تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):خدا را بسيار ياد كنيد و هميشه به ياد مرگ باشيد و قرآن زياد بخوانيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820959212




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تجسمي - 50 سال پيش آبستره كار كردم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: تجسمي - 50 سال پيش آبستره كار كردم


تجسمي - 50 سال پيش آبستره كار كردم

رامين عضدي:در طول تاريخ ايران، همواره هنرمندان و پهلوانان از محبوبيت والايي بين عام و خاص برخوردار بوده‌اند. هنرمندان، مثال خلق‌كننده و پهلوانان، مروج آيين‌هاي معنوي و انساني به‌شمار مي‌رفتند. مردم هماره در روياهاي آنان به‌‌سر برده و تلخي و يكنواختي زندگي روزمره را با پيوستن به دنياي غريب آنها آغشته به شادماني و وارستگي نموده‌اند. در دوران معاصر كه تكنولوژي، آدمي را از تمامي شئونات اوليه زندگي دورساخته و چنان غلبه خود را آشكار نموده كه بسياري از ضد ارزش‌ها را به ارزش بدل كرده، فاصله انسان از هنر ناب و اصيل، هر روز بيشتر و بيشتر مي‌شود. دريغا كه ديگر نه آدميان همان آدميانند و نه هنر جايگاه كهن خود را حفظ كرده است. ايده گفت‌وگوهايي تحت عنوان «تاريخ شفاهي هنر ايران» برگرفته از نگاهي قدردان و جست‌وجوگر در ذهن و خاطرات هنرمندان پيشكسوت ايران زمين است كه نخستين آنها با استاد احمد اسفندياري صورت پذيرفته است. استاد كه يكي از پيشكسوتان و از اولين پيشگامان هنر نقاشي مدرن ايران است با پشت سر نهادن 80 سالگي، هنوز هم شاد و پر انرژي به آفرينش پرده‌هاي تازه مشغول است. رنگ‌هاي غالب بر آثارش، همواره ردي از نشاط و سر زندگي دارد و همانگونه كه خود مي‌گويد: «... هميشه دنبال اين بوده‌ام تا چيز تازه‌اي كشف و ابداع كنم ». و براي همين هم هست كه هيچگاه حرفي از سن و سال خويش نمي‌زند و حتي در اين ايام كه روزگار با او سر ناسازگاري گذاشته، روزانه 5 الي 6 ساعت بي‌وقفه كار مي‌كند و به آثارش عشق مي‌ورزد. باشد كه اين سلسله مصاحبه با پيشكسوتان و هنرمندان عاليقدر جامعه هنري ايران، سرآغازي براي حق شناسي و احترام به هويت، تاريخ و هنرآفرينان اين سرزمين باشد. بخش اول اين گفت وگو را امروز و بخش پاياني آن فردا در همين صفحه از نظرتان خواهد گذشت.

استاد، از كودكي و آغاز به كار هنري خودتان شروع كنيم.
از چهار سالگي بود كه روي تپه‌هاي باغ مادربزرگ در گوشه‌اي مي‌نشستم و آواز مي‌خواندم. به دليل خجالتي بودنم نيز نمي‌توانستم بگويم كه به هنر و كارهاي هنري علاقه دارم. در دبستان، تمام امور خوشنويسي و نقاشي‌هاي مدرسه به عهده من بود. حتي در امتحانات نيز براي همشاگردي‌هايم نقاشي مي‌كشيدم.
روزي شخصي به‌نام دكتر شاپ كه از آلمان آمده بود و وظيفه استعداديابي دانش‌آموزان را داشت، همراه مدير مدرسه به كلاس آمد تا نمونه كار دانش‌آموزان را ببيند. مدير گفت: اين نقاش مدرسه ماست. سپس كتابي باز كرد و گفت:‌ از اين تصوير، يك نمونه براي دكتر شاپ ترسيم كن. خيلي ناراحت شدم، چرا كه دوست داشتم نقاشي‌هاي خودم را نشان دهم نه يك كار كپي‌شده را.
