واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستای خوبم
من یک سال و نیم میشه ازدواج کردم . اما هنوز که هنوزه مادر شوهرم هر روز زنگ میزنه خونمون و میگه بیا خونه ما . بعضی وقتا روزی دو بار زنگ میزنه .هر جا میرن زنگ میزنه میگه بیا هر چی میگم نمیام یا کار دارم باز اصرار میکنه . تو این یک سال و نیم دیگه اینقدر براش بهونه آوردم خسته شدم . الان یک هفته هست که رفتن مسافرت . با خودم گفتم خدا رو شکر یک هفته ای از دستشون راحتم واقعا اینقدر پر رو هستن که الان دخترش زنگ میزنه . یعنی خواهر شوهرمم دست از سرم بر نمیداره . من دوست ندارم زیاد برم خونشون آخه وقتی زیاد میرمو باهاشون صمیمی میشم دیگه دست از سرم بر نمیدارن .میخان تو همه کارهام دخالت کنن . تو همه چی نظر بدن . البته اینم بگم که من از خانوادم دورم و اینجور نیست که بگم همش میرم خونه فامیلای خودم من اینجا هیچ کسو ندارم .یه جوریم هستن که هر روز بیرونن . هر روز یه جا میرن و خودشونو میندازن خونه یکی . من دوست ندارم برم . باور کنید هفته ای یکی دو بار میرم خونشون شش هفت ساعت میمونم وقتی میخام برگردم گیر میدن که بمون اصلا درک نمیکنن . هر روزم زنگ میزنن که بیا بریم فلان جا . واقعا دوست ندارم زیاد برم اینور اونور هر چی بهشون میگم نه حوصله ندارم هی اصرار میکنن . به خدا دیگه اینقدر براشون بهونه آوردم خسته شدم . هی یه کاری میکنم که بهشون بفهمونم من دوست ندارم هر روز برم بیرون میفهمن اما خودشونو میزنن به اون راه .
شما بگید چی کار کنم ؟هر چی به شوهرمم میگم من هر روز دوست ندارم برم اونجا شوهرم میگه مگه چی میشه خب برو . هرچی براش توضیح میدم آخرش مجبوری قبول میکنه . خواهر شوهرم خودش اصلا به خانواده شوهرش محل نمیذاره هر روز پیش مامان خودشه اما به من که میرسه من باید هر روز برم خونشون . ]خه چیکار کنم ؟ چه جوری بهشون بفهمونم ؟ وقتی زنگ میزنن میگن بیا فلان جا و نمیخام برم چی بگم ؟آخه تا کی بهانه بیارم ؟از رو هم که نمیرن . به خدا اینقدر پر رو هستن که من خجالت میکشم آخرش . نمیدونم چیکار کنم .احساس میکنم گیر افتادم . اصلا احساس مستقل بودن نمیکنم با اینکه خونمون جداست . هر روز زنگ میزنن که از کار های من سر در بیارن . هر چی بهشون زنگ نمیزنم میگم شاید از رو برن ولی کوتاه نمیان . چیکار کنم ؟
اگه مادر شوهرم نباشه خواهر شوهرم دست بر نمیداره . اگه بگم نه گوشیرو میدن به پدر شوهرم . میرن به همه فامیلاشون میگن پریا با ما هیچ جا نمیاد . بعدا که فامیلاشون منو میبینن هی بهم متلک میندازن .یا میرن به شوهرم اعتراض میکنن که چرا زنت ما هر جا میگیم نمیاد . شوهرمم که اصلا جوابشونو نمیده میگه من نمیتونم جوابشونو بدم .همشون با هم هماهنگن. به خدا خیلی وقتا باهاشون میرم اما انگار نه انگار یه جوری رفتار میکنن که نمیرم . چیکار کنم ؟
وای دوست خوبم منم یه جورایی مثل توام منتها من از اول کم محلی شون کردم اما باز با اینحال ازم توقع سر زدن و همراه بودن دارند.....
