واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستان عزیر می خوام کمی با من همفکری کنید لطفاً.
می خواستم این موضوع را در ادامه مباحث قبلی بنویسم ولی گفتم شاید اونجا جواب ندید
من با شوهرم سر خونوادش خیلی مشکل دارم . متاسفانه پدر شوهر و مادر وشوهر من خیلی پر توقع هستند و هر کاری هم می کنم بازم توقع دارن بیشتر براشون مایه بزارم.
همش دوست دارن ما پیششون باشیم .در صورتی که ما هر روز صبح میریم و 8-9 شب برمی گردیم و فقط 5شنبه جمعه را برای کارهای خونه و خرید و ... وقت داریم که توقع دارن این 2 روز را کامل اونجا باشیم یعنی یک دیدار 2-3 ساعته را اصلا قبول ندارن و دوست دارن حتما شب بخومابیم اونجا.
هفته پیش اولین سالگرد عروسیه ما بود و ما به این مناسبت با شوهرم برای اولین بار تونستیم تنهایی بریم مسافرت .روزی که برگشتیم مادر شوهرم زنگ زد که بیایید ناهار اینجا مام گفتیم که خسته هستیم و باید یه کم کارامون را انجام بدیم فردا می اییم البته شوهرم را اگه ولش می کرد می رفت به خاطر من گفت خسته ام فردا می اییم.فرداش که رفتیم دقیقا روزی بود که پارسال عروسی کرده بودیم و عوض این که اونها بیان دیدن ما ، ما رفتیم اونجا از همون اول مادر شوهرم مثل همیشه نبود و اخم و تخم می کرد.
ما براشون سوغاتی کمی شکلات و یک چای عالی گرفته بودیم که قیمت نیم کیلوش 15 یورو بود .حتی من برای خودمون دلم نیمد بگیرم جایی که رفته بودیم خیلی گرون بود و ما اصلا هیچی نخریدیم فقط تو فرودگاه یه کم شکلات گرفتیم.
وقتی بهش چایی را دادیم اصلا تشکر نکرد یکی دوساعت بعد به اصرار شوهرم از اون چای دم کرد بخوریم .وقتی چایی رو خورد گقت این چاییش اشغاله به درد نمی خوره این شکلاتا رو ادم می خوره ترش می کنه و....
پدر شوهرمم بعدش گفت شما رفتین اونجا چرا هیجی برا ما نیاوردید.شوهرم گفت پس این چایی چیه من واسه خودمون دلم نیومد بخرم.پدر شوهرم گفت نه بابا این چاییش به در نمی خوره می خواید بدم خودتون ببرید و این حرفو دو سه بار زد ولی من چیزی نگفتم و بعد دوباره به خودم رو کرد و گفت می خوای ببری چایی رو گفتم والا این سوغاتیه و من سوغاتی رو که برنمی گردونم.
خلاصه خیلی ناراحت شدم. قبل از این مباحث هم به شوهرم گفته بودم که چرا اینا امروز اینطورین مادرت حتی به ما سالگرد عروسیمون رو هم تبریک نگفت.
حالا از اون روز 3 روز می گذره و منو شوهرم تا الان تقریبا قهریم و جز در موارد لزوم حرف نزدیم.
از دست شوهرم بیشتر ناراحتم چون عوض این که به من بگه حالا به دل نگیر و .... خودش هم با من حرف نمی زنه.
خسته شودم از دستشون.یک هفته مسافرت اینقدر باهم عشقولانه بودیم هر وقت پای اونا پیش میاد شوهرم از این رو به اون رو می شه.
دیگه نمی دونم چی کار کنم.خیلی حرصم گرفته.
شما جای من بودید چه می کردید؟
گلم خله منم مادر شوهرش اینا همینطوری هستند
گوشت تلخ هستند اما باور کن اینا اخلاق و ذاتشون و طرز حرف زدنشون همین مدلیه/عوض نمیشن پیر شدن /خودتو وفق بده /ناراحت نشو/از روی کینه و بخل نمیگن این فرهنگشونه
شوهری چیکار کنه؟خودش میدونه اونا اشتباه کردن ولی نمیتونه اونا رو سکه یک پول کنه دختر خودتو بزار جای شوهری
آشتی کن
مرسی سونیا جون ولی من دلم می خواد این مشکل رو برای همیشه حل کنم تقریبا هر چند وقت یکبار ما این برنامه را داریم.تنها علت بحث های منو همسرم همینه
اگه یک هفته نرم بهشون سر بزنم مادر شوهرم میگه چیه دیگه منو دوست نداری یا پدر شوهرم میگه شما که اصلا اینجا نمی ایید اگه ساعت 10 شب جمعه بخواییم برگردیم خونه می گن حالا شب بخوابین اینجا......