بعد از مدتي و به دليل نداشتن راهنما و استاد، از ذهن خود و تصاوير خيالي‌ام براي سوژه‌هاي نقاشي استفاده مي‌كردم. خوب يادم است كه مادرم يك تابلو ارزشمند داشت كه تصاوير زيبايي روي آن حك شده بود. تصوير منظره‌اي در مهتابي در بامداد و در كنار درياچه و... كه هميشه دلم مي‌خواست در چنين جايي زندگي كنم. هنوز آن نقوش در ذهنم مانده و در تابلوهاي بسياري اين خاطرات را ثبت نموده‌ام.
از سال‌هاي پاياني دبستان بود كه به‌صورت جدي‌تري نقاشي را دنبال كردم. اولين مشوق من، برادرم و دوستان مدرسه‌اي‌ام بودند. سعي مي‌كردم سوژه‌هايم را از رويدادهاي اطراف و آدم‌هاي دور و برم انتخاب كنم. به عنوان مثال از كارگرها و خدمه خانه‌مان در اوقات كاركردن يا غذا خوردن نقاشي مي‌كشيدم. مي‌توانستم چهره آنها را بدون مشاهده و به صورت خيالي ترسيم كنم و زماني كه ديگران مي‌ديدند و مي‌گفتند اين مش‌نصرالله، مش قنبر يا بي‌بي صغري است، خوشحال و ذوق‌زده مي‌شدم.
بفرماييد بعدها و در نوجواني، چگونه اين روند ادامه پيدا كرد؟
من وارد دبيرستان تجارت شده بودم. آنجا هم براي همشاگردي‌هايم كارهاي كوچكي مي‌كردم. خودم نيز برايشان قاب درست مي‌كردم و به آنان مي‌دادم. از اين دوره خاطرات خوبي دارم، حسن گل‌نراقي (خواننده ترانه مرا ببوس) نيز همكلاسي‌ام بود. پس از مدتي، يكي از شاگردان كمال‌الملك به‌نام ميرمصدق به مدرسه‌مان آمد و دوستان چند نمونه كارهايم را نشان ايشان دادند. آن آقا مدتي به تابلوها و طراحي‌هايم نگاه كرد و سپس گفت: دروغ مي‌گويد. كار خودش نيست! چون استاد نداشتم، كسي باور نمي‌كرد خودم به تنهايي چنين تابلوهايي كشيده باشم.
پدرم به دليل عقايد مذهبي و توجه شديد به شعائر ديني، به مناسبت‌هايي در خانه، مجلس روضه‌خواني برپا مي‌كرد. يكي از روضه‌خوانان، حاج بنان نامي بود كه استاد خوشنويسي بود و من حتي طرز تهيه مركب و دوات را از ايشان آموختم. پدرم به ايشان سفارشي كرد تا با من به‌طور خصوصي كار كند. پس از مدتي آنچنان عالي توانستم خطوط شكسته و نستعليق را تقليد كنم كه حتي خودم هم باورم نمي‌شد. نمونه‌هاي خوشنويسي آن دوران را تا همين چندي پيش نگاه داشته بودم كه متاسفانه دوستان و برخي اقوام در نبود من، آنها را از بين بردند.
از چه دوره‌اي، نقاشي را به شكل جدي آغاز كرديد؟
به سفارش پدرم، از شاگردان كمال‌الملك به نام آقاي خردمند كه همكار پدرم در وزارت كشاورزي بود، وظيفه تدريس و آموزش مرا به عهده گرفت. ايشان در جلسه بعدي روضه‌خواني در منزل ما، يك سه‌پايه و مقداري كاغذ آوردند كه تا آن زمان چنين كاغذهاي مرغوبي نديده بودم. جنس كاغذها طوري بود كه وقتي يك لايه رنگ مي‌گذاشتي، مي‌شد بلافاصله لايه دوم را هم گذاشت. در ضمن چند باسمه هم آورده بود كه از مناظر طبيعي و نقاشي‌هاي روسي بود. ايشان گفت يكي از اينها را پنج برابر كن و دفعه بعد كه آمدم نشانم بده. من تا آن زمان چنين كپي كار نكرده بودم. به‌هرحال زماني كه ايشان كارم را ديدند به پدرم گفت: آقا، اين اصلا احتياجي به استاد ندارد! خوب يادم است كه آن باسمه رنگ و روغن بود و من آن‌ را با آبرنگ كشيدم. بعدها اين كار را بردم دانشكده هنرهاي زيبا كه اعلام كرده بودند از دانش‌آموزان كلاس 10 دانشجو مي‌پذيرند.