اه اه حالم بهم میخوره وقتی که باید عروس بیچاره پیششون باشه و دخترا خودشون تنگ دلشون منم خواهر شوهرم قراره در همسایگی مادر شوهرم زندگیشو شروع کنه....دور از مادر شوهرش...اونوقت من ....اه
خلاصه که به نظر من کم محلی کن..البته نه جوری که بی ادبی بشه.....در حفظ احترام حالیشون کن که دیگه بسه میخوام تنها باشم.....واسه خودم و شوهرم زندگی کنم
ممنون مارپل جون
دارم سعی میکنم اونام تغییر کردن اما تا یه بار تو روشون میخندم دوباره کاراشونو از سر میگیرن .
دوست ندارم بهشون بی محلی کنم اما انمگار خودشون مجبورم میکنن . کاش یه کم درک داشتن .
عزیزم شاید چون فامیلات تو شهرتون نیستن میخان محبت بکنن
بهرحال میتونی کار، درس، کلاس (مثلاً یه کلاس اموزشی که احتیاج به تمرین داره، زبان ، کامپیوتر ) ...پیدا کنی که به بهانه کلاس یا درس کمتر باهاشون بیرون بری
خودمم اول ها فکر میکردم شاید به خاطر تنهاییم باشه اما چند بار با خنده بهشون گفتم که من به تنهایی عادت دارم و تنهاییرو دوست دارم . اما مطمئنم که به خاطر اون نیست . انگار من دلقکم و باید اوقات فراغت اونارو پر کنم تا حوصلشون سر نره . دوست دارن تو کارای من فضولی کنن و از کارام سر در بیارن .
شاید فکرمیکنن محبت میکنن... شمام همیشه هی تشکر کن..... اگه به روی خودشون نمیارن بی علاقگیتو، شمام به روی خودت نیار ... بیکاری خاهر؟ هی غصه بخوری؟
هیچ وقت هیچوقت بهونه نیار .. میگی نمیام نهایتا میگی کار دارم و السلام! فقط موقعی بهونه بیار که بدونی جواب میده.... از هر دوتا تماسشونم یکی شو برندار
وای خانواده شوهر همینطورن..نگذار و اجاره نده به قول معروف سرت سوار بشن..حالا که 2 نفری چند سال دیگه با یکی دو تابچه هم دائما باید باهاشو ن باشی...نه نگذار
وقتی میگم کار دارن مادر شوهرم میگه چی کار داری ؟ اینقدر میپرسه تا جواب بدم .
وقتیم بر نمیدارم اینقدر زنگ میزنه تا بردارم یا زنگ میزنه به شوهرم میگه چرا جواب نمیده ؟
خیلی فضولند . دوست دارم باهاشون صمیمی بشم به شرطی که این کارارو نکنن .
سلام خانمي
منم با مادر شوهرم زندگي مي كنم اونم هميشه توقع داره من برم پيشش منم حوصله اي كه برم پيشش رو ندارم البته هفته اي يك يا دو بار مي رم كه خيلي هم ناراحت نشه
به نظر من سعي كن وقتتو پركني سعي كن چند تا كلاس بري هم صبحها هم بعداز ظهرها اينطوري مجبور نمي شي مرتب بري پيششون
وقتي هم پيششون هستي كم محلي كن (بي احترامي نه ها )
از زندگيت هر چي كمتر بدونند بهتره وقتي بيشتر بدونند بيشتر هم ميخواند دخالت كنند و سر از كارت در بيارند
وقتي هم در مورد زندگيت نظر ميدند سرد برخورد كن طوريكه متوجه بشند از نظرشون خوشت نيومده
منم کاملا با نظر ماریا موافقم
منم یکم مشکل تو رو دارم اما کمرنگ ترش خانواده شوهر من از سر محبت به من اصرار دارن برم پیششون.
یکم سرد باش. وقتی میگی به روشون می خندم میشن مثل روز اولش پس نخند. کلا عادت کن که باهاشون سرد برخورد کنی و قاطیشون نشی. جلوتر هم با شوهرت اتمام حجت کن. که اگه حرفی از کسی شنید با اینکه ناراحت میشه حداقل علت کار رو از خودت قبلا شنیده باشه. وقتی خونشون می ری زیاد حرف نزن بیشتر گوش بده ... میگم سعی کن قاطی نشی. وقتی با اصرار ازت میخوان بری خونشون توام با اصرار بمون. هر چی اونا تعارف کنن توام بیشتر تا روشون کم شه.