شوهرم مشکلش اینه که اینا رو بد عادت کرده جرات نداره بهشون نه بگه.
ولی منم دلم می خواد تو زندگیم راحت باشم ولی همش باید به خاطر اونا از کا رزندگیم بزنم .با همه اینا شوهرم ازم ناراضیه و میگه تو به اونا زیاد نمی رسی در صورتی که کارایی که برای اونا می کنم برای پدر مادر خودم نمی کنم.
مشکلم اینه که هیچوت با شوهرم بر سر این موضوع نمی تونم نتیجه گیری کنم.شوهرم می دونه من دوست ندازم شب اونجا بخوابم دوست ندارم با ونا برم مسافرت دوست ندارم هر روز با مادرش حرف بزنم می دونه من اهل زیاد حرف زدنو وقربون صدقه کسی رفتن نیستم ولی ازم توقع داره این کار ها رو بکنم وگرنه از دستم ناراحت می شه.
به قول شما اونا پیرن برای من اونا مهم نیستن شوهرم مهمه که اونم اصلا درکم نمی کنه
خب شاید چون تنها هستن دلشون می گیره که دوست دارن شما تند تند برین پیششون وقتی می گن شب بمونین هم می خوان محبت کنن
عزيزم پدر شوهر و مادر شوهر منم اينجورين.اونا يه باغ دارن كه شوهرم تقريبا هر غروب ميره و تو كارها كمكشون ميكنه ولي بازم ميگن اين پسره اصلا نمياد كمكمون.آي من حرص مي خورم
تازه من كارمندم صبح زود ميرم سركار غروب ير مي گردم.از منم انتظار دارن كه هر روز اونجا باشم.حالا دختراش يه هفته در ميون ميان باغ. اگه من و خواهر شوهرام اونجا باشيم و يه وقت يه ناهاري درست كنه برا ناهار فرداي خواهر شوهرم اينا با اينكه بيكارن و شاغل نيستن ميذاره كنار ولي من با اينكه شاغلم و وقت غذا درست كردن ندارم هيچي .آدم چطوري ميتونه با يه همچين آدمهايي روابط حسنه برگزار كنه
monaliza عزیز حق داری که از این رفتارها دلگیر بشی.
خیلی از افراد مسّن خوردنیها رو جزء سوغاتی نمیدونن. یعنی میگن اینها که اینجا هم هست تازه خورده میشه و تموم میشه!!!! ماندگاری نداره!!!
مثلا پدرومادر همسرت میگن چای که همینجا هم هست!!!! ممکنه اصلا متوجه نباشند که ممکنه این چای فرق بکنه یا چای خاصی باشه! احتمالا منتظر یه چیز جدید و خیلی متفاوت به عنوان سوغاتی بودند.
کاش بجای چای و شکلات براشون یه وسیله دکوری و تزیینی کوچیک یا لباس میاوردی فکر میکنم دیگه اینجوری رفتار نمیکردند. علت ناراحتی و سکوت همسرت هم بی تفاوتی نسبت به تو نیست. اون خودش متوجه رفتار بد خانواده اش شده و مطمئن باش اونهم انتظار چنین برخوردی از طرف اونها رو نداشته.
همسرت هم بهش برخورده و پیش تو هم خجالتزده و شرمنده شده ولی مردها چون غرور دارند معمولا در مورد مسایلی که به خانوادشون مربوط میشه چیزی پیش خانومشون به زبان نمیارن که مثلا بعدها هم بهوونه ای برای انتقاد دست خانومها ندن!!! خودت رو ناراحت نکن عزیزم
بگذار به حساب تنهایی و سن بالاشون. فقط برای سفرهای بعدی سعی کن خوراکی براشون نیاری. حتی اگه شده یه چیز کوچک ولی غیر خوراکی باشه شاید اینجوری راضی تر باشن.
همه تون یه جورایی درست میگید خودمم می دونم چون تنهان این همه به ما فشار میارن ولی من تا حالا نتونستم اون ها را متوجه کنم که با این کاراشون چقدر من اذیت می شم.
اگه بدونید الان خونه من چقدر کثیفه یک ماهه جارو نشده.تی نکشیدم .خیلی شلوغ پلوغه.با این وجود بازم دیشب مادر شوهرم زنگ زده میگه 5شنبه میایید دیگه؟
منم گفتم والا من کلی کار دارم می خوام خونه رو تمیز کنم خرید کنم.... بازم اصرار میکنه که بیایید.
در مورد سوغاتی هم من با مادر خودم مقایسه می کنم که هر وقت براش چیزی میگیرم میگه چرا هر دفعه میری جایی باید برای ما سوغاتی بیاری و اصلا توقع نداره ولی مادر شوهرم حتی به زبون میاره که سوغاتی براش چی ببریم و اگه نبریم کلی ناراحت می شه.