پس شما از نخستين دانشجويان دانشكده هنرهاي زيبا بوديد؟
بله. آن زمان مدرسه كمال‌الملك را برچيدند و آورند درون مسجد مروي. تا آن موقع، فقط توي مسجد دانشكده‌هاي طب، فني و دانشكده حقوق فعال بود. هنوز دانشكده‌هاي ديگر را نساخته بودند. ما را بردند محل مسجد مروي كه در بازارچه مروي قرار داشت. در سالن‌هاي بزرگ مسجد كلاس‌هايمان برگزار مي‌شد. آنجا بزرگاني چون: ‌موسيو گدار فرانسوي و آقايان حيدريان، عبادي و صديقي كه مجسمه‌ساز مشهوري بود و آقاي مقدم كه تاريخ هنر تدريس مي‌كرد و همگي از شاگردان كمال‌الملك بودند حضور داشتند. يادم است كه آقاي وزيري برادر كلنل وزيري، درس آناتومي مي‌دادند.
به‌هرحال، نذر امامزاده داوود كردم كه در امتحان ورودي قبول شوم و آن نقاشي را بردم كه نشان آقاي حيدريان دهم.
آيا خاطرتان هست اين وقايع در چه سالي روي داد؟
دو سال پيش از 1320؛ يعني سال 1318 كه حدود 17 سالم بود. خلاصه رفتم آنجا و ديدم تنديس‌هايي از گلادياتور و ويكتوريا و... گذاشته‌اند و در كنارشان نيز مقداري كاغذ و يك تخته و گفتند از اينها طراحي كن. من در همه عمرم تصوير گلادياتور و آن عضله‌ها را نديده بودم و هيچ آشنايي با مبحث آناتومي نداشتم. براي شخص مبتدي چون من خيلي سخت بود. حتي كسي مرا راهنمايي نكرد كه مي‌شود با ذغال طراحي كرد و من تمام آن آثار را با مدادتيز كشيدم. در آن امتحان ورودي، غير از من، آقايان: ويشكايي، عامري و جوادي‌پور هم حضور داشتند كه هر كدامشان چندين سال در مدرسه كمال‌الملك تجربه آموزش داشتند. در پايان آقاي ويشكايي نفر اول و من دوم و دوست خوبم آقاي يكتايي نيز سوم شدند. خلاصه وارد دانشكده شديم، دو سالي آنجا بوديم تا اينكه با اصرار من و عامري، يك اتاق از آقاي رياضي رئيس دانشكده فني (كه اعدام شد) در زيرزمين دانشكده فني گرفتيم و به طور خصوصي در آنجا كار مي‌كرديم. ما به اين صورت و هفت سال آنجا درس خوانديم و سپس دوره را تمام كرديم.
ادامه كار پس از فارغ‌التحصيل شدن چگونه بود؟
ما ارتباط خودمان را حفظ كرده بوديم. با بچه‌ها مي‌رفتيم اطراف تهران و كار مي‌كرديم. براي ناهار لقمه‌اي نان و پنير برمي‌داشتيم و از مناظر خارج شهر كه علاقه خاصي به آن داشتيم، نقاشي مي‌كشيديم. از ظهر مي‌رفتيم و تا نزديكي‌هاي غروب آنجا بوديم. قرارمان اين بود كه تا تمام شدن تابلو، كار يكديگر را نبينيم، سپس تابلوها را كنار هم مي‌گذاشتيم و آثار همديگر را نقد مي‌كرديم. صميميت عجيبي بين ما ايجاد شده بود. بعد هم نقاشي‌هايمان را مي‌آورديم تا نشان آقاي حيدريان بدهيم. يادم است ايشان همانطور كه كارهايم را تماشا مي‌كرد مي‌گفت: اينكه دروازه دولاب است، آن هم سليمانيه يا جاده شميران و... آقاي حيدريان مرا تشويق مي‌كرد و مي‌گفت من هم در جواني از اين مكان‌ها نقاشي‌هايي كشيده‌‌ام. ايشان مرا كناري آورد و گفت: تو ذهن و خيال قوي‌تري داري. ايشان كارهاي تخيلي و ذهني مرا بيشتر دوست داشتند.
