واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: جامعه > دیدگاه ها - زهرامشتاق لطفا توجه کنید! در شهر تابلوی هولناکی نصب شده است .نمی توانید از کنار آن آسان و یا بدتر بی تفاوت عبور کنید. هولناک بودن چندین تابلوی نصب شده در آن است که تسلیم پذیرش چیزی شده ایم که معلوم است حسابی به خود باورانده و قبولانده ایم که همین است که هست. این طور است دیگر.آنها این طوری هستند دیگر. آقایان، خانم ها لطفا توجه کنید! در این تابلویی که به ظاهر ما را از نزدیک شدن به مواد مخدر از شکلهای قدیمی تا اشکال متنوع جدید می ترساند، جمله ای با این مضمون وجود دارد. جز کودکانی که مورد استفاده متکدیان قرار می گیرند و اغلب از دوره جنینی و نوزادی دچار اعتیاد می شوند، هیچ ... بقیه جمله اهمیتی ندارد. آن چه بی نهایت تلخ و غم انگیز است معنای این شعار تبلیغاتی است که به نظر می رسد اعتیاد کودکانی که توسط والدین یا خریداران کوتاه و بلند مدت خود دچار چنین بدبختی بزرگی شده اند، اصلی پذیرفته شده است. یعنی همین است دیگر و کار دیگری هم نمی توان کرد. طراحی چنین شعار تبلیغاتی در مودبانه ترین کلمات ممکن به طور کامل از سر سهل انگاری و بی توجهی تمام به کودکانی است که در ابتلای خود به اعتیاد هیچ گونه و هیچ گونه و هیچ گونه نقشی ندارند. این کودکان اغلب از والدینی معتاد متولد میشوند و اعتیاد را همان طور که در این تابلوهای تبلیغاتی آمده است، در دوره جنینی خود دریافت می دارند. همه ما تابه حال بارها و بارها از کنار چنین کودکانی عبور کرده ایم. میادین تمام شهرهای بزرگ این مملکت، در هر گوشه خود حداقل چندتایی از این کودکان واقعا کودک دارد. برایشان چه کرده ایم؟ ایستاده ایم و نگاهی از سر دلسوزی یا نفرت به صاحبانشان کرده و رفته ایم؟ لحظه ای افسوس خورده و کمی بعد به کلی از خاطرمان رفته اند؟ یا گاهی هم از صدقه گذشته برسر کودکان دلبند و نازنینمان!! دویست تومانی های پاره پوره یا سکه هایی را که در جیبمان سنگینی می کند، به سویشان پرتاب کرده ایم. با این کودکان باید چه کرد؟ آیا هیچ بازوی قانونی برای کمک و نجات آنها وجود ندارد؟درباره این کودکان چه فکر می کنیم؟به چه چیزهایی از آنها توجه می کنیم ؟ برای یک مادر همیشه این چیزها ، این تصاویر ، این پرسش ها پیش می آید . چند ساعت است پوشکش را عوض نکرده اند؟ آیا کسی به سوختگی پاهایش که ناشی از ساعت های طولانی عوض نشدن است، توجهی خواهد داشت؟ به پایش روغن و پمادی می گذارند؟ خوش خیالی است که فکر کنیم آنها هم مثل همه بچه های دیگر - نمی گویم در ناز و نعمت، نه بلکه در یک شرایط عادی و آسوده بزرگ شده اند. - مای بی بی شده اند ، آروغش را گرفته اند وشربت گرایپ میکسچرش را هم برای آن که خدای ناکرده!! دل درد نگیرد به او داده اند. خیلی تکان دهنده است، نه؟! این کودکان از اولیه ترین و بدیهی ترین شرایطی که داشتن آن حق هر نوزادی است، به طور کامل محرومند و تکان دهنده تر آن است که در جامعه اسلامی کشور ما در عامیانه ترین بیان ممکن هیچکس نیست که به این کودکان بگوید خرت به چند؟ این کودکان اصلا دیده نمی شوند .اصلا نیستند .شاید حتا در سرشماری ها هم به حساب نیایند. در اداره آمار و ثبت احوال هم نباشند. چه اهمیتی دارد، مگرآنها برای کسی هم مهم هستند؟ مگر اهمیتی هم دارد که فردای این کودکان تا چه اندازه به بند بند آدم های این اجتماع گره خواهد خورد؟ مگر آنها آینده صاحبان خود نیستند؟ و مگر نه آن که تکدی و تکدی گرایان یکی از معضلات جدی و عمیق شهرهای بزرگ و کشورهای رو به توسعه هستند؟ آیا کنترل چنین معضلی که ریشه آن تا این اندازه واضح و حداقل در مراحل اولیه به شدت قابلیت مهارشدن دارد، باید با چنین بی توجهی و بی تفاوتی ای رو به رو شود؟ چه کسی یا چه کسانی از چنین وضعیتی سود می برند؟ آیا چرخه اقتصادی حاصل از وجود چنین کودکانی قدرتمندتر از پرداختن به هنجارهای اجتماعی و اخلاقی و کمک به زدودن چنین فساد آشکاری است؟ این نوزادان و کودکان اکنون از خود هیچ اختیاری ندارند. آنها ساعت های طولانی بدون خوردن غذا، بدون نوشیدن شیر از سینه مادران خود، بدون آن که حتا کهنه های آنها عوض شود، در خواب و خماری به سر می برند. می شود به عنوان یک شهروند از مسئولان بهزیستی ، شهرداری ، بهشت زهرا ، زیباسازی و پاک سازی شهر و یا هر ارگان مرتبط و غیر مرتبط دیگری تقاضای کمک نماییم. این نوزادان تا ابد کودک نخواهند ماند. به سرعت رشد خواهند کرد و با تمام نداشته های خود و انبوهی از گره های شخصیتی و فکری به اجتماعی قدم خواهند گذاشت که هرگز توان روبه رو شدن و مهار خشم سرریز شده آنها را نخواهند داشت. آنها برای همیشه فروشنده گل و آدامس و اسباب بازی های ارزان قیمت در سر چهاراه ها نخواهند ماند . اجتماع خشمگین توقع بیشتری از آنها خواهد داشت .جامعه ای که هیولا گونه برای پرورش دزد و قاتل و شارلاتان و مال خر و مال فروش و تمام چیزهای بد دیگر که حتا دلمان هم نمی خواهد بر زبان و بر فکر بیاوریم ؛ دهان و آغوشش را گشوده است . اجتماعی که آدم هایش گاه بی نهایت ترسناک و دور از رخت انسانی می شوند. کودکان در نهایت بی اندازه بی دفاعند. چه معتاد باشند، چه عقب مانده ذهنی و جسمی، چه کودکان کار و چه بی سرپرست و بد سرپرست. این موضوع حتا در نوزادان حیوانات نیز کاملا مشهود است. ناتوانی در دفاع از خود در بین تمام نوزادان و کودکان اشتراک غریب، گریه آور و به گونه ای عمیق دردناک است. سال ها پیش وقتی برای تهیه یک گزارش تصویری به کانون اصلاح و تربیت دختران رفته بودم، تصویر تلخ و تکان دهنده ای دیدم که هرگز نتوانستم آن را فراموش کنم. دختر 15-16 ساله درشت هیکلی که عقب مانده ذهنی بود .اما او تنها نبود. از سینه او نوزاد دختر چهل روزه ای در حال مکیدن شیر بود . و درست دو ماه و نیم قبل در خیابان " جمهوری اسلامی " تهران مقابل فرهنگسرای آی تی پسر 8-9 ساله عقب مانده ای را دیدم که به هر شکل در شهر درندشت رها و سرگردان بود. معلوم بود که روزهاست غذای درست و حسابی نخورده است. با ولع سیب و کیک و هر چیز دیگری که به او داده می شد، میخورد . یک پیراهن سفید به تن داشت . از همان پیراهن هایی که وقتی مردها می خواهند به عروسی بروند، می پوشند . پیراهن هایی که جان می دهند برای آن که به آن کراوات و پاپیون زده شود . اما پسر قصه ما نه می خواست به عروسی برود و نه به نظر می رسید از عروسی آمده باشد . آن چه تلخ بود ، حتا گم شدن او هم نبود. حتا این که چهارساعت تمام مسئولان فرهنگسرا از پلیس و هر جای دیگر برای سامان دادن به آن بچه کمک خواسته و نتیجه ای نگرفته بودند هم ، نبود . آن چه همه ما را تحلیل برد شلوار پاره شده و پشت کاملا خونین و زخمی او بود ... این است نتیجه اجتماع خشمگین. وقتی عشق ندهی، نفرت درو خواهی کرد. تاوان بی توجهی امروز ما، دریافت آدم های لگام گسیخته فرداست. آیا از میان طرح های ضربتی رنگ به رنگی که نهادها و سازمان های مختلف و عریض و طویل اجرا می کنند؛ هیچ طرحی برای کمک به چنین کودکانی وجود ندارد؟ آیا اساسا چنین کودکانی از نگاه مسئولان و سیاست گذاران ارزش توجه کردن و فکر کردن دارند؟ آیا اصلا دیده می شوند؟ آیا جمع آوری این نوزادان و کودکان و جداسازی آنها از والدین یا صاحبانشان !! خیلی کار شاق و غیر ممکنی است؟و با عرض پوزش آیا اصلا آنها را آدم حساب میکنیم؟ یا شاید هم در جرم نانوشته و ناگفته آنها همین بس که کولی زاده اند. لطفا مرا ببخشید. یادم نبود؛ بچه های کولی ها اصلا داخل آدم حساب نمی شوند . چه برسد به این که بخواهیم برایشان برنامه ای داشته باشیم و کاری برایشان بکنیم. اصلا تمام اشتباه به گردن آقای هوشنگ مرادی کرمانی است که در قصه نخ تصویری هولناک و تکان دهنده از کودکان کولی ارائه می دهد. لطفا ما را ببخشید !! 42
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1088]