حالا با این همه توقعش واسه سالگرد عروسی ما not only هیچی نگرفت یه تبریک خشک و خالی هم نگفت بعد از من این همه انتظار داره.
من از شما انتظار حل مشکلم رو نداشتم اما همین که باهام صحبت کردید کلی اروم شدم چون من این حرفها رو به هیچکس نمی تونم بزنم داشتم می ترکیدم الان که گفتم بهتر شدم
مرسی از وقتی که گذاشتید.
monalizaجان بعضی مار پدرا این مدلی هستن دیگه باید تحملشون کنید اما سعی کن کمتر بری یا بگو مریضی یا خسته ای یا سوپرایز کن همسری رو برید شا بیرون یا 3روز زودتر نقشه بکش واسه 5شنبه و سعی کن خونه مامانت زیاد بری /
از الان واسه هفته دیگه 5شنبه برنامه داشته باش و برو خونه مامان / با دوستای همسری جمعه برید بیرون
یک هفته بگو بریم پارک یا پاساژ و..... یک کری کن که نتونه بکشوننتون اونجا
مونی جان این مشکلو من و خیلی های دیگه دارند خودتو اذیت نکن چون هیچی عوض نمیشه نه شوهرت نه اونها پس سعی کن راهی در پیش بگیری که خودت کمتر اذیت بشی منم باید هر هفته میرفتم به مادر شوهرم سر میزدم ما شاغلیم و اونهانمیتونن درک کنند کسی مکه شاغله آخر هفته هاشو میخواد استراحت کنه تازه شوهر من بیچاره که کلا" همین دو روز آخر هفته را خونه است ماهم مجبوریم برای اینکه خواهر شوهرام و مادرش ناراحت نشند هر هفته خونه یکیشون بریم وقتی هم نریم ناراحت میشند ولی دیگه منم خودم و زدم به اون راه که هروقت زنگ میزنند که بیایید میگم مهمون دارم یا جایی دعوتیم یا حال نداریم حالا وسطاشم یه سری بهشون میزنیم والا بخدا خوب ماهم آدمییم پس کی استراحت کنیم
nooshin جان درست ميگن كاش بجاي شكلات و چاي ، چيز ديگري سوغات مي داديد.
عزیزم مردها اکثرا اینطورین
مطمئن باش اون رفتار بد خانوادشو دیده ودرک کرده ولی دوست نداره در موردش صحبت کنه یا تو حرفشو پیش بکشی. بیشتر از غرور و خجالتشونه.
اگه در مورد خونه اونا کمتر رفتن شوهرتم موافقه می تونین یه برنامه هایی رو ترتیب بدین و اونا رو بپیچونین.ولی به شرط اینکه با شوهرت هماهنگ باشی.
موفق باشی
عزيزم من تو زندگي به اين نتيجه رسيدم كه مشكلاتم با خانواده شوهر رو با خودشون حل كنم و اصلا به روي شوهرم نيارم اينطوري بهتر جواب ميده مثلا تو ميتوني به روي شوهرت نياري ولي تلفن كني به مادر شوهرت و تمام دلگيريهات رو بگي مطمئن باش اگر كمي منطق داشته باشند درست ميشه چند بار امتحان كن حتما نتيجه ميگيري.
دوست گلم
درکت میکنم ولی یه موردی
خانمی اکثر خانواده ها اعتقاد دارند اختیار دخترشون با شوهرشه برای همین حتی اگر بیقرار دخترشون هم باشند نمیتوانند ازشون بخواهن بیان خونشون (داماد را باید دعوت کرد تازه داماد همیشه غریبه است ) برعکس عروس که حتی از دختر خانواده هم محرمتر است پس ناراحت نشو مادرشوهرت شما را محرمتر از دختراش می دونه
ببین عزیزم زن دادش من هروقت میرن سفر (البته زیاد هم میرن) تا میرسن تهران یه زنگ می زنه میگه فلان ساعت همان روز که نه برای خودشون سخت باشه نه مزاحم استراحت پدر مادر من بشه یه وقتایی حتی بدون بچه ها میان یه سر می زنند بعد میگن انشاا... فلان روز با بچه ها میاییم پیشتون مامان بابای من هم که می بینند سفر بخیر گذشته و از نزدیک می بینند اونا سالمند خیالشون راحت میشه ....
پس اینقدر به دل نگیر باور کن خانواده شوهر از خانواده زن بیشتر طالب ارامش زندگی شما هستند
با با ما خودمون یه عمره خانواده شو شو هستیم .........
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1101]