من بعضی وقتا که مادرشوهرم میگه با هم بریم جایی من استقبال میکنم چون خیلی تو خونه حوصله ام سر میره
ولی دوست ندارم برم پیشش بشینم الکی با هم حرف بزنیم
پریا جان شما هم انقدر سخت نگیر بعضی وقتا که حالشو داشتی برو بعضی وقتا هم نرو راحت بگو نمیام
منم با نظر دوستان موافقم كه سعي كن وقتت رو با رفتن به كلاسها يا باشگاه پر كني. اينطوري براي خودت هم خيلي خوبه. و چند تا دوست جديد پيدا ميكني. ميتوني وقتت رو با اونها هم پر كني. يا حتي كارهاي خونت رو زماني كه نميخواي بري اونجا انجام بده.
زياد هم صميمي بشي لابد انتظار كمك كردن تو كارهاي خونشون و خريد و.. رو هم پيدا ميكنن. به نظرم موارد بالا تنها راه علاج براي مقابله با مشكلت هست. دليلت براي سر نزدن هم موجه هست و بهانه قلمداد نميشه. وانتظار ازت مياد پايين. وگرنه موضع گيري كردن تا حدي ميتونه جوابگو باشه.
دوست عزيز برنامه هاي كلاسي و تفريحي مناسبي را تنظيم كن ما رو هم در جريان بزار.
عزيزم وقتت كه پر باشه ديگه نميگن بيا .به نظر من ميخوان بهت محبت كنن چون تنهايي تو هرچي هم بگي فكر ميكنن تعارف ميكني .بعدشم از همين حالا بذار حرمتها باقي بمونه حريما رو نگه دار نذار داخل زندگيت بشن اما بهشون احترام بذار .دروغ چرا بگب و بهانه بياري؟ بگو توي خونه ي خودم راحتترم نميشه كه هر روز بيام اونجا . . . . . با اين حرف دوستمون هم موافقم كه سعي كن ميري اونجا زياد حرف نزني بيشتر شنونده باش من ميرم خونه مادر شوهرم همين جوري ام البته بي احترامي نميكنم اما زيادي هم وراجي نميكنم چون من خيلي حرف ميزنم روزهاي معمول( ) امااونجا ميرم معمولا ساكتمو بيشتر شنونده اگه لازم بشه جواب سوالات رو ميدم همين .براي همين مادر شوهرم به خونم تشنه اس .در مورد زندگيتم هرچي كمتر بدونن بهتر .هر وقت هم خواستن دخالت كنن اول بگو ممنون كه نگران زندگيمون هستين اما بااجازتون ترجيح ميديم خودمون حلش كنيم يا ما صلاح ميدونيم اين طوري بشه چون زندگيمونه بيشتر از شما بهش واقفيم. من يكي توي اين 3 سال نذاشتم توي زندگيم دخالت كنن هيچ وقت البته همسرمم همين طور به هيچ كس اين حقو نداديم در واقع از اول دم همه رو چيديم .به همسرت بگو من توي خونه راحتترم هيچ جا خونه ي ادم نيمشه با زبون رامش كن بهشم بگو يه جوري بهخانواده ات حالي كن تا ناراحت نشن .
خوش به حال خودم که فامیل شوهرم شهرستانن و کاری به هم نداریم...... اره گلم فقط کم محلی کن.... و چاره اش اینه که کلاس ثبت نام کنی و حسابی مشغول باشی... توی خصوثی بهم میگی خودت کجا زندگی میکنی و مادرتا و پدرت کجا هستن... مرسی
دختر خوب دوستت دارن که میخوان پیششون باشی اگه مثل فامیلای من بودن که محلت نمیذاشتن جایی میرن یا کسی میاد بهت بگن اگرم بگی تنها بودم کاش میدونستم منم یه سر می اومدم هر چی بدوبیراه لایق خودشونو نثارت میکردن اونوقت قدرشونو میدونستی.البته نه مال من نه مال تو قضیه افراط و تفریطه ولی منم با بچه ها موافقم یه سری کلاس ثبت نام کن و یا شوهرت بهشون اعتراض کنه که چقدر میبرینش بیرون دوست ندارم زیاد بیرون باشه و خونه زندگی شو ول کنه من خستم دوست دارم بیام تو خونه ی خودم استراحت کنم زنم یه استکان چایی بده دستم واز این حرفا که به همکاری شوهرت نیاز داری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2209]