهند و با روايات و اخبار انس دارند،مىدانند هارون برادر پدرى و مادرى موسى عليه السلام و شريك در كار وى بود.پيشوايى او بر بنىاسرائيل و لزوم فرمانبردارى از او،بدون كم و زياد،همچون موسى بود و هارون در نظر حضرت موسى،از همه محبوبتر و با فضلتر از تمام پيروان وى بوده است.لذا خداى تعالى از زبان موسى حكايت مىكند: (قال رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امري...،[sup] (6) [/sup]پروردگارا، سينهام را باز گردان،و كار مرا آسان كن،و گره از زبانم بگشا،تا گفته مرا بپذيرند،و از خانواده من وزيرى برايم قرار ده،برادرم هارون را پشتيبان و حامى من گردان،تا تو را بسيار تسبيح گوييم.) خداوند به خواست او پاسخ داده و چنين فرمود: (قال قد اوتيتسؤلك يا موسى،[sup] (7) [/sup]اى موسى به آرزوى خود رسيدى و آنچه خواستى به تو داده شد.) و نيز در قرآن از قول موسى چنين حكايت مىكند: (...و قال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين،[sup](8) [/sup]و موسى به برادرش هارون گفت:تو در ميان قوم من جانشين من قرار گرفتى،آنان را به اصلاح و سازش دعوت كن و از آيين فسادگران پيروى مكن.) بنابراين هنگامى كه رسول خدا،على عليه السلام را به منزله هارون قرار مىدهد،در واقع تمام خصوصيات هارون را بجز آنچه استثنا كرده،براى على عليه السلام نيز قرار مىدهد و چنانكه مىدانيم اين مساله از فضايلى است كه ديگران با على عليه السلام مشاركتى ندارند وكسى هم رتبه يا نزديك به مقام او نبوده است.»[sup](9) [/sup] پىنوشتها: 1.ر.ك:ارشاد مفيد،ج 1،ص 154،بحار الانوار،ج 21،ص 207. 2.همان مدارك. 3.همان مدارك و طبقات ابن سعد ج 2،ص 165،سيره ابن هشام ج 4،ص 163،كامل ابن اثير ج 1، ص 636،تاريخ طبرى ج 2،ص 368. 4.سيره ابن هشام،ج 4،ص 163،تاريخ طبرى،ج 2،ص 368،و در كامل ابن اثير ج 1،ص 636 و سيره حلبى،ج 3،ص 104 و ارشاد مفيد،ج 1،ص 156 و بحار الانوار،ج 1،ص 208. 5.ارشاد مفيد،ج 1،ص 156،بحار الانوار،ج 21،ص 208،با اندكى تفاوت در تاريخ طبرى،ج 2،ص 368،كامل ابن اثير،ج 1،ص 306،سيره ابن هشام،ج 4،ص 163،سيره حلبى،ج 3،ص 104،انساب الاشراف بلاذرى،ترجمه امير المؤمنين ص 10،بدايه و نهايه ابن كثير،ج 5،ص 7. 6.طه (20) آيات 27-36. 7.همان،آيه 38. 8.اعراف (7) آيه 142. 9.ارشاد مفيد،ج 1،ص 156. منبع : مظهر ولايت ص 516
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 207]