دلم مي‌خواهد كارهاي آن دوران را ببينيد (در كتاب يادمان استاد، نشر آذربهشت). در كل هنرجويان آن زمان، به نظر من بهتر از امروزي‌ها كار مي‌كنند؛ چراكه پشتكار و خلاقيت تمام‌ ناشدني داشتند.
استاد، سوالي كه شايد براي خيلي‌ها پيش‌ آمده اينكه برخي شما را به عنوان پيشكسوت و از اولين پيشگامان هنر نقاشي مدرن ايران مي‌دانند.
خب، البته من تنها نيستم. آقاي ضياپور، آقاي ويشكايي و آقايان جوادي‌پور و كاظمي نيز هستند كه همگي در يك زمان و با هم كار مي‌كرديم. همچنين آقاي جواد حميدي، آقاي عامري، خانم‌ها تقي‌پور و رياضي نيز بودند.
شما آن‌طور كه اشاره كرديد در آن دوران و بدون دسترسي به منابع و اطلاعات خارج از كشور و با انگيزه و تفكري خاص، رو به نقاشي مدرن آورديد. حال بگوييد آن عدم تقليد از آثار و آن انگيزه، از كجا ريشه مي‌گرفت؟
عرض كنم در دانشكده، ما هيچ كتاب و منبعي با چاپ خوب از آثار نقاشان اروپايي نداشتيم. دانشكده، كتابخانه بسيار كوچكي داشت كه برخي آثار هنرمنداني چون: پيكاسو، ون‌گوگ، رافائل، گوگن، ال‌ گركو، رامبراند و... با چاپ ضعيف و كيفيتي پايين را گردآوري كرده بودند. ما اينها را مي‌ديديم، نمي‌رفتيم از روي آن كپي كنيم، بلكه سعي داشتيم به اين درك برسيم كه آنها چگونه و چرا به اين شكل كار مي‌كردند؟ مثلا با خود مي‌گفتيم چرا پيكاسو روي به كوبيسم آورد و اين بحث را با ديگر شاگردان نيز در ميان مي‌گذاشتيم. و آنقدر ادامه مي‌داديم تا به نتيجه برسيم.
البته بگويم كه من از ابتدا از كپي‌كاري خوشم نمي‌آمد. هميشه دلم مي‌خواست اثري از خودم خلق كنم كه شخصي بوده و در آن ابتكاري ديده شود. روزي به خودم گفتم آخه مرد حسابي، تا كي مي‌خواهي قلم بگيري و چقدر مي‌خواهي طبيعت بسازي؟ تازه، كار طبيعت را هم مدرن و چون امپرسيونيست‌ها دنبال مي‌كردم. سپس تصميم گرفتم اين سطح را تغيير دهم و زمان و فرصت كمي را كه داشتم، بيهوده تلف نكنم. زماني يك فيكساتور دهني داشتم و تا مدت‌ها در پي اين بودم كه چگونه مي‌شود در آن طوري دميد كه رنگ غليظ خام را بشود از لوله‌اش بيرون آورد. در واقع مي‌خواستم به نسبت ميزان قدرت دميدن، رنگ‌ها را تيره يا روشن درآورم.
بعد فكر كردم مقداري نفت مخلوط كرده و رنگ را رقيق كنم و با اسكاتيو جلوي شره شدن را بگيرم. نمونه‌هايي از اين آثار توسط خانم ميرعمادي در نشريه طاووس در خارج از كشور به چاپ رسيده. به عقيده من، نقاشي مانند نويسندگي است. نويسنده‌اي هست كه لغات و كاربرد آن را عالي مي‌داند و پايداري قوي نيز دارد ولي در كارش آن گيرايي و به اصطلاح نمك نيست. در ذات هنر هميشه نكات جديدي هست كه هنرمند بايد آن را جست‌وجو و كشف كند. كار نو، گذشته قوي مي‌خواهد. هنرمند بايد روي جزئي‌ترين نكات و آثارش فكر كند. چون من هم فكر مي‌كردم، به آن چيزي كه به ما درس مي‌دادند قانع نبودم. متاسفانه خيلي از همدوره‌اي‌هايم هنوز در امپرسيونيسم مانده‌اند. هنرمند بايد به خلاقيت خود ايمان داشته باشد. من هنوز به آثار گذشته‌ام مي‌انديشم و همين باعث مي‌شود تا اثري تازه‌تر خلق كنم.
«ادامه دارد...»
 سه شنبه 5 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 208]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن